حكيم طوس، وقتي مي خواهد قريب به شصت هزار بیت باشکوه خويش را آذين ببندد و شاهنامه ي نامور خويش را آغاز كند ، شاهنامه اي كه « نه نامه اي به شاهان »، كه «نامه اي شاهانه» مي خوانندش ،لابد بيش از بقيه ي اوقات سروده هايش به بيت نخست انديشه مي كند. آفريننده ي هزاران بيت و چيننده ي هزاران قافيه ، اتفاقي و به ذوق شاعرانگي و بنا براستعداد بيت بندی (شاعری)، بيت اول را در تارك نامه ي شکوهمند خويش نمي نشاند: 

 

  به نام خداوند جان و خرد          كزين برتر انديشه برنگذرد  .                                  

 

  همه اين بيت را از بَـرهستيم . روان مي خوانيمش ، انگاري يك لطيفه اي بالاتر از بار موسيقيايي  يا شكوه حماسه سرايي در ذات واژه هاي اين بيت نهفته است. با كمي مداقه و غور دراين بيت نخست ، به نظر مي آيد ، آن حكيم ايرانی ، با وسواس تمام، اولين بيت را مي بندد. فردوسي مشكل قافيه ندارد ، مشكل بيت ندارد ، مشكل چيدمان و ا‍ژه ها را ندارد... حكيم ، اصرار دارد در همين بيت نخست ، دل خدای خویش  را به دست آورد !  توجه خالق  را عميقا ، به خويش جلب كند.   شايد ساعت ها مي نشيند و انديشه مي كند ،نابغه اي توانا مثل فردوسي ،وقتي به درياي تفكر مي زند ، حتما از بحر تأمل خويش، جواهری معتبرو بي نظير صيد مي كند. اينك ،فردوسي عزيزمي خواهد در همين بيت آغازین ، به آخر راه برسد و دل محبوب را به چنگ آورد؛ می خواهد سنگ اول را درست بنهد ؛ لابد از خودش پرسيد كه خدا را با كدام صفتش ياد كند ،از پله ي چهل مرتبه ي خلقت ، بالا و پايين مي رود؛ نمي داند دست روي كدام هنر خداوندي بگذارد تا قانعش كند و نيز جواز ورود به بوستان لطفش را بگيرد.ناگهان چشمش به پيچيده ترين ، شگفت ترين ، ظريف ترين و ناب ترين خلقت خداوندي مي افتد: «جان» و «خرد» ، به به ! چه لطيفه اي ، چه خلقتي ، چه كشف فلسفي ومعرفتي و شاعرانه اي ! « به نام خداوند جان و خرد» و ترديدی نيست كه ناگهان ، چون ناتوانان و عاجزان دست بر سر مي زند و مي گويد : خدايا مرا ببخش؛ مي خواستم تو را به بهترين آفريده ات ياد كنم ديدم اين جان و خرد،عجب شگفت و پيچيده اند.مرا ببخش بيش از ديگر عقلم قد نمي دهد: «كزين برتر انديشه برنگذرد» سفرفردوسي،باهمين دو بال آغاز مي شود؛ متناقض نمایی از عظمت و عجز !،  مصراع نخست ، اوج هنرمندي و شكوه خالق  و مصراع دوم ، نهايت تواضع و خاك نهادي مخلوق. تو هم اگر بخواهي فردوسي را با تمام قامتش ببيني ، چاره نداري جز آن كه چشمانت را به همين دو لطيفه عادت دهي  ...   وبدين شكل دست مخاطب را مي گيرد وبه اندروني كاخ مجلل وافراشته ي هجاهاي حماسي خويش مي كشاند.كاخ بلند و بي نمونه اي به نام« شاهنامه ي فردوسي ».از تالارهاي «پاك دیني»،«حماسه» ،«تاريخ»، «وطن دوستي» ، «حمكت» ، «داد خواهي» ، «بيداد ستيزي» ،«خرد ورزي» ،«توكل» ، «مناجات» ،«فلسفه» ، «زبان آوري»، «زبان پاسي» ، «نيك سپاسي» و ديگر و ديگرمعانی عبورت مي دهد و مي برد ومي برد تا درآن سوي اين بناي بزرگ، متوجه مي شوي كه آري براستي :

پي افكندم از نظم كاخي بلند                        كه از باد و باران نيابد گزند