زبان و ادبیات فارسی عمومی پیش دانشگاهی

درس ۳ :   کـاوه ی دادخـواه

 

1 – وقتی که جمشید نسبت به خداوند غرور ورزید، شکست خورد و روزگارش تغییر کرد.  ( ص13)

2 – آن گوینده ی هوشمند چه سخن جالبی گفت : حتی اگر شاه شدی بیشتر در عـــبادت و اطاعت خدا تلاش کن. ( ص13))

3 – هر کس نسبت به خداونـد کفران و ناسپاسی کند از هر طرف بیم و ترس به وجـــودش راه می یابد. ( ص13)

4 – روزگار جمشید سخت و بد شد و لطف مخصوص خداوند نسبت به او کم شد. ( ص13)

 

1 – رسم دانایان از میان رفت و دارندگان تفکرات باطل به شهرت رسیدند. (ص 15)

2 – هنر بی ارزش و جادوگری ارزشمند گردید. راستی و درستی پنهان شد وستم و آسـیب آشکار گردید. (ص 15)

3 – ستمگران در ارتکاب کارهای بد تسلط و قدرت یافتند و از خوبی جز به شکل پنهانی سخـــنی گفته نمی شد. (ص 15)

4 – ضحاک جز بدآموزی و کشتار و غارتگری و سوزاندن اموال مردم کاری انجام نمی داد. (ص 15)

 

1 – در همان زمان ناگهان از درگاه پادشاه ( ضحاک ) خروش مرد عدالت طلب ( کاوه ) بلند شد. (ص 17)

2 – شخص ستم دیده ( کاوه ) را به نزد ضحاک فراخواندند و او را در کنار اشخاص مشــــهور نشاندند. (ص 17)

3 – ضحاک با ناراحتی و خشم به کاوه گفت : بگو که چه کسی به تو ستم کرده است؟(ص 17)

4 – کاوه فریاد کشید و در حالی که با دست به سر خود می زد گفت: ای شاه خود تو به من ستم کردی. من کاوه ی عدالت طلب هستم. (ص 17)

5 – مرد آهنگر بی ضرری هستم که از جانب شاه هر لحظه بر سر من ظلم و ستمی می آید. (ص 17)

6 – تو چه شاه باشی و چه اژدها پیکر در این مورد باید قضاوت کنی. (ص 17)

7 – اگر همه ی جهان محدوده ی حکومت توست چرا ما باید این اندازه رنج و سختی را تحمل کنیم. (ص 17)

8 – لازم است برای این اقدام ظالمانه به من حساب پس بدهی تا مردم جهان شگفت زده شوند. (ص 17)

9– شاید با حساب پس دادن تو مشخص شود که چگونه باز هم نوبت کشته شدن به فرزند من رسید. (ص 17)

10 – مگر در هرجا باید مغز سر فرزندان مرا به ماران تو خوراند؟!(ص 17)

 

1 – وقتی که کاوه همه ی استشهادنامه ی ضحاک را فوراً در نزد بزرگان آن کشور خواند،(ص 18)

2 – فریاد کشید که ای حمایت کنندگان ضحاک شیطان صفت که از خدای جهان نمی ترسید، (ص 18)

3 – همه ی شما با این کارها به سوی جهنم در حرکتید و به سخنان ضحاک علاقه مند شده اید. (ص 18)

4 – من این استشهاد نامه را گواهی نمی کنم و هرگز از پادشاه نمی ترسم. (ص 26)

5 – فریاد کشید و در حالی که از خشم می لرزید، از جا بلند شد و استشهادنامه را پاره کرد و زیر پا انداخت. (ص 18)

6 – کاوه در حالی که فرزند عزیزش با او بود از ایوان فریادکنان خارج شد و به خیابان رفت. (ص 18)

7 – وقتی که کاوه از نزد شاه بیرون آمد ، مردم بازار دور او جمع شدند. (ص 18)

8 – فریاد می کشید و عدالت خواهی می کرد و همه ی مردم را به عدالت خواهی دعوت می کرد. (ص 18)

 

1 – از همان
چرمی که آهنگرها به وقت ضربه زدن با پتک، روی پایشان را با آن می پوشانند،(ص 19)

2 – کاوه همان را بر روی نیزه آویخت و در همان زمان سروصدای مردم بلند شد. (ص 26)

3 – کاوه در حالی که نیزه( پرچم ) در دستش بود فریادکنان می رفت و می گفت ای ناموران خداپرست! (ص 19)

4 – کسی که آرزوی پیوستن به فریدون را دارد، باید از اطاعت ضحاک خودداری کند(ص 19)

5 – برخیزید و قیام کنید زیرا این شاه شیطان صفت است و قلباً دشمن خداست. (ص 19)

6 – با آن چرم کم ارزش ناشایست ، دوست از دشمن شناخته شد. (ص 19)

7 – مرد پهلوان ،کاوه، پیشاپیش مردم می رفت و سپاهی نه چندان کوچک اطراف او جمع شدند. (ص 19)

8 – او می دانست که فریدون کجاست بنابراین مستقیماً به طرف فریدون حرکت کرد. (ص 19)

 

1 – بر روی بام ها و در و دیوار شهر تعدادی از مردم که چیزی از جنگ می دانستند ، مستقر بودند. (ص 20)

2 – از روی دیوارها خشت( آجر / نیزه ی کوچک ) و از روی بام ها سنگ و در خیابان شمشیر و تیر خدنگ،(ص 20)

3 – مثل باران که از ابر سیاه ببارد،می بارید و کسی جای امنی برای ماندن نداشت. (ص 20)

4 – جوانان شهر نیز مثل پیرانی که جنگ آزموده بودند،(ص 20)

5 – به سوی لشکر فریدون رفتند و از نیرنگ و فریب ضحاک خارج شدند. (ص 20)