تا چشم كار مي كند اينجا جهنّم است

 

تا چشم كار مي كند اينجا جهنّم است

ارواحي از خباثت شيطان سگ دم است

بر روي آب ها نفسي مي دمد كه آب

بنيانگذار مرثيه هاي دمادم است !

 سيد مسعود حسيني

 

ادامه نوشته

شیوه ی بیان مولوی در مثنوی

مولانا با وجود این که شاعری توانا و نابغه‌ای کم‌نظیر است، هدف خود را در خود شعر و زیبایی‌های لفظی جستجو نکرده، بلکه کوشیده تا به زیباترین و مؤثّرترین شیوه، تعالیم خویش را در دل و جان مریدان جایگیر کند و از این راه انسان‌هایی آگاه و صافدل و دین‌باور و کامل تربیت نماید. خود وی با دستِ خویش بر پشت جلد مثنوی نوشته که «مثنوی را جهت آن نگفته‌ام که حمایل کنند و تکرار کنند، بلکه تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی نردبان معراج حقایق است، نه آن که نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی، چه هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی که...

ادامه نوشته

درست بنويسيم

هنگام سخن گفتن برای القا به تر معنی ها از تكیه, آهنگ و تأكید بهره می گیریم. رعایت این موردها به سخنور كمك می كند به آسانی بتواند با شنونده اش ارتباط برقرار كند. رعایت شیوه ی خط فارسی نیز در یك نوشته موجب گویایی, سادگی و سهولت خواندن و نوشتن می شود. به كمك شیوه ای یك دست از دوگانگی پرهیز می شود.
در شیوه ی خط فارسی اصل بر چند مطلب است:
ادامه نوشته

زبان شاملو،فروغ و سپهري

یك شاعر از چه جايگاهى به سراغ جهان مى رود؟ روشى كه شاعر براى مواجهه با جهان اتخاذ مى كند، متكى بر چه مشخصه هايى است؟ احساس و انديشه هرچه باشد به شكلى عرضه مى شود كه خاص همان شاعر است و طبيعى است روش ارائه ی آن نيز متمايز از ديگر شاعران باشد. اما پرداختن به اين موضوع چه اهميتى مى تواند داشته باشد؟

ادامه نوشته

بازنشستگی شیطان

ظهر ديروز شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمی داشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟

بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…

شیطان گفت: خود را باز نشسته کرده ام. . . .  پیش از موعد!

گفتم:به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا

سنگ بندگی خدا را به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.

دیدم بعضی از انسانها

 آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام می دادم،

 روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام می دهند.

اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان

در حالی که بساط خود را برمی چید تا در کناری آرام بخوابد،  

زیر لب گفت:

آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن،

نمی دانستم که نسل او

 در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا می تواند فرا رود،  

و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و

می گفتم که : همانا تو خود پدر منی

 

مقدمات سلوک

 

در بیان آن که آن چه سالک را در بدایت طریقت به کار آید و انتهاج این مناهج بی آن مقدمات نشاید و فُرات نکات این نهر به سه رشحه تشنگان را سیراب می گرداند.

بیداری

درّ تنبیه و بیداری از خواب غفلت و غنیمت شمردن اوقات و دریافتن نفحات الهی که «إِنَّ لِرَبِّکُم فِی ایّامِ دَهْرِکُمْ نفحاتَ الاَقَتَعَرٌّ ضُوالَها» و بوی بردن بدان تا به سبب آن روشنایی آشنایی در درون دل افتد.

گفت پیغمبر که نفحت های حق             

اندر ایام می آرد سَبَق

گوش و هوش دارید این اوقات را

در ربایید این چنین نفحات را

نفحه آمد مر شما را دید و رفت

هر که را می خواست جان بخشید و رفت

گذر عمر

در بیان آن که هر روز از عمر عزیز بی عوض قدری خرج می رود تا در می نگری به جز حسرت و ندامت هیچ نماند.

هین و هین ای راهرو بیگاه شد                

آفتاب عمر سوی چاه شد

سال بی گه گشت و وقت گشت نی

جز سیه رویی و فعل زشت نی

هین مگو فردا که فرداها گذشت

تا به کلی نگذرد ایام کشت

چون که قدرت رفت و کاسد شد عمل

هین که تا سرمایه نستاند اجل

غنیمت عمر

در بیان آن که عمر عزیز بی عوض است و زمان حیات بی بدل. پس مغتنم باید شمردن آن را و ضایع نباید کردن خصوصا ایام جوانی و قوت شباب و جوانی و صحت بدن که این ها همه اسباب کسب کمالند.

