|
منتظران بهار، بوي شكفتن رسيد مژده به گلها بريد، يار به گلشن رسيد لمعه مهر ازل، بر در و ديوار تافت جام تجلي به دست، نور ز ايمن رسيد تامه و پيغام را رسم تكلف نماند فكر عبارت كراست معني روشن رسيد بيدل دهلوي
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود روي بند هر زميني حله چيني شود گوشوار هر درختي رشته گوهر شود چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود افسر سيمين فرو گيرد ز سر كوه بلند بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود عنصری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
امروز روز شادی و امسال سال گل نیکوست حال ما که نکو باد حال گل گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل جامه دران رسید گل از بهر داد ما زان می دریم جامه به بوی وصال گل گل آن جهانیست نگنجد در این جهان در عالم خیال چه گنجد خیال گل گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان گل چیست رقعه ایست ز جاه و جمال گل گیریم دامن گل و همراه گل شویم رقصان همی رویم به اصل و نهال گل اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل زنده کنند و باز پر و بال نو دهند هر چند برکنید شما پر و بال گل مانند چار مرغ خلیل از پی فنا در دعوت بهار ببین امتثال گل خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار می خند زیر لب تو به زیر ظلال گل مولوی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است حیف باشد که ز کار همه غافل باشی نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف گر شب و روز در این قصه مشکل باشی گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی حافظ
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بر چهره گل، نسيم نوروز خوش است در طرف چمن، روي دل افروز خوش است
از دي كه گذشت هر چه گوئي خوش نيست خوش باش و ز دي مگو كه امروز خوش است خيام نيشابوري
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار كه غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد زفكر تفرقه باز آن تاشوي مجموع به حكم آنكه جو شد اهرمن، سروش آمد ز مرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس سر پياله بپوشان كه خرقه پوش آمد زخانقاه به ميخانه مي رود حافظ مگر زمستي زهد ريا به هوش امد حافظ
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بهار را باور كن باز كن پنجرهها را، كه نسیم روز میلاد اقاقیها را جشن میگیرد، و بهار، روی هر شاخه، كنار هر برگ، شمع روشن كرده است. همة چلچلهها برگشتند، و طراوت را فریاد زدند. كوچه یك پارچه آواز شده است، و درخت گیلاس هدیة جشن اقاقیها را، گل به دامن كرده است. باز كن پنجره ها را ای دوست! هیچ یادت هست، كه زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاك چه كرد، هیچ یادت هست، توی تاریكی شبهای بلند، سیلی سرما با خاك چه كرد؟ با سر و سینة گلهای سپید، نیمه شب باد غضبناك چه كرد؟ هیچ یادت هست؟ حالیا معجزة باران را باور كن! و سخاوت را در چشم چمن زار ببین! و محبّت را در روح نسیم، كه در این كوچة تنگ با همین دست تهی، روز میلاد اقاقیها را جشن میگیرد. خاك، جان یافته است. تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز كن پنجرهها را ... وبهاران را باور كن ! فریدون مشیری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند حريف مجلس ما خود هميشه دل مي برد علي الخصوص كه پيرايه اي بر او بستند بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط ز بس كه عامي و عارف به رقص برجستند يكي درخت گل اندر سراي خانه ماست كه سروهاي چمن پيش قامتش پستند به سرو گفت كسي، ميوه اي نمي آري جواب داد كه آزادگان، تهي دستند سعدی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت حافظ
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود روي بند هر زميني حله چيني شود گوشوار هر درختي رشته گوهر شود چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود افسر سيمين فرو گيرد ز سر كوه بلند بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود عنصری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد که در دستت بجز ساغر نباشد زمان خوشدلی دریاب و در یاب که دایم در صدف گوهر نباشد غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفته دیگر نباشد ایا پرلعل کرده جام زرین ببخشا بر کسی کش زر نباشد بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد ز من بنیوش و دل در شاهدی بند که حسنش بسته زیور نباشد شرابی بی خمارم بخش یا رب که با وی هیچ درد سر نباشد من از جان بنده سلطان اویسم اگر چه یادش از چاکر نباشد به تاج عالم آرایش که خورشید چنین زیبنده افسر نباشد کسی گیرد خطا بر نظم حافظ که هیچش لطف در گوهر نباشد حافظ
