مقدمه
مهدی اخوان ثالث (م. امید) شاعر پُرآوازة معاصر (1369ـ1307هـ .ش.) اولین مجموعة شعر خود را با نام «ارغنون» در سال 1330 شمسی منتشر كرد و پس از قریب چهار دهه فعالیت ادبی، با دفتر «تو را ای كهن بوم و بر دوست دارم» كارنامة ادبی خود را بست و یك سال پس از آن برای همیشه خاموش شد.
آنچه اخوان را به عنوان شاعری نوگرا و در نوگرایی صاحب سبك معرفی كرد آثاری بود كه در فاصلة زمانی بین این دو دفتر و به خصوص در دهه های سی و چهل شمسی پدید آورد. آثاری كه در بین آنها «زمستان» (1335)، «آخر شاهنامه» (1338) و «از این اوستا» ( 1344) از همه مشهورترند و باید قله های شعر اخوان را در این سلسله جبال جستوجو كرد.در سه دفتر یادشده، اخوان به پیروی از نیما در راهی نو و پُر فراز و نشیب قدم نهاد و با شناختی عمیق و همه سویه كه نسبت به این شیوة تازه پیدا كرده بود در جهت تعالی آن كوشید و حتی در سالیان بعد با دو اثر بدعت ها و بدایع نیما یوشیج (1357) و عطا و لقای نیما (1361) به تبیین دیدگاههای نیما و دفاع از شعر نو فارسی پرداخت. طلایه داری و تلاش اخوان در گسترش شعر نو فارسی و رسالت سنگینی كه در دفاع از آن بردوش گرفته بود باعث شد تا در زمان حیات شاعر و هم پس از خاموشی او آثار فراوانی در معرفی شعر و شخصیت او نوشته شود. بیشترینة این آثار در سال مرگ او ( 1369) در قالب مقاله و در سالهای پس از آن در قالب كتاب نوشته و منتشر شد. (نك 15، صص 460 ـ 444)
اخوان ثالث در طول زندگی خود مجموعاً ده دفتر شعر سرود (15، ص 440) كه هر كدام نمایانگر گوشه هایی از زندگی او و برشهایی از تاریخ معاصر ایران هستند و از این میان شهرت و شناسنامة شاعر بیشتر به دفتر «زمستان» گره خورده است. این دفتر یك «زمستان» مشهور دارد و یك «پاییز» كه تحت الشعاع شهرت «زمستان» كمتر مورد توجه قرار گرفته، اگرچه به لحاظ تركیب سازی و تصویرآفرینی بر «زمستان» برتری دارد و شاعرانه تر از آن است.
موضوع این نوشتار شرح و تفسیر شعر پاییزی اخوان است كه «باغ من» نام دارد و در بررسی آن، به مناسبت، نگاهی هم به «زمستان» خواهیم داشت. ابتدا متن شعر آورده می شود سپس از زوایای گوناگون به تحلیل و تفسیر آن می پردازیم:

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانیست
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعلة زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا كه خواهد یا نمی خواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی كه می گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سایِ اینك خفته در تابوت پست خاك می گوید
باغ بی برگی
خندهاش خونی است اشك آمیز
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
1. قافیة شعر
شعر چندان طولانی نیست و تنها در پنج بند چهار مصراعی سروده شده و از این جهت كوتاهتر از «زمستان» است «زمستان 38 مصراع دارد و «باغ من» بیست مصراع)1. تفاوت دیگر آن با «زمستان» در این است كه «باغ من» قافیة اصلی ندارد و هیچ واژهای بندهای پنجگانة شعر را به لحاظ موسیقایی به هم مرتبط نمی سازد. تنها رابط بندها موضوع شعر و ارتباط معنوی اجزای آن است.
