تجلّی « بسم الله » در شعر صائب


اگرنه مدّ بسم الله بودی تاجِ عنوان ها              
نگشتی تا قیامت نوخطِ شیرازه ، دیوان ها
یکی از موتیف های موردِ اقبالِ صائب ، کلمه ی طیّبه ی « اسم الله » است . و در این میان توجّه او به چند رویکردِ زیبایی شناسانه ، بیشتر است . در مکالمه ی کوتاه زیر می کوشم پس از اشاره ای گذرا به این رویکرد ها ،  مضامینِ خلّاقانه ی او را واکاوم . در این راستا دو زیر عنوان را برای این بحث برگزیده ام . یکی مدّ بسم الله و دیگری نقطه ی زیر باء بسم الله .
1-      مدّ بسم الله :
« مدّ » ، در لغت به معنی اصلیِ کشیدن و کش آمدن و کشدار بودن است .مثلاً مدّ صوت ، یعنی کشیدنِ صدا هنگامِ تلفّظِ حروف در آواز یا صحبت کردن ، یا مدّ حروف ، هنگام نوشتن که می توانند کارکردِ زیبایی شناسانه یا تأکید و توجه داشته باشد . مدّ در خوشنویسی یکی از تکنیک های قدیمی و در عین حال زیباست .معمولاً در هر سطر يک يا دو حرف به‌صورت کشيده نوشته مى‌شود. بعضى حروف الفباى فارسى در خطّ نستعليق مى‌توانند به‌صورت کشيده يا مدّ نوشته شوند. برخى خروف خود، قابل کشيدن نيستند ، اما در اتصال با حروفِ ديگر قابل کشيدن مى‌شوند . مثل حرفِ « غ » وقتى به « م » متصل شود به‌ صورتِ کلمه ی « غم » قابل کشيد نخواهد شد . کشيده‌ها براى ايجاد توازن و زيبایی استفاده مى‌شوند و شکل‌هاى متنوعى به سطر مى ‌بخشند . محلّ قرارگرفتن آنها براساس تشخيص وسليقه وتجربهٔ خوشنويس ، مى‌تواند زيبايى اثررا چند برابرکند .
از این گذشته در دستور نگارش فارسی و بخصوص عربی ، بعضی از حروف به عنوانِ « حروف مدّ » شناخته می شوند .در لغت نامه ی دهخدا در تعریف « حروف مدّ » آمده است : وقتی حروفِ علة یعنی الف ، واو، یاء را چون حرکت حرف ما قبل آنها از جنس آنها باشد [ به ترتیب : فتحه ، ضمه ، کسره ] حروف مدگویند. مثال هر سه را در کلمه «اُوتِینَا» یافته اند اگر حرف مد به صورت اصلی خود [ َا، و، ی ] نوشته شود آن را در تجوید « مد حقیقی » گویند، مانند: کان عَلیمُ قلُوب. اگر حروف مد را در بین حروف کلمه ننویسند و به جای آن علامتی بر بالا یا زیر کلمه نهند آن را مد حکمی گویند. مثلاً به جای «ذالک » بنویسند «ذلک » و همچنین در کلمات «بِهِ » [ تلفظ می شود: بهی ] و لَهُ ، [ تلفظ می شود: لهو] .
          با این مقدمه نگاهی می اندازیم به کارکردِ تداعی های سطوحِ آگاهی و علوم و فنون و هنر و نحو ، در خلقِ مضامینِ زیبا با موتیفِ « بسم الله » ، در غزلیات صائب .
مدّ بسم الله ، که به زیبایی بر عنوانِ دفترها و دیوان ها نقش می بندد ، موجباتِ ماندگاری و تجدیدِنسخه برداری و نو کردن شیرازه ی آن ها را فراهم می آورد . در این بیت ها ، همنشینی واژه ی « دیوان » با مدّ بسم الله جالب است . بی شک « دیوان » در این ابیات به معنی دفتر و کتاب به کار رفته است. اما به نظر می رسد با استفاده از صنعت ایهامِ تداعی و جناسِ تام ، اشاره به معنی « دیو ها » که می تواند بر واژه ی « دیوان » بار شود ، موجباتِ رندیِجالبی را فراهم آورده است . دیوهایی که با ظهورِ نام خدا می گریزند .
