تشخيص تعداد و اجزای جمله
نکته :جمله متشکل از اجزايي است که نشانه ي هر جزء در جمله مکثي است که بعد از آن مي آيد. اجزاي جمله اعمّ از اصلي وغير اصلي مي توانند يک يا بيش از يک جزء باشند به هر کدام از اين اجزا يک گروه گفته مي شود، پس جمله متشکل از دو يا چند گروه است که از بين اين گروهها در يک جمله دو يا سه يا چهار گروه را از اجزاي اصلي جمله وبقيه را اجزاي فرعي يا قيد محسوب مي کنيم.
مانند:همه ساله مردم از جاهاي مختلف براي اعتکاف
غیر اصلي اصلي غیر اصلي غ اصلي
درمساجد جمع مي شوند.
غیر اصلي اصلي اصلي
پس اين جمله متشکل از هفت گروه است که فقط سه گروه آن اصلي است و بقيه قيد محسوب مي شوند پس اين جمله سه جزئي محسوب مي شود.
همانطوريكه مي دانيم در هر جمله يك هدف اصلي وجود دارد، كه علّت بيان جمله از طرف نويسنده مي باشد، براي مشخص كردن اجزاي اصلي جمله ابتدا بايد هدف اصلي نويسنده از بيان جمله را مشخص كنيم.
مثلأ :در جمله ي « ديروز صبح در پارك هنگام ورزش بعضي از دوستانم را ديدم » هدف اصلي نويسنده « ديدن بعضي از دوستان به وسيله ي خودش است» پس از آنكه هدف نويسنده را مشخص كرديم جمله را فقط براساس اجزايي كه درهدف اصلي آمده است بازنويسي مي كنيم.
من بعضي از دوستانم را ديدم.
كه اين جمله براساس اجزاي اصلي سه جزء دارد.
يا درجمله ي « درفصل بهار گلها ي رنگارنگ جلوه ي بي مانندي به شهر مي دادند.»
هدف اصلي نويسنده اين است:« جلوه ي بي مانند دادن به شهر به وسيله ي گل هاي رنگارنگ»
بازنويسي جمله براساس اجزايي كه درهدف اصلي آمده است: « گل هاي رنگارنگ جلوه ي بي مانندي به شهر مي دهند.» كه جمله جهار جزء دارد.
بعداز آنكه تعداد اجزاي يك جمله را مشخص كرديم نوع اجزاي جمله را مشخص مي كنيم.
اجزاي اصلي جمله ها را به دودسته مي توان تقسيم كرد:
1)اجزايي كه نشانه ي خاصي همراه آنهاست كه عبارتنداز:
الف)نهاد: نشانه نهاد اين است كه درمفرد وجمع بودن وشمار با فعل مطابقت دارد.يعني براي مشخص كردن نهاد تغييري درشناسه ي فعل ايجاد مي كنيم همين كه جمله را خوانديم متوجه مي شويم كه نهاد نيز نياز به تغيير دارد.يا اينكه ضمير شخصي معادل شناسه ي فعل را مي نويسيم كه مرجع آن همان نهاد جمله است ودرصورتي كه مرجع راپيدانكرديم ضميررادراول جمله قرار مي دهيم وآن را مي خوانيم اگرمفهوم جمله درست بود نشان دهنده ي آن است كه نهاد جداي جمله محذوف است.
مثال: تصادف سال گذشته بهروز را ازرانندگي ترساند. ترساندند ( پس تصادف سال گذشته نهاد جمله است.)
تصادفات سال گذشته
يا:معلم تمام سوال هاي ما را پاسخ داد. شناسه ندارد كه ضمير معادل آن «او» يا «آن» است معلم مرجع ضمير او است پس معلم نهاد جمله است.
ب)فعل : كه نشانه هاي فعل عبارتنداز:
1)برانجام كاري يا نسبت دادن چيزي به كسي يا چيزي دلالت مي كند.
2)بريكي از زمانهاي گذشته ،حال يا آينده دلالت دارد.