گذشته از تفاوتهای ذكرشده، در این شعر شباهت جالبی نیز با «زمستان» دیده می شود كه اتفاقاً آن هم در قافیه شعر است: در «زمستان» موضوع شعر فصل چهارم سال است؛ شاعر صبحگاهی سرد از آن روزهای سرد دیماه از خانه بیرون میزند. ناگهان بادی سرد و گزنده به صورتش میخورد . بی اختیار با خود میگوید: زمستان است. سپس طرحی میریزد برای سرودن شعری زمستانی. در این طراحی هوشمندانه قافیة شعر از موضوع آن گرفته میشود. موضوع شعر زمستان است، ضرب آهنگ قافیه ها را هم زمستان تعیین میكند:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است...
و بعد : لغزان است / سوزان است /.... دندان است/ پنهان است / یكسان است/ زمستان است.
بدین ترتیب آخرین مصراع شعر هم قافیه ی اصلی شعر است و هم موضوع آن و چه پایانبندی زیبایی!
در شعر «باغ من» نیز انتخاب قافیه روندی مشابه داشته است. موضوع شعر توصیف باغی است در پاییز؛ فصلی كه همة دوستان باغ آن را ترك كرده اند و تنهایش گذاشته اند اما این شاعر جوانمردانه به سراغش می رود و یادش را جاودان می سازد. در طرحی كاملاً شبیه به «زمستان» آخرین مصراع شعر (پادشاه فصلها پاییز) هم موضوع شعر است و هم قافیة آن. اگر شعر «باغ من» قافیة اصلی هم می داشت بیگمان واژة پاییز الگوی قافیه قرار می گرفت و كلماتی چون: لبریز، پالیز، انگیز و امثال آنها در جایگاه قافیه قرار می گرفتند.
شعر «باغ من» قافیة اصلی(بیرونی، كناری) ندارد اما در هر بند قافیة اختصاصی دیده میشود. این قوافی فرعی (درونی، میانی) چنین اند:
بند اول: نمناكش / غمناكش ( در مصراعهای دوم و چهارم)
بند دوم: سرودش باد/ پودش باد (در مصراعهای اول و چهارم)
بند سوم: رهگذاری نیست / بهاری نیست (در مصراعهای دوم و چهارم)
بند چهارم: نمیروید/ میگوید ( در مصراعهای دوم و چهارم)
بند پنجم: اشكآمیز/ پاییز (در مصراعهای دوم و چهارم)2
انتخاب قافیه بر اساس موضوع3 و تم اصلی شعر در ادب كلاسیك فارسی هم سابقه دارد كه ذیلاً به دو مورد از آن اشاره میشود:
حافظ (792 ـ ؟ هـ.ق.) در غزلی كه از نظر پیوستگی در محور عمودی از غزلیات مثال زدنی اوست به توصیف مجلس بزم حاجی قوام4 از رجال عهد شاه شیخ ابواسحاق پرداخته و قافیة غزل را بر واژگانی قرار داده كه در پایان آن بتواند نام حاجی قوام را بیاورد. مطلع غزل چنین است:
عشقبازیّ و جـــوانیّ و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
(دیوان حافظ، 1367: 258)
و قوافی ابیات بعد: نیكنام / ماه تمام / دارالسلام/ دوستكام/ خام / دام؛ تا اینكه در پایان غزل میرسیم به بیت زیر:
نكته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام
نیز در همین زمینه نگاه كنید به غزلی دیگر به مطلع:
ساقی به نور باده بر افروز جــــام مـــــا
مطرب بگو، كه كار جهان شد به كام ما
(همان: 102)
خاقانی شروانی ( 595 ـ 520 هـ . ق. ) قصیدهای دارد در سوگ امام محمدبن یحیی، فقیه شافعی مذهب نیشابور، كه در فتنة غز كشته شد. غزها برای كشتن مخالفان خود خاك در دهان آنها می ریختند تا خفه شوند. محمد یحیی هم به همین شكل كشته شد. خاقانی در این سوگ سرود واژة خاك را از متن حادثة قتل محمد یحیی برگزیده و به عنوان ردیف در كنار قافیة قصیدة خود نشانده است. مطلع قصیده چنین است:
ناورد5 محنت است در این تنگنای خاك
محنـت برای مردم و مردم برای خـــــاك
(دیوان خاقانی، 1368: 237 )
در ابیات 28 و 29 قصیده میگوید:
دید آسمان كه در دهنش خـاك مـیكنند
و آگاه بُد كه نیست دهانش سزای خاك
ای خاك بر سرِ فـلك! آخر چـرا نگفـت این چشمة حیات مسازید جای خاك
منوچهری دامغانی (432 ـ ؟ هـ . ق.) در این زمینه دقت و مهارت كمنظیری دارد و شاید اخوان این شگرد را از او آموخته باشد.