اگرنه مدّ بسم الله بودی تاجِ عنوان ها              
نگشتی تا قیامت نوخطِ شیرازه ، دیوان ها
شاید صائب در این بیت و ابیات دیگری که خواهد آمد ، اشاره به حدیثِ مشهورقدسی دارد که از پیامبر اکرم نقل شده است :كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُذكَر فيهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ  : هر كار ارزشمندى كه در آن بسم اللّه‏ ذكر نشود ناقص است . بحارالأنوار، ج 76، ص 305یا این حدیث مبارک :  بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ مِفتاحُ كُلِّ كِتابٍ : بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، كليد هر نوشته‏اى است.الجامع الصغير، ج 1، ص 481یا این حدیث که از معصوم نقل شده است : مِن حَقِّ الْقَلَمِ عَلى مَن أَخَذَهُ إذا كَـتَبَ أَنْ يَبدَأَ بِبِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ؛از حقوق قلم بر كسى كه آن را براى نوشتن در دست مى‏گيرد اين است كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم آغاز كند.مستدرك الوسائل، ج 8 ، ص 434
مدّ احسان است بسم اللهِ دیوان ، صبح را        
ره به مضمون می توان بردن ز عنوان ، صبح را
مدّ احسان ، گویا در خوشنویسی به معنی کشیدن مناسب و  به جای حرف در کلمه و در محل مناسبِ جمله و در نهایت در قطعه ی خوشنویس شده  به کار می رفته است . صائب در جای دیگر آورده است :
مدّ احسانی که نامش بر زبان ها مانده است    
می کشد کلکِ قضا هر روز در دیوانِ صبح
یا : مکن در مدّ احسان کوتهی در روزگارِ خط         
  که نشتر می کند خشکی رگِ ابر بهاران را
یا : مدّ احسان چون ندارد خامه شاخ بی بری ست   
     نیشتر باشد رگِ ابری که گوهربار نیست
به هر حال در اینجا مدّ احسانِ صبح می تواند اشاره به کشدار بودن و امتداد و شاید گشاده دستی و بی دریغیِ حُسن و نیکیِ صبح ، داشته و به مدّ بسم الله که همچون صبح آغازگر همه ی محاسن و نیکی هاست ، شبیه باشد .
مکن کوتاه در ایّامِ خط ، زلف پریشان را       
که باشد ناگزیر از مدّ بسم الله ، دیوان را
« ایّامِ خط » در نزدِ صائب به معنی نوبهارِ حسن و آغازِ جوانی به کار می رود . می دانیم که « خط » در شعرِ پارسی به معنی موی تازه رسته و تازه سبز شده بر روی لبهای یار است که البته  به جا مانده از نفوذِ تعابیر شاهدبازی و معشوقِ مذکر ، در شعرِ فارسی است . چنان که کاربرد واژه ی « زلف » که به معنی موی مرد است به جای گیسو که موی زن را گویند نیز از همین روی می باشد . صائب در این بیت ، درازی زلفِ یار را به کشیدگی مد بسم الله تشبیه می کند . ایّامِ خط از ترکیباتِ موردِ استفاده و احتمالاً آفریده ی صائب است و در آثارِ شاعرانِ بزرگِ قبل از او دیده نمی شود . چنان که در جای دیگر می گوید :
غمزه ی او می کند بیداد در ایّام خط            
  زهر باشد بیشتر زنبور خاک آلود را
و البته زهرگین تر بودنِ زنبورِ خاک آلود بر می گردد به باورها و تجاربِ مردمِ آن روزگار . در روزگارِ ما گویا مردمِ روستای ازغند در خراسان ،  هنوز بر این باورند : «گویشوران ازغند باورمندندکه هر اندازه زنبور به خاک نزدیک‌تر بوده و یا خاک بیشتری استفاده کند، زهر بیشتری دارد» .
