کودکی از جمله آزادگان * رفت برون با دو سه همزادگان

پای چو در راه نهاد آن پسر * پویه همی کرد و درآمد به سر

پایش از آن پویه درآمد ز دست * مهر دل و مُهره پشتش شکست

شد نفس آن دو سه هم‌سال او * تنگ‌تر از حادثه حال او

آن که ورا دوست‌ترین بود گفت * در بُن چاهیش بباید نهفت

تا نشود راز چو روز آشکار * تا نشویم از پدرش شرمسار

عاقبت اندیش‌ترین کودکی * دشمن او بود در ایشان یکی

گفت:‌«همانا که درین همرهان * صورت این حال نماند نهان

چون که مرا زین همه دشمن نهند * تُهمتِ این واقعه بر من نهند

زی پدرش رفت و خبردار کرد * تا پدرش چاره آن کار کرد

هر که در او جوهر دانایی است * ‌بر همه چیزش توانایی است

دشمن دانا که غم جان بود * بهتر از آن دوست که نادان بود