2. موضوع شعر و تأثیرپذیری اخوان در این زمینه
در شعر كلاسیك فارسی شاعران بیشتر به توصیف بهار پرداخته اند و وصف پاییز یا زمستان و حتی تابستان در اشعار آنان نمونه های كمتری دارد و در این میان منوچهری در سرودن خزانیه چهرة برجسته و صدای متمایز آن دورانهاست و بعید نیست كه اخوان از این جهت نیز وامدار او باشد.
شاعر دیگری كه میتوان در این زمینه او را الهام بخش اخوان شمرد، سیاوش كسرایی (1375 ـ 1305 هـ ش.) است. كسرایی شعری دارد در قالب آزاد (نیمایی) به نام «پاییزِ درو» كه در دیماه سال 1333 سروده شده، یك سال پیش از «زمستان» اخوان و دو سال پیش از «باغ من»؛ و جالب اینجاست كه «پاییز» كسرایی چند هفته پس از پایان فصل پاییز سروده شده ولی پاییز اخوان (باغِ من) در خردادماه سال 1335، یعنی زمانی كه هیچگونه مناسبت فصلی ندارد. مگر اینكه بگوییم اخوان طرح شعر خود را در پاییز 1334 ریخته و در بهار سال بعد آن را كامل كرده است.
كسرایی در «پاییز درو» واژه هایی به كار برده كه موسیقی آنها تداعی كننده و یادآور پاییز است. واژگان و تركیباتی از قبیل: برگریز، گریز، واریز، برف ریز، آویز ، عزیز و غم انگیز.
پاییز برگریزِ گریزان ز ماه و سال (كسرایی، 1378: 28)
واریزِ ابرهای تو در شامگاه سرخ (پیشین: 28)
فردای برفریز (همان: 28)
آویزهای غمزدة برگهای خیس (همان: 30)
...لیكن در این زمان
بی مرد مانده ای پاییز
ای بیوة عزیز غم انگیزِ مهربان (همان: 31)
اخوان از این عناصر موسیقایی شعر كسرایی چشم پوشی كرده ولی تركیبات و تعبیراتی از آن را در هر دو شعر خود یعنی «زمستان» و «باغ من» به كار برده است:
I. كسرایی در «پاییز درو» از «تابوت های گل» سخن میگوید و اخوان از «تابوت پستِ خاك» كه مرگ جای میوه هاست و «تابوت ستبرِ ظلمت» كه در شعر «زمستان»، مدفن خورشید است.
II. تابوتهای گل....
با رنگ سرخ خون
بر خاك خشك ریخت. (كسرایی : 29)
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشك آمیز ( اخوان: 153)
آیا این «خونِ اشك آمیز» در شعر اخوان، همان گلبرگهای سرخ و خونرنگی نیست كه پاییز بر خاكِ خشكِ باغ ریخته است؟
.III قندیلهای یخ ( كسرایی: 29)
قندیلِ سپهرِ تنگ میدان (اخوان: 99)
IV. در این شب سیاه كه غم بسته راهِ دید. (كسرایی: 30)
نفس كز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریك
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. (اخوان: 97)
V. چون شد كه دست هست و كسی نیست دسترس؟ (كسرایی: 30)
و گر دست محبت سوی كس یازی
به اكراه آورد دست از بغل بیرون
كه سرما سخت سوزان است. (اخوان: 97)
VI. باغ ما (كسرایی: 30)
باغ من (اخوان: 152)
VII. دمسردی نسیم تو در باغهای لخت (كسرایی: 29)
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست. (اخوان: 152)
VIII. كسرایی در «پاییز درو» سه بار واژة «امید» را به كار برده است:
ـ واریزِ قصرهای ابرِ تو در شامگاه سرخ
نقش امیدهای به آتش نشسته است.
