گیله مرد  بزرگ علوی 

« درس ششم ادبیات دوم متوسطه »

 

بزرگ علوي در سال 1283 هجري خورشيدي در خانواده بازرگان و مشروطه خواه بدنيا آمد. پدرش ابوالحسن از مبارزان آزاديخواه دوران جنبش مشروطيت، پسر بزرگ حاج محمد صراف مشروطه خواه و نماينده دور اول مجلس شوراي ملي بود.
ابوالحسن در سال 1302 دو پسر خود ( مرتضي و آقابزرگ ) را براي تحصيل به آلمان فرستاد. بزرگ پس از پايان آموزش در سال 1307 به ايران مراجعت کرد و بکار تدريس در شيراز و تهران پرداخت. بزرگ علوي در دوران تحصيل و اقامت چندين ساله در آلمان با آثار نويسندگان اروپايي آشنا شد و از ادبيات اروپايي تاثير پذيرفت. آشنايي او از نوجواني با ادبيات و هنر آلمان و اروپا و از جمله تسلط به زبان آلماني در کنار استعداد در نويسندگي، زمينه اي بود که حدود يکسال پس از ورود به ايران با ترجمه کتاب " دوشيزه اورلان " اثر " شيلر "، شاعر آلماني و کسب و کار خان وارون اثر " برنارد شاو "، نمايشنامه نويس ايرلندي، گام در راه شناساندن نويسندگان بزرگ غربي به ايرانيان برداشت. ر
علوي در کار ترجمه، منتهاي رواني و سادگي را بکار برده است. ترجمه هاي علوي به ديد صاحبنظران دقيق است و زباني شيوا و دل انگيز دارد.
علوي پس از مراجعت به ايران با صادق هدايت، در سال 1309 آشنا شد. اين دو به اتفاق نويسنده ديگري به نام " ش. پرتو "، " انيران " را در سال 1310 نوشتند که شامل سه داستان بود. هدايت " سايه مغول " و علوي " ديو " را که درباره هجوم اعراب به ايران بود نوشت. بزرگ علوي در همان ايام، داستان " باد سام " را نوشت و با کمک صادق هدايت آن را توسط محمد رمضاني مدير کتابخانه شرق، در تهران به چاپ رساند.
بزرگ علوي نخستين چهره انتخابي دکتر اراني براي انتشار مجله " دنيا " بود. در اين مقطع حدود سه سال از ديدار و آشنايي جديدشان در ايران مي گذشت. پس از پيوستن ايرج اسکندري به آنان، نخستين شماره مجله " دنيا " را در يکم بهمن 1312 در تهران منتشر کردند.
علوي يکي از سه عنصر تحريريه اين مجله بود. هدف اساسي و عمده مجله دنيا که به صورت قانوني و علني منتشر مي گرديد، روشنگري و آشنا کردن دانشجويان و جوانان ايراني با آخرين دستاوردهاي دانش، صنعت، فن و هنر جهان آن روز بود. اين مجله نه تنها فاقد هر گونه سمت گيري حزبي بلکه هيچگونه موضع گيري صريح سياسي عليه حکومت وقت ايران نداشت.
بعد از انتشار چندين شماره مجله دنيا در ارديبهشت 1316 اداره شهرباني و امنيتي وقت ايران، اين جريان را به عنوان يک جريان کمونيستي وابسته به کمينترن تلقي کرد و با پرونده سازي که توسط رئيس شهرباني وقت سازماندهي شده بود،(بعد از سقوط حکومت رضا شاه اين موضوع روشن گرديد) همه فعالان اين گروه که بعدها به نادرست " گروه 53 نفر " ياد شد، تحت عنوان فعاليت کمونيستي و براندازي حکومت وقت متهم و به حبس هاي طولاني مدت از 3 تا 10 سال محکوم شدند. در اين جريان بزرگ علوي به 7 سال زندان محکوم شد، ولي در مهرماه سال 1320 با برکناري رضا شاه بعد از چهار سال و نيم از زندان آزاد گرديد.
او قبل از زنداني شدن مجموعه داستان خود را به نام " چمدان " که در بر دارنده شش داستان کوتاه است، منتشر کرد.
