هنگام که از صحبتِ چون خودی به ستوه می‌آیی

از تن‌ها می‌گریزی تا تنهایی پیشه کنی

 و چون خلوت خاموش خویش را هم تاب نیاوردی برمی‌خیزی

و پلک های پنجره را باز می‌کنی

کبوتر نگاهت را پَر می‌دهی

و از قاب پنجره ، گل‌دسته‌های مسجد را می‌بینی

 که قامت بلند اذانند و خستگی‌ نگاهت را

بر شانه‌ می‌نشانند.

از خاکت برمی‌کشند و به افلاکت می‌برند

تا در هوای ناز و نیاز به نمازی دیگر قامت ببندی

 و غنچه‌های تنگ دلت را در زلال روح بخندی

تا آن‌سان که فرشتگان به سجده ي تو نشستند

تو نیز خدای فرشتگان را به نماز برخیزی که نماز؛

قیام درخت است، در برابر بهار

تکبیره‌الاحرام برگ است، در مقدم نسیم

رکوع بید است، در مقابل خورشید

سجده ی تاک است، بر چشمه‌ساری پاک

زمزمه ی متبرک عاشق است، در آستان معشوق

و گردش ستاره‌های نیاز است، در منظومه ی راز.

آری نماز؛

حیرت نگاه سهره به طاووس است

سلام ساده ي قطره به اقیانوس است

تجلّی همه ي لحظه‌های شیدایی است

که تا همیشه برای من و تو مأنوس است

زیرا نماز؛

سر حلقه زنجیر طاعت در بلوغ اطاعت است.

و این‌جاست که دست های هنرمند در سپیده ی کاغذ

به اقامه ی نمازی دیگر قامت می‌بندد و قلم در قنوت عشق می‌خندد

نه مگر محراب آغوشِ بازِ هنر است

 و هنرمندان بزرگ همه اقدام قامت بلند هنر‌هایشان را در معابد و مساجد خویش

به تکبیر تجلّی نشانده‌اند؟!

این نقش ها نیز به برکت قیام قلم هایی پدید آمده است که

خواسته‌اند از راز و نیاز با خداوند ناز ،باز نمانند،

جز نام او نخوانند و از قبله ي قبیله خویش سر برنگردانند.

تا او هست چنین باد.  جواد محقق