ساحلِ بحرِ پر آشوبِ فنا شمشیر است         
    مدِّ بسم اللَّّهِ دیوانِ بقا شمشیر است
« بحرِ پر آشوبِ فنا » کنایه از دنیای فانی و « دیوانِ بقا » کنایه از دنیای باقی ست . انحنایِ ظاهری شمشیرِ عشق که موجبِ مرگی عاشقانه می شود ، به مّد بسم اللهِ آغاز بقا و زندگی جاودانه شبیه شده است .
خط کشیدن به دو عالم ز خداجویی ها                   
    مدّ بسم اللَّهِ دیوانِ سحرخیزان است
در این بیت بسیار زیبا ، چند ترکیبِ تودرتو و شبکه ای از تداعی ها ، موجب ایجادِ تناسباتِ بی نظیر شده است . در هنگامِ سحر ، هیچ یک از شب و روز که می توانند کنایه از دو عالم باشند ظهوری ندارند . سحر نه شب است و نه روز . سحر خیزان با سحرخیزی خویش ، انگار خط بطلان بر دو عالم می کشند .از سوی دیگر ، خداجویی تنها از طریقِ اسم الله ممکن است . تشبیهِفعلِ « خط کشیدن » بر دو عالم و به «کشیدنِ خط » هنگام نوشتنِ بسم الله که موسوم به مدّ بسم الله است ، در واقع آغازگرِ جریان تداعی ها در این بیت بوده است .
ز انفاسِ گرامی آن چه صرفِ آه می گردد             
به دیوانِ قیامت مّد بسم الله می گردد
مصدرِ« کشیدن » در افعالِ ترکیبی زیادی به کار می رود . مثلا در افعالِ مرکبی چون «خط کشیدن » ( به کار رفته در بیت فوق )، « ناز کشیدن » ، «بار کشیدن » ، « خط کشیدن » ، « پا کشیدن » « لشگر کشیدن » ، « تیغ کشیدن » ، «بر کشیدن » ، « انتظار کشدن » و در اینجا « آه کشیدن » ، که می توانند به علت وجود مصدرِ «کشیدن » ، در شبکه ای از تداعی ها با « مدّ » متناسب پنداشته شوند . تشبیهِ« آه » به « مدّ بسم الله »از آن روی است که : آه ، به نفسی بلند و کشدار گفته می شود که معمولا به صورت مصدرِ « آه کشیدن » به کار می رود .