سالهاي زندان براي علوي اگر چه همراه با صدمات سنگين شخصي و خانوادگي بود، از آنسو نتايج تجارب و زندگي اين دوره، موجب آفرينش هاي ماندي در ادبيات معاصر ايران شده است. نخستين آن مجموعه داستان " ورق پاره هاي زندان " است که در سال 1321 به چاپ رسيد.
اين مجموعه نشان داد، زنداني شدن چند ساله علوي نه تنها استعداد وي را در داستان نويسي تضعيف نکرده بلکه او را شعله ورتر و چالاکتر ساخته است. پس از گذشت 43 سال از چاپ نـخـسـت ايـن کـتـاب در ايـران، اين اثر در سال 1364 توسط دانشگاه سيراکوس آمريکا به زبان انگليسي ترجمه و منتشر شد.
ورق پاره هاي زندان، يادها و يادداشت هاي دوران زندگي علوي است. او اين يادداشت ها را روي ورق پاره هاي کاغذ سيگار، ميوه، قند، و... مي نوشت و به بيرون از زندان مي فرستاد. او استبداد حکومت وقت و فضاي زندان را با بياني عاطفي و يا به گونه اي روايتي و داستاني توصيف کرده است.
دو سال پس از چاپ اين مجموعه در تهران، کتاب " پنجاه و سه نفر " را در سال 1323 نوشت که گزارش گونه اي است از رويدادهاي زندان.
اثر ديگر او در سالهاي پس از زندان، مجموعه داستان " نامه ها " است که در سال 1327 منتشر شده است. داستان " چشم هايش " که برخي ها آن را بهترين کار علوي مي دانند، داستان بلندي است که در سال 1330 به چاپ رسيد. اين کتاب در سال 1338 به زبان آلماني ترجمه و منتشر شد. سال هاي 1323 - 1320 اوج شکوفايي نويسندگي و آفرينش هاي ادبي علوي است. او در اين سالها مقالاتي در نشريات حزب توده و پيام نو مي نوشت و عضو شوراي سر دبيران پيام نو بود.
علوي در فروردين ماه 1332 به اروپا سفر کرد. در همين سال کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران به اجرا درآمد و او ناگزير در اروپا باقي ماند. بعد از مدتي در دانشگاه همبولت آلمان شرقي به کار تحقيق و تدريس مشغول شد. در طول 15 سال اول زندگي در مهاجرت، مجموعه داستان " ميرزا " را نوشت که شامل پنج داستان کوچک است. اثر بعدي علوي به نام سالاريها در سال 1354 منتشر گرديد. رمان " موريانه " نيز در سال 1372 (1993) به چاپ رسيد.
علوي در مهاجرت آثار با ارزشي تدوين و منتشر کرد؛ از جمله تاريخ ادبيات جديد ايران و پيشرفت آن که به زبان آلماني تاليف و در سال 1338 در برلين شرقي چاپ شد.
او برخي از آثار فارسي را به زبان آلماني ترجمه کرده که مي توان از جمله ترجمه شعر هاي خيام و هفت پيکر نظامي گنجوي را نام برد.
يکي ديگر از تلاش هاي او در اين سالها، تدوين فرهنگ واژگان فارسي به زبان آلماني بود که به صورت گروهي نزديک به 5 سال روي آن کار کرد. علاوه بر تلاش ها و پژوهش هاي ياد شده، علوي در زمينه تاريخ معاصر ايران نيز کتابي دربارهً اوضاع سياسي و اجتماعي ايران به زبان آلماني نوشت و آخرين کار او تدوين و تاليف کتاب آموزش زبان فارسي به آلماني بود.
نزديک 65 سال زندگي بزرگ علوي در زمينه قلم و پژوهش بود. او در اين راه خدمات بسزايي به فرهنگ و ادب ايران انجام داد، و آثاري ماندني از خود بجاي گذاشت.
بزرگ علوي در سن 92 سالگي در تاريخ 17 فوريه 1997 برابر با 28 بهمن ماه 1375 بعد از دو هفته بيماري در شهر برلين آلمان درگذشت و بنا بر وصيت در قبرستان مسلمانان در کنار پدرش در شهر برلين دفن گرديد.