ـ كو كهكشان سنگ فرش تا مشرق امید؟
ـ چوگان فتح را امید بُرد هست.
شاید برای عموم خوانندگان، امید، واژه ای باشد همچون هزاران واژة دیگر، معمولی و بی حس و حال؛ اما برای اخوان كه «امید» نام هنری و شعری اوست این واژه رایحه ای آشنا، جذاب و دلنشین دارد، به خصوص كه او می تواند «امیدهای به آتش نشسته» را، به یك اعتبار، تصویری از خودش بپندارد. اگر چنین باشد، شاید اخوان بارها و بارها «پاییز درو» را خوانده باشد، آنقدر كه از آن متأثر و ملهم شده است و البته حاصل كار او از نظر انسجام و پختگی بر پاییز كسرایی برتری دارد.
در مقایسه بین پاییز كسرایی و دو سرودة اخوان (زمستان و باغِ من) حقیقتی دیگر هم روشن میشود و آن تفاوتی است كه در بیانِ حماسی اخوان و سبك تغزلی كسرایی دیده میشود. كسرایی حتی وقتی می خواهد شعر حماسی بسراید به سوی تغزل می لغزد و بر عكس او، اخوان در تغزلهایش هم حماسه سرا است. كسرایی در پایان «پاییز درو» چنین تصویری از پاییز ارائه میدهد:
بیمرد ماندهای پاییز
ای بیوة عزیزِ غمانگیزِ مهربان
و اخوان می سراید:
جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
كسرایی: چون شد كه بوسه هست و لب بوسه خواه نیست؟
اخوان: كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
3. تصاویر و جنبه های بلاغی شعر
در دو مصراع آغازین شعر تشخیص (personification) به شكل بازری جلب توجه میكند: ابر... آسمان ... را در آغوش گرفته است. ابری كه در فصل سرما پوستینی هم به تن دارد.
در بند اول به جز انسان انگاشتن ابر، از سكوت باغ هم به گونه ای سخن می رود كه انگار باغ نیز شخصیت انسانی دارد. صفت «غمناك» این تصور را تقویت میكند.
در بند دوم باران به ساز باغ و باد به سرود او تشبیه شده است. هر دو تشبیه مجمل و مؤكّدند. برخورد قطره های باران با شاخه های درختان و برگهای كف باغ به صدای ساز مانند شده و صدای زوزه مانندی كه با عبور باد از لابه لای شاخه ها ایجاد می شود، سرودخوانی پنداشته شده است. در ادامه، تصویر ارائه شده از باغ دقیقتر و كاملتر میشود: باغ چه لباسی پوشیده و این لباس چه رنگ است؟ شولای عریانی.
تركیب «شولای عریانی» از نظر گزینش واژه ساختة اخوان است اما به لحاظ معنایی و نحوی تركیبی است كهن با كاربرد فراوان، به ویژه در متون عرفانی و ظاهراً نخستین بار سنایی (529 ـ 467 هـ .ق ) آن را به كار برده است:
عشق، گوینـــدة نهان سخن است عشـــــق پوشندة برهنه تن است
(سنایی، 1359: 323)
تركیبات متناقض(paradoxical) در شعر اخوان بسامد قابل توجهی دارد و شاید اخوان در این زمینه از ادبیات عرفانی فارسی و بهخصوص شعر سنایی تأثیر پذیرفته باشد. چون سنایی در ساخت تركیبات متناقض، مثل بسیاری شیوه های شعری دیگر، پیشتاز و آغازگر است و این مقوله از ویژگیهای مهم سبك وی محسوب میشود. البته تأثیرپذیری اخوان از ناصرخسرو(481 ـ 394 هـ .ق) هم محتمل است، چون هم اوست كه ستیز ناسازها را به عنوان یك اصل در ادبیات تعلیمی فارسی به یادگار گذاشته است.