« لا حولِ خرد » شد سر دیوانه ی ما را      
 زنجیر که بسم اللَّهِ دیوانِ جنون است
در این بیت نیز به نظر می رسد زنجیر، به واسطه ی شکلِ کشدار و درازش به مدّ بسم الله تشبیه شده باشد . اگرچه واژه ی مدّ به لفظ در نیامده است . توجه به رندیِ نهفته در این بیت وجهِ دیگری از مضمون سازی را در این بیت آشکار می کند . در گذشته و در طب سنتی با توجه به این که جنون و حتی بیماری صرع به نفوذ شیاطین و اجنّه در بدن شخص نسبت داده می شد ،  اطبّا معتقد بودند که با ذکرِ نام خدا می توانند شیاطین را از بدنِ بیمار خارج و درمان حاصل کنند . از جمله اذکارِ رایج ، ذکرِ شریفه ی « بسم الله الرحمن الرحیم » و نیز « لا حول ولا قوه الا بالله » بوده است . در عالمِ جنون ، هنگامی که شخصِ دیوانه به نهایتِ جنون می رسد و احتمالِ آسیب از او می رود ، به زنجیرش در می کشند . پس آغازِ جنون واقعی ، زنجیر است و به قولِ صائب ، زنجیر ، ذکرِ « بسم اللهِ دیوانِ جنون » است . در عینِ حال این زنجیر ، ذکرِ « لاحول » برایِ دفعِ عقل و خرد است . همه چیز در جهانِ عشق باژگونه می شود . ذکری که برای دفعِ دیوانگی و جنون است کارکردِ دفعِ عقل پیدا می کند . صائب در بیتی دیگر نزدیک به همین مضمون می گوید :
گفتگوی عاشقی ، « لاحولِ » بی دردان بود    
عقل نتواند شنیدن داستان عشق را
در این جا نیز از وجهی دیگر به همین مطلب پرداخته می شود . بی دردان ، یعنی مردمانِ عاقل در برابرِ عاشقان ، به این علّت از گفتگوی عاشقانه حذر می کنند که می هراسند از اثرِ ذکرِ لاحولش  عقلشان زدوده شود . و در بیتی دیگر وسوسه ی نفس را آنقدر سمج و پرتوان می پندارد که حتی لاحول نمی تواند از جان و عقلِ  انسان بگریزاند :
نفس را نتوان به لاحول از سر خود دور کرد    
وای برکاشانه ای کزخود برآرد آب را
  البته بی شک منظور صائب ،  بر زبان آوردنِ سرسری و بی اعتقادِ لفظِ « لاحول » است و نه تجلّی و ظهورِ معنای آن .  
چون « الف » در مدّ بسم الله از اقبالِ بلند         
جانِ ما با آن قدِ رعنا به هم پیوسته است
          در این بیت و چند بیتِ دیگری که در پی خواهد آمد ، صائب به نکته ی دیگری که باز برگرفته از شکلِ نگارش بسم الله به همراه مدّ ِحرف باء است ، می پردازد و ابیاتِ دلکش و مضامین عالی می پرورد . نکته در این است که هنگام نگاشتنِ بسم الله بخصوص به شکلِ مدّ ، « الف» اسم که از « حروفِ ممدود » است پنهان می گردد و به صورت در نمی آید . درواقع شکلِ اصلی « بسم الله » به صورتِ « بِاِسمِ الله » است و چون حرکتِ « الف » هم جنسِ حرکتِ حرف ماقبل ،کسره است ، پنهان می گردد .
این نکته ی دستورِ نگارش ، با آمیزش در شبکه ی تداعی های فعالِ موجود در ذهن و زبانِ خلّاقِ صائب ، موضوعِ مکاشفه ای زیبا می شودو در کنارِ سابقه ی اعتقاد به وحدت وجود واتحادِ عاشق و معشوق بر اساسِ آموزه های ابنِ عربی می رسد به این مضمون که : ما مثل « الف » اقبال مان بلند است که با قدّ کشیده و رعنای اسم الله درهم آمیخته ایم .اگرچه پنهانیم و هیچ ظهوری از ما بجا نیست . آنچه باقی ست و در ظهور است اسم الله است و بس . در چشمِ بصیرت صائب ، مدّ بسم الله به رعنایی قامت یار است :
چون الف در بسم گردد محو ، باقی می شود             
عمر کوته جاودان شد زان قدِ رعنا مرا
هست دیوانِ قیامت را اگر بسم اللهی             
پیشِ اربابِ بصیرت قامت رعنای اوست
چون الف در مدّ بسم الله پنهان می شود         
گر برابر سرو را با قدّ رعنایش کنند
          در این بیتِ آخر ، در پردازشِ مضمونی دیگر ، سرو با همه ی رعنایی ، در برابرِ الفِ قامتِ یار ، مانندِ الفِ پنهان در مدّ بسم الله سر می دزدد و از شرم خود را مخفی می کند .