در آثار بزرگ علوی با نثری ساده و بی پیرایه روبرو می‌شویم که کاربرد بسیار کنایات و ضرب المثل‌های عامیانه بر خلاف‌ آثار جمال زاده و صادق هدایت در آثار او چندان به چشم نمی‌خورد . نویسنده در جای جای این داستان با توصیف آشفتگی طبیعت ، آشفتگی اوضاع جامعه و پریشان‌ حالی شخصیّت‌های داستان را به خواننده القا می‌کند ، اگرچه این داستان کاملاً واقع گرایانه پرداخته شده است زیرا امکان روی داد چنین ماجرایی در عالم واقع کاملاً پذیرفتنی است امّا می‌توان هر یک از شخصیّت‌های آن را نماد یک گروه از افراد جامعه ی آن زمان ( دهه 1320) دانست گیله مرد نماد توده ی ستم کشیده و مبارز ایران ، محمّد ولی « مأمور اوّل » نماد مأموران دولتی است که به ظاهر در راه حفظ قانون از خود غیرت و شجاعت به خرج می‌دهند امّا در واقع انسان‌های بی هویّتی هستند که در حین قدرت ، ظالمانه رفتار می‌کنند امّا اگر قدرت از چنگ آنها خارج شود به انسان‌های زبون و ترسو بدل خواهند شد . « مأمور دوم » به نماد انسان‌های ستم کشیده‌ای است که خود از ظالم و ستم به دیگران ابایی ندارد . « به نقل از سایت گیگا پارس»

درباره ی گیله مرد او:

از سال 1332 تا 1357 نوشته‌های او در ایران اجازه انتشار نیافت . « چشم‌هایش » ، « چمدان » ، « میرزا » ، « سالارییها » از آثار مشهور بزرگ علوی است .

داستان « گیله مرد » مدّت‌ها راهنمای عمل نویسندگان مبارز بود ، تأثیر این داستان را بر کتاب « از رنجی که می‌بریم » نوشته جلال آل احمد به طور آشکار می‌بینیم .

نویسنده در این داستان کوتاه ، روح عدالت خواهی و مبارزه با استعداد اربابان و دولت خودکامه‌ی پهلوی را در چهره‌ی « گیله مرد » که دهقانی است شورشی از گیلان است به تصویر می کشد . در گیرودار این ستیزه و پیکار مأموران ابتدا همسرش را می‌کشند و سپس او را دستگیر می‌کنند . قرار است دو نفر مأمور وی را در « فومن » به اداره‌ی امنیه تحویل دهند. این داستان که از مجموعه داستان « نامه‌ها » برگزیده شده ، بیانگر واقعیّت‌‌هایی تلخ از اوضاع  اجتماعی و سیاسی دوره ی خاصّی است که نویسنده آنها را هنرمندانه توصیف می‌کند .

باران هنگامه کرده بود : تشخیص

هنگامه : فریاد ، معرکه ، غوغا          

باد چنگ می انداخت : تشخیص

درختان کهن به جان یکدیگر افتاده بودند : کنایه از قصد نابودی یکدیگر را داشتند ، تشخیص

صدای شیون زن در بین داستان : نویسنده با تکرار این مطلب فضای ذهنی گیله مرد و ظلمی که به او رفته است تصویر می‌کند .

صدای شیون زن : استعاره از زوزه ی باد ، غرّش باد

زجر می کشید : اذیّت و آزار می دید

خطّ سوم : غرّش باد آوازهای خاموشی را افسار گسیخته می کرد : یعنی تنها صدایی که به گوش می‌رسید صدای باد بود .

غرّش باد : تشخیص      

آوازهای خاموشی : پارادوکس                 

افسار گسیخته کرده بود : کنایه از رها کردن و به حرکت درآوردن

رشته های باران : اضافه ی تشبیهی                           

رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود می دوخت : تشخیص

آسمان و زمین : تضاد ، مراعات نظیر

طغیان کرده : زیاد شدن آب رود ، بیرون آمدن آب از بستر رود .

