عرفان شمس و بيدل دهلوي
تأملي در عرفان شمس تبريزي و بيدل دهلوي
لويي ماسينيون، استاد دانشگاه سوربن فرانسه در باب عرفان، سخني شگفت و زيبا دارد كه در حقيقت خاستگاه عرفان بيدل دهلوي را ميتوان تعبير اين مستشرق هوشمند و انديشمند دانست، بهاعتقاد ماسينيون:
”بذر حقيقي عرفان و تصوّف در قرآن است و اين بذرها چنان وافي و كافي است كه نيازي نيست تا بر سر سفرة اجنبي نشست“ ۱
بسياري از گفتارها و انديشههاي عارفان و متصوّفان معاصر وامدار انديشهها و گفتار عارفان و بزرگاني چون شمس تبريزي و بيدل دهلوي است و اين دو شخصيّت يگانه و ناتكرار در عرفان ايران زمين، با شيوهاي نزديك بهيكديگر، بيشترين بهره را بهتعبير لويي ماسينيون از قرآن و احاديث گرفتهاند. شايد در ايران، مقام عرفاني بيدل دهلوي كمتر در معرض نگاه و قضاوت مردم و حتّي اقشار فرهيخته و اهل فرهنگ قرارگرفته باشد، امّا بيدل دهلوي از زمرة شاعراني است كه كتاب منظومي با نام عرفان دارد و در جاي جاي اشعارش، و در نثر شگفت و ارزشمند چهارعنصرش ـ بهخصوص در رسالة نكات ـ راز و رمزهاي عرفاني فراواني را بيان ميكند كه بسياري از آنها محصول تدبّر و تفكّر و انديشة ناب مبتني بر سير و سلوكهاي شخصي وي ميباشد. شايد بتوان رازآميزي و نگاههاي رمزي اين عارف شاعر را بيش از همه بهشمس تبريزي نزديك دانست و بيگمان با سيري در انديشههاي اين دو بزرگ بهنزديكي فكر و انديشه و مسلك هردو ميتوان پي برد و دريافت كه بيدل نيز در آثار و احوال شمس كاوش كرده است و تأثيرات مثبتي از اين عارف عاشق گرفته است.
بسياري از عرفانهاي وارداتي امروز از جمله عرفان سرخپوستي و كاستاندايي و دونخواني و عرفان اوشويي و ساي بابايي بهنوعي نسخه بدل و طرح ژنريك انديشههاي شمس و علاءالدّوله سمناني و بيدل دهلوي و ديگراني هستند كه قلّههاي سربلند عرفان اين سرزمين بهحساب ميآيند و در اثر بيتوجّهي ما همين حرفهاي با اصل و نسب با مهر و امضاي شبه عارفان غربي و با رنگ و لعاب بيشتر، امّا پشتوانه كمتر، مجدّدا بهدست ما ميرسد! از اينرو شناخت عرفان بيدل و سيري دوباره در انديشههاي پررمز و راز شمس تبريزي بهاعتقاد من يك ضرورت جدّي است كه بايد هوشمندان نقد و انديشمندان بنام در اين وادي تأمّل كنند.
«اوشو» عارف معاصر هندي كه اين روزها كتابهايش در بازار كتاب كم رونق اين سرزمين با شكل و شمايل گوناگون و در شمارگان نسبتاً فراوان تجديد چاپ ميشود، از كساني است كه بيشترين تأثير را از انديشههاي شمس تبريزي گرفته است و حتّي مدّعي شده است كه روح شمس با او ـ از پس اين همه سال، آن هم در يك پمپ بنزين در آمريكا ـ سخن گفته است! و اين را از افتخارات خود و سند حقانيّت خود دانسته است. اگرچه اين قبيل ادّعاها از آدمهايي نظير اوشو بيشتر بهادّعا و شعبده پهلو ميزند، امّا نخستين وجه مشترك بزرگاني چون شمس و بيدل را بايد در همين كرامتها و بزرگيهايي ديد كه از آنان سرزده است، بيآن كه خواسته باشند از اين كرامتها براي خود وجههاي دست و پا كنند. كرامتي كه نتيجه سبكي روح و رهايي جسم آن بزرگان بوده است و جالب آنكه هردوي اين بزرگواران در شيوه و مرام و مكتب خود، نه تنها اين كرامتها را بهرخ نكشيدهاند، بلكه با كساني كه با دم زدن پي در پي از اين كرامتتراشيها براي خود وجههاي دست و پا كردهاند، مبارزه نيز بردهاند. بيدل در جايي از رسالة چهار عنصر خود از سبكي روحش ميگويد كه حتّي كودكي از تماشايش دچار وحشت ميشود و بيدل ميگويد فهميدم كه از فرط سبكي پايم از زمين كنده شده است. شمس را نيز «شمس پرنده» ميگفتند. از منظر بيدل و شمس كساني كه ادّعاي كشف و كرامت دارند، مردودند و بسياريشان جادوگران و شعبدهبازان آخرالزمانند. حتّي در اعتراض بهاين قبيل آدمها، بيدل در رساله نكات ميگويد:
”اگر ناخنت رساست، بهگشاد عقدة خود پرداز و اگر نفست اثري دارد، خرج جراحت خويش كن…“
شمس و بيدل هردو انسانهايي شگفت و با خلق و خويي خاص بودند و اين متفاوتنگري و متفاوتانديشي از همان كودكي يار اين دو بوده است. شمس ميگويد:
”مرا گفتند بهخردي، چرا دلتنگي؟ مگر جامهات ميبايد يا سيم، گفتمي اي كاش اين جامه نيز كه دارم بستاندي…“ ۲
بيدل نيز در چارعنصر چنين ميآورد:
”فقير بيدل را آغاز بناي شعور، بيامتياز عجز و غرور، بر توجه بيرنگي بود و شوق نسبت آن حضور، هر نفس زدن بر حيرت ميفزود…“ ۳
«دل» در عرفان بيدل و شمس جايگاهي والا دارد و اين هردو بهدل بهعنوان كعبة مراد و جايگاه راستين حضرت حق، اعتقادي خاص داشتهاند.
