شب های خاکی
در سکوت وهم انگیز شب های تاریک وحشتی نایاب بر تن آدمی می نشیند ، صدای غرش مهیب آسمان که چراغش را به پشت ابرهای تیره و خشمگین می کشاند ، همان لحظه ای که قلب شکسته ام با روشنایی شمعی که از گریه امان ندارد رام می شود و به خلوت ستارگان آسمان وحشی می نگرم که به دور از دیدگان مردم بی شک پرنور هستند . ستاره همیشه دوست دارد در پوششی از ابرهای تیره و سیاه قرار گیرد تا مبادا مردم نادان فقط جهت اقبال و شانس به خیره شوند .می خواهد از زمین و انسانهای سطحی نگر در امان باشد. نگران روزی است که بشر این موجود بی رحم او را نیز خرید و فروش کند ، البته بعید هم نیست ، سیاهی شب را عده ای انگشت شمار می فهمند و بقیه در خوابی بس تاریک هستند ، نمیدانند شب ها خدا سرش خلوت است ، روزها را با کار و بار می گذرانند اما بی خبر از یار . شب را فرصتی برای راحتی می دانند غافل از اینکه خوابی عظیم در بستر خاک و زمین در انتظارش است ، می ترسم این موجود دنیا دوست را خاک هم نخواهد در خود جای دهد در حالیکه تن آدمی و خاک از یک جنس اند اما خاک همنشین آلوده و نحس را دوست ندارد ، رو به سوی خدا می کند و می گوید خدایا این پَست را از من دور بِران ، خطاب میرسد : ای خاک آرام باش آدمی را از مشتی خاک آفریدیم و گرامی ساختیم اما خویش را به دست خود به ضلالت کشاند .هم اکنون او را اختیاری نیست و چنان که فرصت بازگشتی ، ای خاک تو برتر از آنی که در آغوش توست ، روزگاری او تو را بی توجه و مغرورانه زیر پا می گذاشت و هم اکنون فرصت آن است که جبران کنی و هر چه توانی آن خاک پَست را بی رحمانه ببلع و نابود کن . آری تاریکی شب مهلتی برای اندیشه ی کار و حال و جانمان است که بی شک خداوند در سیاهی غالب شب سرّهایی برای خردمندان قرار داده است که با نگریستن به آن ، خاک بودن و برگشتن از یادمان نرود و ریسمان چسبناک کالاهایی دنیایی را از خودمان دور کنیم که خداوند فرمود این برای شما بهتر است . یادم افتاد : إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ |
|
|
|
|
|
|