بی اعتنا : بی توجّه        

بوران : برف یا باران همراه با باد

درختان تهدید کننده : تشخیص

گویی : مثل این که ، قید تشبیه           

زیر چشمی : کنایه از پنهانی ، یواشکی 

نیم تنه : جامه‌ای که نیمه بالای بدن را می‌پوشاند ، کت

دل پری داشت : کنایه از کینه داشتن ، به شدّت ناراحت بودن از کسی      

حرفهای نیش دار : کنایه از حرف های تند و آزار دهنده

نیش دار : مجازاً تلخ

حرف تلخ : حس آمیزی

فحشش می داد : جمله ی 4 جزیی مفعول متممی

صدمات : جمع صدمه ، آسیب ، آزار     

از چشم گیله مرد می دید : کنایه از مقصّر دانستن 

گوشش به این حرف ها بدهکار نبود : کنایه از توجّهی نمی کرد  ، نمی شنید

تولم : یکی از دهستان‌های فومن ، در خطّه گیلان

دست بردار نبود : کنایه از این که ول کن نبود

تهدید : ترساندن

تحدید : تعیین حد و کرانه ی چیزی

زخم زبان می زد : کنایه از سخن توهین آمیز که دل کسی را بیازارد

حساب کهنه پاک می کرد : کنایه از تسویه حساب کردن ، حسابها را برابر کردن ، تلافی کردن ، انتقام گرفتن                 

گیرش نمی آوردن : کنایه از این که فرار می کرد

مفتی : مجازاً آسان و راحت                                                                      

کار این وکیل باشی را می ساخت : کنایه از او را می کشت  

کاش باران بند می آمد : کاش باران قطع می شد.

کاش : قید تمنّا و آرزو               

بند می آمد : کنایه از متوقّّّف شدن ، قطع شدن

خودش را به زمین می انداخت ، با یک جست برمی خاست

می انداخت و برمی خاست : تضاد

در یک چشم به هم زدن : کنایه از یک لحظه ، یک آن

بپرد : مجازاً بیفتد

پیشاپیش : جلو      

با دندان هایش حنجره او را می درید : کنایه از نهایت نفرت و خشم

برنج این ولایت بهش نمی ساخت : شرایط این منطقه با او سازگار نبود . 

نمی ساخت : مجازاً سازگار نبود

کومه : خانه ای ازنی وعلف که کشاورزان و باغبانان در آن زندگی می کنند ، کلبه ، کپر ، آلونک

ملّاکین : مالکان زمین

صفحه ی 45 ، بند دوم : این ها اثاثیه ای ... چپاول کرده اند : یعنی مأمور دوم دزدیدن وسایل از کومه‌های گیله مردان را برای خود این گونه توجیه می‌کند که حتماً آنها نیز این وسایل را از خانه‌های اربابان و زمین داران غارت کرده‌اند .