شمس در باب دل و جايگاه آن ميگويد:
”بدان خداي كه خداوند آن خانه است و خداوند اين خانه است كه تا آن خانه ـ كعبه ـ را بنا كردهاند، در آن خانه درنيامده است و از آن روز كه اين خانه ـ دل ـ را بنا كردهاند، از اين خانه خالي نشده است…“ ۴
متأسّفانه برخي از شرق شناسان چون «يان رپكا» و پژوهشگر تاجيك مرحوم صدرالدّين عيني، با نگاهي سطحي و مادّي و نزديك بهاعتقاد خود بهبيدل نگريستهاند و در بارة باور بيدل بهبهشت و جهنّم و مسلماني وي از ظن خود يار اين مرد باورمند شدهاند. حتّي بسياري از منتقدان و اهل نظر نيز دربارة عشق و علاقة مفرط بيدل بهپيامبر نيز دچار توهّم و اشتباه شدهاند و جمله بسيار رمزآميز و عميق شمس دربارة پيامبر گرامي اسلام را آنگونه كه بايد درك نكردهاند كه گفت:
”من با محمّد(ص) جز بهطريق برادري نميزيم“.
بيدل نيز زندگانياش آنگونه رقم خورد كه زندگاني يتيم مكّه، بيدل نيز مادر و پدر را در كودكي از دست داد و ابوطالب او ميرزا ظريف بود وعبدالمطّلب وي ميرزا قلندر و اين دو پيران طريقت بيدل بودند، دو اُمّي كه با وجود اُمّي بودن رمز و راز بسياري ميدانستند و در جاده مسلماني و اعتقاد گام ميزدند.
آيا براستي شاعري كه بيتي اين گونه با محتوا و با اعتقاد ميسرايد كه:
|
شابت قيام و شيب ركوع و فنا سجود |
در هسـتي و عدم نتوان جز نماز كرد |
كسي كه در هستي ـ و در عدم حتّي ـ نمازش ترك نميشود، ميتواند نگاه مادي و بيباوري بهبهشت و جهنم داشته باشد؟
متأسّفانه يكي از پروژههاي جدّي استعمار كه از چندين دهه اخير بهطور جدّي در آن كار كرده است، تخريب شخصيّتهاي بزرگ و عارفان و بزرگاني است كه شهرة پاكي و درستي و راستانديشي بودهاند و بيدل دهلوي در صف نخست اين جماعت است كه بسياري از پژوهشگران قلم بهمزد، از ساختن بيتهاي نارسا و خلاف اخلاق تا شرح واژگونه ابيات بيدل غافل نشدهاند. بهخصوص اين ظلم از ناحيه تني چند از بهاصطلاح بيدل پژوهان پارسي زبان بسيار مشهود ميباشد، كساني كه پس گردنشان دمل دارد و از همان جماعتند كه بيدل و شمس بيشترين مبارزه را با آنان بردهاند. از اينرو شايسته است كه هوشمندترين منتقدان و پژوهشگران ما بهبازنگري و كاويدن گنجينة آثار اين دو عارف بزرگ بپردازند و گرد پاشيده بر چهرة اين آثار را بهكناري بزنند و آن گوهر درخشان را در معرض قضاوت اهل فكر و انديشه قرار دهند.