ای خُنُک آن کس که او ایام خویش        

مغتنم داند گذارد وام خویش

اندر آن ایام کش قدرت بود

صحت و زورِ دل و قوت بود

وان جوانی همچو باغ سبز و تر

می رساند بی دریغی بار و بر

توبه

در بیان توبه که باب الابواب است، یعنی اول مراتب قرب است به حق تعالی و بعضی یقظه را باب الابواب گویند یعنی بیداری به آن در مقام توبه نزول کنند؛ اما اول اصح است و توبه در بدایت حالْ رجوع است از معاصی و اعراض از مناهی و این توبه عوام است، و در نهایت حالْ رجوع است از ظهور بقیه انانیّتْ و این توبه خواص است و بزرگی در این باب گفته است:

عام را توبه ز کارِ بد بود

     خاص را توبه زِ دید خود بود

اما توبه عوام مبنی بر سه اصل است: اول پشیمانی از فعلی که در زمان ماضی واقع شده است دوم، رجوع به حضرت توّاب در حالْ سوم: عزیمت بر ترک آن [فعل] در مستقبل و این را توبه نصوح خوانند و این نوع توبه، کار مردان است.

توبه مردانه کن آور سر به ره                 

که فَمَنْ یَعْمَلْ به مِثقالٌ یَرَهُ

در فسون نفس کم شو غره ای

کآفتاب حق نپوشد ذره ای

توبه از جانب مغرب دری

باز باشد تا به وقت محشری

هین غنیمت دان که در باز است زود

 رخت آن جا کش به کوری حسود

هین مگو فردا ازین پس احتراز

 که ز بخشایش در توبه است باز

توبه شکنی

در بیان آن که نقص عهد و شکستنِ توبه موجب نزول بلا بلکه سبب مسخ و غضب خداست. چنان که در حق اصحاب سبت از امت موسی علیه السلام و اهل مائده از قوم عیسی علیه السلام .

نقض میثاق و شکست توبه ها            

 موجب لعنت بود در انتها

نقص عهد و توبه اصحاب سبت

 موجب مسخ آمد و اهلاک و مَقْتْ

پس خدا آن قوم را بوزینه کرد

 چون که عهد حق بشکستند از نبرد

توبه کن مردانه و چون ابلهان

 توبه را مشکن، بترس از مْسْخ هان

فردا نگفتن در توبه

مرد فرزانه آن است که به غرور شیطان فریفته نگردد و قدم در عالم توبه نهد و به فردا و پس فردا مغرور نشود که یکی از مکاید ابلیس آن است که ناشکیبای شهوت را می فریبد «کامروز گنه کنید فردا توبه؛ این همان درد شکم نقد است و فایده نسیه! عذر فردا را عمر می باید. قال علیه السلام «ایاکم و التسویف فِی التوبةِ فَإِنَّهُ مِنْ مَکْرِ الشَیْطانِ (بر حذر باشید از فردا گفتن در توبه که این کار از حیله های شیطان است.)

 تو چه عزم دین کنی در اجتهاد               

 دیو بانگت بر زند اندر نهاد

 هین مرو آن سو بیندیش ای غوی

 که اسیر رنج درویشی شوی

 بینوا گردی ز یاران وا بُری

 خوار گردی و پشیمانی خوری

 تو ز بیم بانگ آن دیو لعین

 واگریزی در ضلالت از یقین

 که هلا فردا و پس فردا مراست

 راه دین پویم که مهلت پیش ماست

 باز عزم دین کنی از بیم جان

 مرد سازی خویشتن را یک زمان

 باز بانگی بر زند بر تو ز مکر

 که بترس و بازگرد از رنج فقر

 هین مرو از بانگ دیو از ره به سر

 تا ندُزدد هر چه داری پا و سر

صحبت پاکان

در بیان صحبت نیکان و پیوستن بدیشان، بدان که سالک را هیچ شربتی بعد از توبه سازگارتر از صحبت پاکان نیست و از جماعتی [باید] فرار نمودن، چه ایشان شیطان های انسانی اند و به وسوسه ایشان خیالات فاسده روی می نماید.

 هر که خواهد هم نشینی با خدا               

 گو نشین اندر حضور اولیا

 از حضور اولیا گر بُگسلی

 تو هلاکی زان که جزوی نه کلی

 چون شوی دور از حضور اولیا

 در حقیقت گشته ای دور از خدا

 هر که باشد هم نشین دوستان

 هست در گلخن میان بوستان

 هر که با نار است او هم سنگ شد

 در کمی افتاد و عقلش دنگ شد

 

بيا عاشقي را رعايت كنيم

 

خدايا دلي آفتابي بده

كه از باغ گل ها حمايت كنيم

رعايت كن آن عاشقي را كه گفت :

بيا عاشقي را رعايت كنيم

قیصر امین پور

 

ادامه نوشته

منـــاجــات

 

خدای من

  گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.  

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت

 

 

 

 

 

 

نوروز از نگاه دکترشریعتی

 

نوروز که قرن های دراز است بر  همه جشن های جهان فخر می فروشد از آن رو « هست» که یک قرار داد مصنوعی اجتماعی و یا یک جشن سیاسی نیست ، جشن جهان است و روز شادکامی زمین، آسمان و آفتاب ، وجوش شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر «آغاز» جشن های دیگران غالباًانسان را از کارگاهها، مزرعه ها ، دشت و صحرا ، کوچه و بازار، باغ ها و کشتزار ها ، در میان اطاق ها و زیر سقف ها و پشت درهای بسته جمع می کند .کافه ها ، زیر زمین ها ، سالن ها، خانه ها...

ادامه نوشته