آدم های خان یک مرتبه مثل مور و ملخ می ریختند : تشبیه

آدم های خان : مشبّه    

مثل : ادات تشبیه        

مور و ملخ : مشبّهٌ به      

وجه شبه : تعداد زیاد ، حمله ی دسته جمعی      

مثل مور و ملخ می ریختند : کنایه از ناگهانی و با عدّه ی زیاد

بچّه و پیرزن : مجازاً کوچک و بزرگ ، تضاد

رعیّت : کشاورزی که برای مالک زراعت کند

از وقتی که به خاطرش هست : جمله معترضه           

مزدور : مزدگیر، کارگر

فرار کند یا نکند : تقابل فعلی دو فعل که معنی متضاد دارند                

تیر کارش را بسازد : کنایه از این که او را بکشند

پول و پله : مرکب اتباعی        

بیابان های داغ : استعاره از سیستان

امنیِّه : سربازان ، مأموران حفظ نظم

تفتیش : بازرسی ، بازجست ، واپژوهیدن

چیزی گیرشان می آمد : کنایه از به دست آوردن  

چهار چشمی مواظب بود : کنایه از بادقّّّت

چیزی به جیب نزند : کنایه از این که چیزی ندزد ، غارت نکند

صورت جلسه کردند : یعنی به طور رسمی ثبت کردند       

تپانچه : تفنگ   

کروج : انبار برنج   

یک مرتبه فکر تازه ای به کلّه اش زد : کنایه از فکری به ذهنش رسید ، تصمیم گرفت          

پایش بیفتد : کنایه از فراهم شدن امری در این جا یعنی : اگر قصد فروشش قطعی باشد    

باد دست بردارنبود : تشخیص ، کنایه از این که باد همچنان می ورزید    

مشت مشت باران را توی گوش و چشم مأموران وزندانی می زد : تشخیص

گوش وچشم : مراعات نظیر

باد پتو را از گردن گیله مرد باز کند : تشخیص     

باد بارانی های مأموران را به یغما ببرد : تشخیص

یغما : غارت ، چپاول   

غرّش آب های غلیظ ... خفه می کرد: تنها صدایی که به گوش می رسید صدای تلاطم آب بود ، تشخیص      

خشاخش : خش خش ، نام آوا     

شروع و ختم : تضاد

ذرع : واحد طول معادل 1.04 متر ، گز ، واحد طول معادل متر اروپاییان

سوی کم رنگ : نور کم ، کورسو

طارمی : نرده ی چوبی یا آهنی که اطراف محوّطه باغی نصب کنند .        

افق روشن پدیدار بود : کنایه از این که داشت صبح می شد .

یالا : بلند شو، صوت ، شبه جمله        

جم بخوری : کنایه از این که کوچک ترین حرکتی داشته باشی

برو پایین کشیک بکش : مجازاً کشیک بده

دستی به پاهایش کشید آب صورتش را جمع کرد و به زمین ریخت

دست ، پا ، صورت : مراعات نظیر     

جمع کرد ، ریخت : تضاد

نفیر : صدا       

شر شر : نام آوا   

جیغ مرغابی های وحشی : تشخیص

فغان : فریاد

در زمینه ابرهای خاکستری  که در افق دائماً در حرکت بود : نماد ظلم و ستم

راه آزادی برروی گیله مرد بسته بود : کنایه از اسیر بودن

راه زندگی بر روی گیله مرد بسته بود : کنایه از نزدیک بودن مرگ

راه آزادی : اضافه استعاری        

راه زندگی : اضافه استعاری        

دست و پای خود را جمع کرد : کنایه از این که فکر خودش را متمرکز کرد                        

ببین چه می گم : حس آمیزی

صفحه 47 ، خطّ 7 : هیبت خاموش اورا متوحّش می کرد: سکوتی که در گرفته بود مأمور را مضطرب  و نگران می کرد .

هیبت : عظمت ، شکوه

متوحّش : وحشت زده   

حیف و میل بشه : کنایه از به ناحق از بین رفتن 

اعدام رو شاخته : یعنی اعدامت حتمی است

می دونم تو چه می کشی : مجازاً تحمّل می کنی        

ما از دست خان های خودمان صدمه دیده ایم .

دست : مجازاً اعمال و کردار

امنیّه ها : پلیس ها             

یاغی : سرکش ، نافرمان

به اندازه  موهای سرت آدم کشتم : کنایه از تعداد زیاد ، اغراق

فدا بشه : از بین برود

اگر محض خاطر آنها‌ نبود : یعنی به خاطر آنها  نبود        

طاقت نیاورد : کنایه از خسته شد

زجر : آزار ، اذیّت ، شکنجه

زجرم میدی : آزارم می دهی

طوفان هرگونه صدای ضعیفی را خفه می کرد : تشخیص       

بهت میدمش : جمله ی 4  جزیی مفعول متممی

کارت ساخته است : کنایه از این که کشته می شی        

یک اتوبوسو توی جاده لخت کردن : یک اتوبوس مجازاً مسافران اتوبوس     

لخت کردن : کنایه از این که غارت کردن

آدم : مجازاً آدم های خلافکار ، مجرمین

قنداق تفنگ : قسمت انتهایی تفنگ

حقّه : نیرنگ ، کلک     

عجب بارونی ، دست بردار نیست : تشخیص

دست بردار نیست : کنایه از ادامه داشتن

در یک چشم به هم زدن : کنایه از یک لحظه ، یک آن

گلنگدن : ضامن تفنگ های قدیمی

نمی توانست برآید : کنایه از این که نمی توانست مقابله کند     

برآمدن : مقابله کردن     

همین تو نبودی  که علمدار هم شده بودی : استفهام تأکیدی

علمدار شدن : کنایه از رهبر شدن       

داروغه : کدخدای ده ، کلانتر

همه تون را درو می کردم : کنایه از قتل عام و کشتن 

لاور : رهبر      

درک : ته جهنم  

به درک می فرستادم : کنایه از کشتن         

یک زبون داشتی به اندازه کف دست : کنایه از گستاخانه سخن گفتن ، زبان دراز بودن ، معترض بودن      