اين هردو اهل نقد و اهل زمان حال و مرد روزگار خويش بودند و با انتقاد سازنده رهنمود ميدادند، هردو مصلح بودند، هردو زباني بيپروا و بهغايت تلخ داشتند و بسياري از بيكاران، فضولان، شاهدبازان و كجروان را با خويش دشمن كرده بودند. شمس در پاسخ مرداني كه حرف بزرگاني چون جنيد و بايزيد و ديگران را مدام بر زبان ميراندند، ميگويد:
”باري اينها كه شما ميگوييد سخنان مردان زمان خويش است، شما كه مردان روزگار خويشيد سخنانتان كو؟“
بيدل نيز اين فضل فروشان بيمحتوا را اينگونه بهسخره ميگيرد:
|
در مزاج خلق، بيكاري جنـون ميپرورد |
اين خران نام فضولي را تصوّف كردهاند |
شمس حتّي در مواجهه با فيلسوف بزرگي چون ابنعربي مقهور نام و شهرت وي نبود و بيپروا در باب وي ميگويد:
”مرد بزرگي است، ولي در متابعت نيست“.
شمس در جايي ديگر كه بهچلّه نشينان دروغين ميتازد نيز متابعت را اصلي اساسي ميداند:
”آخر بنگر كه اين چلّهنشيني و آن ذكر، هيچمتابعت محمّد رسول الله هست؟“
و در جاي ديگر ميگويد:
”آنها كه در چلّه پاي بر دامن كشيدهاند، همچون زنان تازه زايمان كرده ميباشند، اگر مردند از چله بيرون آيند!“
و يا در نقد آن عارف كرماني ـ كه اهل شاهد بازي بود ـ با طعنهاي ظريف ميگويد:
”جمال ماه در طشت ميبيني، اگر دمل بر گردن نداري، ماه را بيواسطه ببين!“
بيپروايي بيدل در مواجهه با بزرگان خانقاه و پيران دروغين را در بيتهايي اين چنين رندانه ميتوان بهتماشا نشست:
بـرهـم زدن سـلـسـلـة ريــش مـحـال اســت
عمريست كه هم صحبت خرس و بزوميشم…
او با وجود آن كه اهل طريقت و مراقبه و اهل دل بود از گذاشتن كلاههاي چند ترك و بوقي و ريش انبوه پرهيز داشت و در جاي جاي چار عنصرش از اين ريا ستيزيها سخن گفته است:
”من ريش خود ميتراشم و جگر خلق نميتراشم!“
با وجود اين قبيل برخوردها و حقگوييها و بيپرواييها، شمس و بيدل هردو اهل تعديل نيز بودند، زيرا سيرة نبوي اعتدال و بر مبناي «خيرالامور اوسطها» بوده است. بيدل در جايي ميگويد:
تعديل بههر امر كمال عرفاست
در رسالة «نكات» نيز بازگو ميكند كه «صحت جسم بهاعتدال غذاست و اعتدال غذا شرط بر انجام عبادت». در عرفان بيدل اعتدال و موزون بودن مفهومي عميق و ژرف دارد:
|
درك نيـرنگ معـني آسـان نيـسـت |
هركه موزون نباشد انسان نيست… |
هم شمس و هم بيدل معلّم قرآن بودند و بهشهادت كتاب چهار عنصر، نماز انيس و مونس بيدل بوده است و بهخصوص در سه سال آوارگي بيدل، اين نماز بوده است كه بهداد تنهاييهاي بيدل ميرسيده است. شمس نيز از راه تدريس قرآن و معلّمي روزگار ميگذرانده است و هماره با آنكه چون فقيران ميزيست، بزرگترين دستگير فقيران نيز بود!
عرفان بيدل و شمس در باب سيّدالمرسلين محمّد مصطفٰي(ص) عرفان تازهتري است. عرفاني است كه بيشترين حرف و پيام را براي بشريّت تمام اعصار داراست.
شمس ميگويد:
اصحاب سِرّ دانستهاند كه پيامبر چه گفت ۵
از منظر بيدل:
”شناخت حضرت ختمي مرتبت و نعت وي، دشوارتر از ستايش ذات مطلق و صفت محبوبي كه از كسوت رنگش غير از جمال بيرنگي بهار نكرد، دشوارتر از بيان كيفيّت حق…“ ۶
تا پيش از بيدل، عرفاني اگر بود، از خال و لب و لعل ميگفت و واژگان و اصطلاحات شعر بيدل، از نوعي ديگر است. واژگاني چون وهم، خيال، هوش، عقل، آينه، من، او و… بهقول بيدل:
|
آن مصطلحات مبتذل گشت كهن |
اكنـون بايـد معـاني مـا دانـسـت |
در بسياري از آثار عرفاني بيدل همچون طلسم حيرت، طور معرفت، عرفان، محيط اعظم، و… نعت رسول گرامي اسلام بسيار پررنگ و جدّي حضور دارد. در عرفان بيدل، تقوٰي و اخلاق جايگاه ويژهاي دارد! بهبيان ديگر عرفان بيدل چيزي جز تقوٰي و اخلاق محمّدي نبوده و نيست.