«تصویرهای پارادوكسی را در شعر فارسی، در همة ادوار، میتوان یافت. در دورههای نخستین اندك و ساده است و در دورة گسترش عرفان به ویژه در ادبیات مغانه (شطحیات صوفیه چه در نظم و چه در نثر) نمونه های بسیار دارد و با این همه در شعر سبك هندی بسامد این نوع تصویر از آن هم بالاتر میرود و در میان شاعران سبك هندی، بیدل بیشترین نمونه های اینگونه تصویرها را ارائه میكند:
ـ غیر عریانی لباسی نیست تا پوشد كسی
از خجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما ...
ـ جامة عریانی ما را گریبان دار كرد ...
ـ شعله، جامه ای دارد از برهنه دوشیها ...
ـ ز تشریف جهان ، بیدل! به عریانی قناعت كن...
(شفیعی كدكنی، 1368، ص 58 ـ 57 )
در زیر چند نمونه از تركیبات پارادوكسی اخوان نقل میشود:
ـ از تهی سرشار/ جویبار لحظه ها جاری است. (آخر شاهنامه، ص31)
ـ ... با شبان روشنش چون روز
روزهای تنگ و تارش چون شب اندر قعر افسانه. (پیشین: 80)
ـ عریانیِ انبوه (همان: 107)
ـ باد ، چونان آمری مأمور و ناپیدا ( همان : 109)
ـ دوزخ اما سرد
آیا باغ به جز این برهنگی كه فعلاً پوشش اوست جامة دیگری هم دارد؟ آری «شعلة زر تار پود»: برگهای زرد پاییزی یا انوار طلایی خورشید؛ پوششی كه خود عین عریانی است.
در بند سوم در عبارت «باغ ... چشم در راه ... نیست» مجاز عقلی به كار رفته است چون فعل چشم در (به) راه بودن به فاعل غیرحقیقی نسبت داده شده. این مورد به تشخیص هم البته نزدیك است.
«برگ لبخند» در بند چهارم تشبیه بلیغ است (مجمل و مؤكّد). اینجا هم با تشخیص روبه رو هستیم: باغ چشم دارد، در چهره اش خبری از لبخند نیست و داستان .... میگوید.
در بند پنجم تعبیر «خنده اش خونی است اشك آمیز» كنایه ای است كه نهایت غمگینی و درماندگی باغ را می رساند. اخوان به جای تعبیر معمول اشك خون آلود، خون اشك آمیز به كار برده تا تأكید بیشتری بر خونین بودن بشود. در این تعبیر پارادوكس هم هست، چون خندیدن و خون گریستن به طور منطقی و طبیعی قابل جمع نیستند.
در همین بند در تصویری بسیار بدیع برگ های زردی كه با باد به اینسو و آنسو حركت میكنند به اسبی زرد با یالهای بلند تشبیه شده است. وجه شبه تركیبی است از رنگ و حركت و تشبیه، مركب است. البته شاعر با حذف مشبه، تشبیه را به استعاره تبدیل كرده است.
آخرین تصویر، تشبیه پاییز است به پادشاه؛ پادشاهی كه سوار بر اسبش آرام آرام و به طور دائم در باغ حركت میكند (تشبیه بلیغ و مركب). نیز «چمیدن» كنایه است از راه رفتن با ناز و تبختر یا كبر و غرور شاهانه.
4. زبان
در بررسی شعر از منظر زبانی وجود و حضور تركیبات نو جلب توجه میكند:
پوستین سرد نمناك/ باغ بی برگی/ سكوت پاك غمناك/ شولای عریانی/ شعلة زر تار پود/ باغ نومیدان / تابوت پست خاك / پادشاه فصلها
از همین منظر، آركائیسم (باستان گرایی) زبانی شعر نیز از دو جنبة واژگانی و نحوی بررسی میشود:
الف) باستانگرایی نحوی (استفاده از ساختارهای دستوری كهن):
مصراع «ور جز اینش جامه ای باید» ساختاری قدیمی دارد؛ اضافه كردن «ش» به ضمیر اشاره «این» كه در اصل مضاف الیه «جامه» است و استعمال «باید» در نقش فعل سوم شخص مفرد از مصدر بایستن، هر دو از كاربردهای متداول در شعر سبك خراسانی است.