سرو از شرمِ قدت در دودِ آهِ قمریان              
چون الف در مدّ بسم الله پنهان می شود
          این بیت شبیهِ بیت بالاست . اما مضمونِ زیبای دیگری نیز بر آن افزوده شده است . قمریان آه می کشند . آهی به کششِ مدّ بسم الله . این آه ، دودی دارد که مخفیگاهِ سرو از شرمِ ظهور در برابر ظهورِ قامتِ یار است .  یکسانیِ رنگِ خاکستری دود و رنگِ خاکستریِ قمری ، سرنخِ تداعیِ تصویریِ این بیت است .
چون الف کز مدّ بسم الله بیرون شد نیافت                  
محو در نظّاره ی آن قامتِ رعنا شدم
          در این بیت مقامِ حیرت عاشق نموده می شود . در مقامِ حیرت عاشق آن چنان در حیرتِ وجود غرق است که محو می شود . و همچون الف از مدّ بسم الله ، بیرون شد و مفرّی از دریای حیرت ندارد .
سوختم چند از حجابِ عشق ، دارم زیر لب               
چون الف در بسم پنهان، مدّ آهِ خویش را
 
2-      نقطه ی باء بسم الله :
از دیگر موضوعاتی که دست مایه ی مضامینِ زیبایی در شعر صائب شده است و با توجه به رواج تشیع در عهد صفوی مایه ی شگفتی نیست ، حدیث مشهور و البته مناقشه برداری از امام اول شیعیان است . «از امیرالمؤمنین علی(ع) روایت شده است که فرموده‏اند: «اسرار کلام الله فی القرآن ، و اسرار القرآن فی الفاتحة، و اسرار الفاتحة فی بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار بسم الله الرحمن الرحیم فی باء بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار الباء فی النقطة التی تحت الباء و انا النقطة التی تحت الباء».  در باره ی صحت انتساب این حدیث به امام علی و بخصوص در باره ی این مسئله که امام این جمله را به قصدِ تفاخر بر زبان رانده باشد بحث های زیادی در کتبِ کلام موجود است . سرسخت ترین مخالفان ، جعل این حدیث را به « غالیان » نسبت می دهند و میانه رو ترینِ آن ها با فرضِ برداشت فروتنی و خاکساریِ  امام در برابرِ اسم الله این حدیث را می پذیرند . به هرحال این حدیث شگفت با وجود رازهای نامکشوف و جلوه های رمزالود و  زیباشناسانه ای که دارد می توانست برای شاعرانِ سبک هندی بخصوص صائب ، مورد توجه ویژه قرار گیرد . صائب در بیتی به صراحت انتسابِ این حدیث و اتّصاف لقبِ « نقطهٌ تحتُ باء » به امام علی را در قصیده ای  با عنوان ِ « در وصف کعبه و تخلص به امیرالمؤمنین » ، بیان می کند .
نقطه ی بسم اللَّهی ، فرقانِ موجودات را         
در سوادِ توست علمِ اولین و آخرین
به هرحال ، صائب که هیچ موضوعی را بی نیاز از  تصرّفِ خیالِ مضمون پردازش نمی داند ، در این باره نیز لطایفی دیده و سروده که اشاره به آن ها خالی از لطف نیست .