3)برشخص مشخصي دلالت مي كند.
4) نشانه آن شناسه است.
5) تعيين كننده ي تعداد ونوع اجزاي جمله است.
ج) متمم : گروه اسمي يا اسمي كه بعد از يكي از حروف اضافه قرار مي گيرد(نگاه كنيدبه: جدول حروف اضافه)
نكته: ممكن است حرف اضافه قبل از متمم حذف شده باشد براي مشخص كردن اين مورد اگر گروه اسمي بدون نشانه اي جزءاجزاي اصلي جمله باشد درصورتي كه بتوانيم حرف اضافه اي قبل از آن بياوريم آن را متمم محسوب مي كنيم.
مثل: علي زمين خورد. مي توانيم بگوييم :علي به زمين خورد.
د)مفعول : گروه اسمي اي است كه نشانه ي «را» بعداز آن مي آيد يا بتوان نشانه ي«را» بعداز آن آورد.
مانند : محمد غذا خورد. محمد غذاراخورد.
2) اجزايي كه نشانه ي خاصي ندارندكه عبارتنداز:
الف) مسند: 1)معمولأصفتي است كه مفعول يا نهاد قبل از خود را توصيف مي كند.
2) گاهي مي توان از مسند ونهاد يا مفعول قبل از آن يك تركيب وصفي درست كرد.
مانند: وزرش باد هواي تهران را پاكيزه كرد. مي توان گفت: هواي پاكيزه ي تهران
تمام چراغ هاي خانه را روشن كردم. مي توان گفت: چراغ هاي روشن خانه
جيب هايم را از شكلات وآجيل پركرده ام. مي توان گفت: جيبهاي پر
علي پسر زرنگي است. « پسرزرنگ بودن علي را توصيف مي كند.»
3)مسند درجمله هاي چهارجزئي بعداز مفعول يا متمم مي آيد.
4) درجمله هاي سه جزئي فعل آن « است، بود، شد، گشت ، گرديد، ماندن، به نظر رسيدن» است درصورتي كه اين فعل ها فعل كمكي يا درمعاني زير نباشند:
است و بود :به معني « وجود داشتن وموجود بودن»
بود درمعني «قرار داشتن» قلّه دردوقدمي ما بود.
شد : به معني « رفتن» « فرارسيدن»مثل: شب شد يعني شب فرارسيد. « امكان داشتن » مثل: نمي شود اين مسئله را حل كرد. يعني امكان ندارد اين مسئله را حل كرد.
«اتفاق افتادن ،به عمل آمدن» مثل:جنگ شد. يعني جنگ اتفاق افتاد.
نكته: درمواردي فعل « شدن» در ساختارفعل مركب هم به كار مي رود. مانند:« انجام نشدن»
گشت وگرديد به معني « چرخيدن وجستجو كردن» مانند : اين اتاقك راخوب بگرد. يعني جستجوكن.
به نظررسيدن به معني « به ذهن خطور كردن»مانند مطلبي به نظرم رسيد. « گمان كردن،حدس زدن» به نظرم مي رسد كه او مي خواهد با من همراه شود.
ماندن« باقي ماندن» « اقامت كردن»« بودن ومانستن»
مثل: چقدربه پدرش مي ماند. همين جا بمان. ازآن همه پول همين مانده است.
ب) مفعول دوم:
اسم يا گروه اسمي كه بدون فاصله قبل از فعل گذرا به مفعول «رايي» يا فعل گذرا به مفعول ومتمم بيايد ونشانه ي خاصي همراه آن نباشد وويژگي هاي مسند هم برآن صادق نباشد مفعول دوم محسوب مي شود.
مثلأ:معلم تمام سوال هاي ما را پاسخ داد. « پاسخ» مفعول دوم است زيرا مانند مسند سوال ومعلم را توصيف نمي كند.وهمچنين فعل علاوه بر « سوال هاي ما» كه مفعول با نشانه است بر«پاسخ » نيز دلالت مي کند..