ب) باستان گرایی واژگانی(كاربرد واژه های كهن و خارج از نُرم زبان امروزی):
جامه، شولا، گو( به جای بگو)، ور(واگر)، سر به گردونسای، اینك، پست (به معنی پایین) و می چمد از مصدر چمیدن به معنای راه رفتن به آرامی.
5. انسجام در محور عمودی
در ابتدای سخن، در بحث از قافیة این شعر و نیز شعر «زمستان» گفته شد كه شاعر در طرحی هوشمندانه بین موضوع شعر و قافیة آن وحدت و انسجام ایجاد كرده است. این سخن بدین معناست كه در شعر اخوان قافیه بر كلام تحمیل نشده و بربسته نیست، بررُسته و برآمده از متن شعر و بلكه خودِ شعر است. این اتحاد و انسجام بین فرم و محتوا به قافیة شعر منحصر نمیشود و در صورتهای خیالی اثر نیز دیده میشود. شاعر در هر پاره از شعر تصویری تازه پیش روی خواننده قرار میدهد و این تصاویر بهرغم تنوّع و تكثّری كه دارند در نهایت پیكرهای واحد را، كه همان باغ بی برگی است، به تماشا میگذارند.
از طرفی رویكرد شاعر در استخدام واژگان و ساختارهای دستوری كهن در كنار تركیبات نو و امروزین یعنی تلفیق كهنه و نو، كه در اغلب اشعار او دیده میشود، در شعر «باغ من» علاوه بر آشنایی زدایی، نمودِ زیباشناختی دیگری هم پیدا كرده است، چون همان طور كه شعر «باغ من» تلفیقی است از واژگان كهنه و نو، باغ خزان زده هم تركیبی است از برگهای كهنه و رنگهای نو.
6. گزارش شعر
اكنون در این بخش پس از نقل هر بند از شعر به گزارش آن می پردازیم:
بند اول:
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.
ابر با آن پوستین سرد و نمناكی كه پوشیده، آسمان باغ را تنگ در آغوش گرفته است. باغ بی برگی با سكوت پاك و غمگینانة خود روز و شب تنهاست.
بند دوم:
ساز او باران ، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعلة زر تار پودش باد.
(در بهار و تابستان مهمانان زیادی برای تفریح و تفرّج به باغ می آمدند. ساز میزدند و سرود میخواندند و پرندگان نیز نغمه های شاد و دلانگیز سر میدادند. ولی حالا هیچ كدام نیستند؛) در پاییز باران در باغ ساز میزند و باد سرود میخواند.
(در بهار باغ جامه ای سبز با نقشهای رنگارنگ و شاد پوشیده بود ولی) اكنون در پاییز باغ كاملاً برهنه است و اگر جز برهنگی لباس دیگری لازم داشته باشد، باد از اشعه های زرین خورشید (یا برگهای زرد) جامه ای زربافت بر قامت او پوشانده است.
بند سوم:
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا كه خواهد یا نمیخواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
هر گونه گل و گیاه در هر جای باغ بروید یا نروید دیگر مهم نیست چون نه باغبانی هست كه به آنها رسیدگی كند و نه كسی برای تماشای آنها به باغ میآید. این باغ را آنقدر نومیدی فرا گرفته كه دیگر حتی منتظر آمدن بهار هم نیست. (دیگر امیدی به آمدن بهار ندارد، چشم به راه بهار نیست.)
بند چهارم:
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی كه می گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سایِ اینك خفته درتابوت پست خاك می گوید.

اگر چشمان باغ نور و فروغ و گرمایی ندارد و اگر برگها مثل لبخندی بر چهرهی باغ جلوه گر نمی شوند، با این همه باغ بی برگی زیباست. او از سرگذشت میوه هایی سخن میگوید كه در تابستان بر بلندای درختان سر به آسمان می ساییدند ولی اكنون در این پایین (در كف باغ) زیر خاك آرمیده اند.
