دشمن دانا به از نادان دوست
کودکی از جمله آزادگان * رفت برون با دو سه همزادگان
پای چو در راه نهاد آن پسر * پویه همی کرد و درآمد به سر
پایش از آن پویه درآمد ز دست * مهر دل و مُهره پشتش شکست
شد نفس آن دو سه همسال او * تنگتر از حادثه حال او
آن که ورا دوستترین بود گفت * در بُن چاهیش بباید نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار * تا نشویم از پدرش شرمسار
عاقبت اندیشترین کودکی * دشمن او بود در ایشان یکی
گفت:«همانا که درین همرهان * صورت این حال نماند نهان
چون که مرا زین همه دشمن نهند * تُهمتِ این واقعه بر من نهند
زی پدرش رفت و خبردار کرد * تا پدرش چاره آن کار کرد
هر که در او جوهر دانایی است * بر همه چیزش توانایی است
دشمن دانا که غم جان بود * بهتر از آن دوست که نادان بود
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴ ساعت توسط
|