از منظر بيدل همة انبياء در نزد حضرت حق بهدانايي رسيدند و رسول اكرم بهبينايي رسيده بود. يعني پيامبر ما هرچه را كه بهاُمّت خود ميگفت، چه در اين دنيا و چه در آن دنيا، همه را ديده بود! همين نكتة ظريف، اساس نگاههاي بيدلي نيز هست. براستي چرا بيدل اين همه از «آيينه» ميگويد تا جايي كه او را شاعر آينهها( ۷) خطاب كردهاند؟ زيرا در اين آيينه او چيزي را ديده بود كه شاعران قبل از وي تنها شنيده بودند. بهقول خودش:
آيينه بياريد كه ديدار نويسند
در نكتة نوزدهم رسالة «نكات»، بيدل در باب تقوٰي اينگونه زيبا داد سخن ميدهد:
”تقواي اهل دنيا منحصر است بهدامن از لوث ظاهر چيدن، بهانضباط شرايط صوم و صلات و تقواي اهل عقبٰي منع نفس از شغل مناهي بهطلب درجات و تقواي اهل الله، بازداشتن دل از خطرات اسماء و صفات، بهپاس ناموس تنزه ذات…“
اين ابيات پرمغر از بيدل در نعت پيامبر گرامي اسلام نيز اشاره بههمين دارد: ۸
يا در جاي ديگر ميگويد:
|
انبيا صاحب دعوت بودند |
صورت و معني الفت بودند |
شايد يكي ديگر از دلايل نزديكي شمس و بيدل بههم باور همين نكته اساسي و زير بنايي در تفكّر اين دو انسان عارف و انديشمند باشد كه جهان امروز بيش از عرفان بهاخلاق نياز دارد و از همينرو اين هردو معلّم قرآن در جادة تعليم و تربيت و انسان سالاري مبتني بر خدانگري گام برداشتند و شايد از همينرو بود كه آنان بيشتر از هركس با پيران خانقاه و دراويش دروغين درافتادند.
در كوتاه كلام، همانگونه كه رسالت پيامبران متصف بهاخلاق است و آنان در جادة «اِنَّكَ لَعَليٰ خُلْقٍ عَظِيْمٍ» ۹گام برداشتهاند، عرفان اين دو انسان بزرگ نيز عرفاني مبتني بر اخلاق محمّدي و در راستاي دعوت انبياء بوده است. از اينرو از منظر شمس و بيدل، عرفان چيزي جز اخلاق محمّدي نبوده و نيست!
منابع
1. بيدل عظيمآبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور.
2. شمس تبريزي، شمسالدّين محمّد بن ملكداد: مقالات شمس تبريزي، بهاهتمام جعفر مدرسي صادقي، نشر مرکز، تهران، چاپ اوّل1375 ﻫ ش.
3. مثنوي طلسم حيرت.
4. تاريخ فلسفه در جهان اسلام.
مدير مركز تحقيقات فارسي رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران، دهلينو.
۱- تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ج1، ص 244.
۲- مقالات، ص 78.
۳- چار عنصر، ص 101.
۴- مقالات،ص 320 و خط سوم دكتر صاحب الزماني، ص 486.
۵- مقالات، ص 130.
۶- مقالات.
۷- كتاب شاعر آيينهها پژوهشي در شعر بيدل دهلوي از دكتر محمّد رضا شفيعي كدكني.
۸- مثنوي طلسم حيرت.
۹- قلم (68)، آيه 4.
ادبیّــــات ، انتشـــار زیبـایی و تکیه گاه مانایــی اندیشــه و فرهنگ است و بدون آن امکان انتشار و استقرار هیچ زیبایی و خوبی نیست . آنان که ادبیّات را ادراک نمی کنند ، روح حیـــات را نیافته اند و به قلمـــرو شکوهمــــند زیبایی گام نگذاشته اند . بی شک هیچ هنـــــری به اندازه ی شعــــر و شاعــــری نتوانسته است در دل و جان ، روح و روان، ذهن و زبان و فکر و بیان انسان ها راه پیدا کند و تأثیر بگذارد. شعر و کلام منظـــوم و منثــــور همواره جایگاه و پایگاه مهمی در میان مردم داشته است . شعر و ادبیات، تهییـــج کننده ی مردم برای ایستـــادگی در برابر ظلــــم، همنشین غــم ها و شـــادی ها و بیانگر آلام و رنج های مــــردم و مایه ی سرافـــرازی آنان در این دنیـــای پهنــــاور است .