فقط کمی نگاه  می خواهم

سلام

حرف های تکراری مرا ببخش . سرما بیداد می کند و من روزهای سرد بدون تو را  آه می کشم .آب می شوم . چیزهای قشنگ دنیا که  چشم خاطره ها را می نوازند ، همه اشان تمام می شوند ، هیچ می شوند .من می مانم و یک تراکم پر از ازدحام تنهایی و باز تویی که آرامم می کنی.

تهمت های من به روزگار از کوچکی من است .روزگار گناهی ندارد . من رها شدم بی قید و بند .حس می کنم زیر آوار فراموشی گم شده ام . کسی پیدایم نمی کند . انتظار زیادی نیست من فقط کمی نگاه  می خواهم .

رنگ و بی رنگی

رنگ ، تعلّق است و بی رنگی در نفی تعلّقات . اگر بهار ریشه در زمستان دارد و بذر حیات در دل برف است که پرورش می یابد ؛ یعنی مرگ آغاز حیاتی دیگر است و راه حیات طیبه ی اخروی از قلل سفید پر برف پیری می گذرد . موتوا قبل ان تموتوا  ؛ یعنی،  منتظر منشین که مرگت در رسد .مرگ را دریاب . پیر شو پیش از آن که پیر شوی و پیری بی رنگی است

برگهای پاییزی

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود .

روزهای سخت همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند در زیر پاهای تو. اگر بخواهی…

فراموش نکن !

برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند…

زیبایی کرانه ندارد

دارم نگاه می کنم و چیزها در من می روید. در این روز ابری چه روشنم. همه رود های جهان به من می ریزد. به من که با هیچ پر می شوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد... چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.

میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم به راه صدایت خواهم ماند و در این دره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.

کاش تغییــــر را تجربه کنیم

کاش ما آدم ها می توانستیم هویت خودمان را از اتفاقات روزگار و عقایدمان تفکیک کنیم که اگر یک وقت فهمیدیم آن عقاید اشتباه بوده است ، بی هویت نشویم .

کاش آدم ها هر جا که به عقیده ها ، باورها ، دوست داشتن ها و نفرت هایشان شک کردند ، همان جا ترمز می کردند ؛ بی خیال تاول های کف پاهایشان می شدند و می گفتند جلوی ضرر را از هر جا که بگیری منفعت است .

اینجاست که تغییر ، واقعا جرأت می خواهد ...

کاش سعی کنیم تغییر کنیم...

کاش به فراتر از باورهایمان و اعتقادات سخت و منجمدمان بنگیریم و تغییر را تجربه کنیم ...

کاش...

این تنها راه سعادت انسان است ...