دل نقطه ی بسم اللَّهِ دیوانِ جنون است                       
جان رشته ی شیرازه ی فرقانِ جنون است
          پیش از این دیدیم که صائب ، زنجیر را بسم اللهِ دیوانِ جنون دانسته و در این بیت ، دل را نقطه ی آن بسم الله برمی شمارد . نه آن که جنونِ عشق ، همه از دل است که آغاز می شود و عشق ، زنجیری دل شدن است ؟
هرکه را با ما سرِ دعویست ،میدان است و گوی / داغِ سودا ، نقطه ی بسم اللَّه دیوان ِ ماست
          واژگانی چون نقطه ، غبار ، گرد ، صفر ، ذرّه و غیره در شعرِ صائب و البته پس از او بیدل ،  نمادِ کوچکی انسان و در مقیاسی بالاتر همه ی جهانِ آفرینش ، نسبت به هستی آفریدگار هستند و در عینِ کوچکی و هیچی ، می توانند کتابِ هستی را در خود جای دهند و حاملِ همه ی مفاهیمِ آن باشند . این اعتبار ،  با این تفسیرِ از حدیثِ نقطه ی تحتِ باء ، که این نقطه همه ی مفاهیم و عظمتِ قرآن را در خود جای داده است ، مناسبتی پیدا می کند . این مناسبت البته از چشمِ تیزبین صائب و به قولِ  خودش « چشمِ خرده بین » او دور نمی ماند  و موجبِ  خلقِ مضامینِ زیبایی در این باره می شود :
نداده اند تو را چشمِ خرده بین ، ور نه            
کدام نقطه که در سینه صد کتابش نیست
رازِ دو کون در گرهِ نقطه بسته است              
گشتن به هرکتاب سراپا چه حاجت است
از نقطه یک کتاب سخن اخذ کرده اند         
مضمونِ نامه از لبِ عنوان کشیده اند
در چشمِ خرده بینان ، هر نقطه صد کتاب است          
آن خال را به صد وجه تفسیر می توان کرد
          در مصرعِ دوم بیت اخیر ، آن نقطه ای که واجدِ همه ی زیبایی ها و عظمت و یگانگیِ هستی ست با « خالِ » روی معشوق متناسب می شود . بدیهی ست از این جا به بعد ، دیگر جولانِ سرکشِ خیالِ صائب را جلوداری نیست . خالِ روی معشوق ، که در ادبیات فارسی بارها و بارها در ذکرِ زیبارویان ترک و هندو و غیره تکرار و نخ نما شده بود ، در ذهنِ مضمون سازِ  و دیده ی صاحب نظرِ صائب ، جلای دیگر می یابد و جلوه گاهِ وحدت و نظرگاهِ حیرت می گردد .  چنان که در بیتِ زیر « خال » جلوه گاه ِ وحدت است :
این قدَر حسنِ گلوسوز در آن نقطه ی خال                
آفتابی ست که در ذرّه نهان ساخته اند
و در این بیت جولانگاهِ حیرت :
که دارد پای بیرون رفتن از بزمی که نتواند     
سپندِ خال از حیرت ز روی آتشین خیزد
و امّا در ادامه ی موضوعِ مورد بحث ، صائب در ابیاتِ چندی ، خال زیبای زیر یا کنارِ مدّ ابرو را به نقطه ی  زیرِ مدّ بسم الله تشبیه کرده که از دلکش ترین ابیاتِ دیوانِ اوست .
پیشِ صاحب نظران نقطه ی بسم الله است      
خالِ مشکین که بر آن گوشه ی ابرو افتاد
خامشِ گویا بود چشمِ سخنگوی تو    نقطه ی بسم اللَّه است خال بر ابرویِ تو
خالِ شبرنگ بر آن گوشه ی ابرو صائب !      
عارفان را به نظر نقطه ی بسم الله است
در سوادِ خال سیرِ زلف کردم مو به مو                       
مدّ بسم الله را در نقطه پنهان یافتم
ترجیح می دهم سخن را به پایان برسانم و شرحی بر این ابیات ننویسم . همگی گویا هستند و نه پیچیدگیِ ادبی ویژه ای در آن نهفته است و نه پای خیال را در بندِ تعقید فرو می غلتاند . ببینید ! عریانیِ سرشاری در واژه واژه اش موج می زند . هرچه بیشتر بخواهیم در شرحِ این ابیات بکوشیم از زندگی و طراوتِ آن کاسته پیچ و خمی برآن می افزاییم . باز به قولِ صائب :
شرحِ خط ، پیچ و خمی چند به گفتار افزود               
نقطه ی خالِ تو محتاج به تفسیر نبود