بند پنجم:
باغبی برگی
خنده اش خونی است اشك آمیز
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
باغ خزان زده به جای آن لبخندهای شاد و شیرین، اشك و خون بر چهره دارد و پاییز پادشاه فصلها در حالی كه بر اسب یال افشان زردش سوار است به آرامی و به طور پیوسته در باغ می گردد.

7 . نمادهای شعر
بحث پیرامون عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی عصر شاعر كه او را در خزان و زمستان روحی فرو برده مجال دیگری می طلبد، اما عجالتاً به این نكته اشاره می شود كه شاعر این باغ را رمز و نمادی از كل كشور گرفته و عنوان شعر را «باغ من» گذاشته تا سرنخ و كلیدی باشد برای خوانندة هوشمندی كه از پوستة شعر به مغز آن راه می یابد. از این زاویه فضای مملو از غم، ناامیدی، تنهایی و حسرتی كه در باغ سایه افكنده بیانگر اوضاع كشور در دو سه سالی است كه از كودتا میگذرد6. بر این اساس رمزگشایی شعر به قرار زیر است:
باغ: كشور، شهر و دیار، خانه
باغبان: حامی، راهنما
رهگذار: همراه، یار و یاور، همرزم
بهار: شكست استبداد، سقوط سلطنت، آزادی
میوه ها: مبارزان شهید، آزادیخواهان زندانی
پاییز: حكومت مستبد، خفقان، كشتار و خونریزی
اسب زرد: ارتش
در متون سمبلیك همواره دو یا چند طیف معنایی در كنار هم حضور دارند و هر چند این حضورِ همزمان با شدت و ضعف كم و بیش همراه است اما هیچگاه اراده كردن یك معنا مستلزم نفی و طرد معانی دیگر نیست. در حقیقت دو عامل شرایط زمانی و پسندِ خوانندگان باعث تقدیم یا ترجیح یك معنا در دورهای خاص میشود و چون این دو عامل پایدار نیستند، همواره و برای همگان دریافت های متفاوت از یك متن ادبی ممكن و متصور است.
در شعر «باغ من» اخوان پاییز را در چند نما یا چند لایة معنایی7 به تماشا میگذارد:
اول پاییز با تمام زیبایی هایی كه به وسیلة تغییر رنگ و فضا در باغ می آفریند؛ ابر پاییزی آسمان باغ را پوشانده است و در زمینش خلوتی پاك و معصومانه جریان دارد. تنهایی و سكوتش غمانگیز است. سكوتی كه گهگاه با بارش باران و یا وزش باد در هم می ریزد. گویی باد و باران برای باغ ساز می زنند و سرود می خوانند تا در این ایام عسرت اندكی از اندوه او بكاهند.
نمای دوم پاییزی است كه باغ را از آنچه داشته محروم میكند، برگ و بار و بهارش را می گیرد، رهگذرانش را میراند، میوه هایش را میریزد وخندهای تلخ، آمیخته با اشك و خون بر چهره اش می نشاند.
سوم حكومت استبداد پیشه ای كه شادی و آزادی را از مردم گرفته و اصحاب فكر و قلم را به حبس، هجرت و هلاكت كشانده است. جامعه در سیطرة این پاییز، كه همیشگی می نماید، نشاط و بالندگی خود را از دست داده است و در حسرت و حرمان روزگار می گذراند.
و نمای چهارم قابی است خالی كه تصویرش را خوانندگان دیگر ترسیم میكنند... .
در خاتمه و در نگاهی كلی می توان گفت كه «باغ من» توصیف یك باغ خزان زده است كه دوران شكوه و شادمانی آن به سر آمده و اكنون در سكوت معصومانة خویش «یاد ایام شكوه و فخر و عصمت» را كمكم از خاطر می برد. «باغ بی برگی» حكایتی است دردناك از پاییزی كه نمی رود و بهاری كه نمی آید.