عدل و داد در شعر فارسی
آسمان ز عدل برپا شد
و اَنجُم از عدل، عالم آرا شد
وین سُرادِق که بی حسابستی
عدل اگر نیستی، خرابستی
ملکالشعرای بهار
دور فلکی یکسره بر مَنهَج عدل است
خوش باش که ظالم نَبرد بار به منزل
حافظ
عدالت کن که در عدل آنچه یک ساعت به دست آید
میــسر نیــست در هفـتاد ســال اهل عـــبادت را
صائب
شاه را بِه بُوَد از طاعت صد ساله و زهد
قدر یک ساعت عمری که در او داد کند
حافظ
مملکت از عدل بُوَد پایدار
کار تو از عدل گیرد قرار
«نظامی»
عدل کن عدل که گفتهاند حکیمان جهان
مملکت بیمدد عدل نماند بر جای
«ملکالشعرای بهار»
عدل آمد و امن آمد و رستند رعیّت
از پنجۀ گرگان ربایندۀ غدّار
«فرخی سیستانی»
داد کن، از همّت مردم بترس
نیمشب از بانگ تظلّم بترس
«نظامی»
به قد و چهره هر آن کس شاه خوبان شد
جهان بگیرد، اگر دادگستری داند
«حافظ»
اگر دادگر باشی ای شهریار
نمانی و نامت بُوَد یادگار
فردوسی
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد و از داد، شاد
فردوسی
فریدون فرّخ فرشته نبود
به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دِهِش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
فردوسی
همه داد کن تو به گیتی درون
که از داد هرگز نشد کس نِگون
علامه دهخدا
هرکه در این خانه شبی داد کرد
خانۀ فردای خود آباد کرد
نظامی
ادبیّــــات ، انتشـــار زیبـایی و تکیه گاه مانایــی اندیشــه و فرهنگ است و بدون آن امکان انتشار و استقرار هیچ زیبایی و خوبی نیست . آنان که ادبیّات را ادراک نمی کنند ، روح حیـــات را نیافته اند و به قلمـــرو شکوهمــــند زیبایی گام نگذاشته اند . بی شک هیچ هنـــــری به اندازه ی شعــــر و شاعــــری نتوانسته است در دل و جان ، روح و روان، ذهن و زبان و فکر و بیان انسان ها راه پیدا کند و تأثیر بگذارد. شعر و کلام منظـــوم و منثــــور همواره جایگاه و پایگاه مهمی در میان مردم داشته است . شعر و ادبیات، تهییـــج کننده ی مردم برای ایستـــادگی در برابر ظلــــم، همنشین غــم ها و شـــادی ها و بیانگر آلام و رنج های مــــردم و مایه ی سرافـــرازی آنان در این دنیـــای پهنــــاور است .