چرا به دادت نمی رسند : کنایه از این که چرا به کمک تو نمی آیند       

تیر خورد : مجازاً اصابت کرد

بهره : حق مالک

اختیار را از کف او ربوده بود : کنایه از از خود بی خود شده بود      

دست بردار نبود : کنایه از این که او را آسوده نمی گذاشت     

از آن کهنه کارها هستی : کنایه  از زرنگ و باتجربه بودن        

نفیر باد : تشخیص

قعر: ته

هر چیزی دل گیله مرد را می خراشاند : کنایه از باعث آزار و اذیّت  گیله مرد می شد   

زخم را ریش ریش کردن : کنایه از دست کاری کردن زخم      

داشت بی تاب می شد : بی تحمّل می شد

کبریتی آتش زد و همین برای گیله مرد به منزله آژیربود : تشبیه

روشن شدن کبریت : مشبّه

به منزله : ادات تشبیه

آژیر :‌ زنگ خطّر ، آگاه کننده ، مشبّهٌ به

پاشنه ی تفنگ :‌ انتهای قنداق تفنگ

لوله هفت تیر شقیقه وکیل باشی را لمس کرد : تشخیص ، مجازاً تماس پیدا کرد   

خرش : گلویش

مزدت را می ذارم کف دستت : به حساب کسی رسیدن ، کنایه از مجازات کردن     

رجز بخوان : کنایه از خود ستانی کن ، در این جا تحقیر و تمسخر محمّد ولی است

باکی : ترسی

نسلتونو ور می دارم : کنایه از نابود کردن

وکیل باشی : مشبّه 

مثل : ادات تشبیه     

جرز خیس خورده : مشبّهٌ به

جرز : دیوار اتاق یا ایوان  

وجه شبه : وارفت

دلم داره خنک می شه : کنایه از آرامش یافتن

له له : حالتی که حیواناتی مثل سگ ، از فرط خستگی یا حالت درّندگی از خود نشان می دهند

از فرط درّندگی له له می زد : کنایه ازفرط شور وهیجان و خشم ، دستپاچه شده بود     

دستپاچه : عجول ، شتابزده

میگی هرج ومرج نیست ؟ : استفهام تأکیدی

هرج ومرج : آشفتگی ، بی قانونی ، مرکب اتباعی     

می چاپید : غارت می کنید

تَلکه کردن : پولی یا مالی را با مکر وحیله از کسی به دست آوردن

هفت کفن هم پوسونده بودی : کنایه از مردن در گذشته ی دور ، تمثیل

لا مذهبه : بی دین و مذهب

هزار مرتبه قرآن را مهر کردید : هزار بار قرآن را سند قول و قرارتان قرار دادید ، به قرآن قسم خوردید.

زیر قولتان زدید ‌: کنایه از پیمان شکنی

جد اندر جد من : کنایه ، اززمان گذشته 

گیلون : گیلان  

تپق : گرفتگی زبان

چشم برّاق و برافروخته : کنایه از مصمّم و با اراده بودن

تته پته : کنایه از تپق زدن ، گرفتگی زبان ، نام آوا  

التماس و عجز ... آتش بریزند : کلّ جمله : تمثیل و کنایه از آرام شدن        

التماس و عجز و لابه : مشبّه     

مانند : ادات تشبیه        

آبی که روی آتش بریزند : مشبّهٌ به             

سرد شدن : وجه شبه

آب : استعاره از التماس و عجز و لابه   

آتش : استعاره از التهاب        

لابه : اظهار نیاز ، تضرّع

التهاب : غلیان

به تعجیل واداشت : عجله کرد

قطار فشنگ : نوار یا کمری که فشنگ‌ها به آن وصلند