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم به پای سرو آزادی سر و دستی برافشانیم به عهد گل زبان سوسن آزاد بگشاییم که ما خود درد این خون خوردن خاموش می دانیم نسیم عطر گردان بوی خون عاشقان دارد بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم شرار ارغوان واخیز خون نازنینان است سمندر وار جان ها بر سر این شعله بنشانیم جمال سرخ گل در غنچه پنهان است ای بلبل سرودی خوش بخوان کز مژده ی صبحش بخندانیم گلی کز خنده اش گیتی بهشت عدن خواهد شد ز رنگ و بوی او رمزی به گوش دل فروخوانیم سحر کز باغ پیروزی نسیم آرزو خیزد چه پرچم های گلگون کاندر آن شادی برقصانیم به دست رنج هر ناممکنی ممکن شود آری بیا تا حلقه ی اقبال محرومان بجنبانیم الا ای ساحل امید سعی عاشقان دریاب که ما کشتی درین توفان به سودای تو می رانیم دلا در یال آن گلگون گردن تاز چنگ انداز مبادا کز نشیب این شب سنگین فرومانیم شقایق خوش رهی در پرده ی خون می زند ، سایه چه بی راهیم اگر همخوانی این نغمه نتوانیم هوشنگ ابتهاج
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب با صد هزار زينت و آرايش عجيب شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود گيتي بديل يافت شباب از پي مشيب چرخ بزرگوار يكي لشگري بكرد لشگرش ابر تيره و باد صبا نقيب نقاط برق روشن و تندرش طبل زن ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب آن ابر بين كه گريد چون مرد سوگوار و آن رعد بين كه نالد چون عاشق كثيب خورشيد ز ابر تيره دهد روي گاه گاه چونان حصاريي كه گذر دارد از رقيب يك چند روزگار جهان دردمند بود به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب باران مشك بوي بباريد نو بنو وز برف بركشيد يكي حله قصيب گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب لاله ميان كشت درخشد همي ز دور چون پنجه عروس به حنا شده خضيب بلبل همي بخواند در شاخسار بيد سار از درخت سرو مر او را شده مجيب صلصل بسر و بن بر با نغمه كهن بلبل به شاخ گل بر بالحنك غريب اكنون خوريد باده و اكنون زييد شاد كه اكنون برد نصيب حبيب از بر حبيب رودکی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
برآمد باد صبح و بوي نوروز به کام دوستان و بخت پيروز مبارک بادت اين سال و همه سال همايون بادت اين روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش ميفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را ديده بردوز بهاري خرمست اي گل کجايي که بيني بلبلان را ناله و سوز جهان بي ما بسي بودست و باشد برادر جز نکونامي ميندوز نکويي کن که دولت بيني از بخت مبر فرمان بدگوي بدآموز منه دل بر سراي عمر سعدي که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز دريغا عيش اگر مرگش نبودي دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز سعدی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
عيد، «حول حالنا» است كه واجب است بفهميم عيد، شوقي است كه پدرم را به مزرعه مي خواند عيد، تن پوش كهنه باباست كه مادر آن را به قد من كوك مي زند و من آن قدر بزرگ مي شوم كه در پيراهن مي گنجم عيد، تقاضاي سبز شدن است يا مقلب القلوب! سلمان هراتی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست
انفاس بهشت است که آید به مشامم یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست
این سرو کدام است که در باغ روان شد وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست
بشنو سخنی راست که امروز در آفاق هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست
سودای دل سوخته لاله سیراب در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست
تا چین سر زلف بتان شد وطن دل عزم سفرش از گذر حب وطن خاست
آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من گویی ز پی صید دل خسته من خاست
هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست
عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست خواجوی کرمانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید مکن زغصه شکایت که در طریق طلب به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت که پیر باده فروشش به جرعهای نخرید بهار می گذرد دادگسترا دریاب که رفت موسم وحافظ هنوزمی نچشید حافظ شیرازی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار رهی معیری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل زبهار عمر ما را غم و بس
از قافلهٔ بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس ابوسعید ابوالخیر
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
مکن ای دل که عشق کار تو نیست
بار خود را ببر که بار تو نیست
مردی از عشق و در غم دگری
گرچه این هم به اختیار تو نیست
دیده راز تو فاش کرد ازآنک
دیده در عشق رازدار تو نیست
نوبهار آمد و جهان بشکفت
زان ترا چه چو نوبهار تو نیست انوری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بی دولت عشق زندگانی نفسی ست
هنگامه ی عشرت جوانی هوسی ست
بی باد بهار جای گل در گلشن
یا دسته ی خار خشک یا مشت خسی ست خلیل الله خلیلی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
اگر به بندگی ارشاد میکنیم ترا
اشارهای است که آزاد میکنیم ترا
تو با شکستگی پا قدم به راه گذار
که ما به جاذبه امداد میکنیم ترا
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب میشوی، آباد میکنیم ترا
ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار
که از طلسم غم آزاد میکنیم ترا
فرامشی ز فراموشی تو میخیزد
اگر تو یاد کنی، یاد میکنیم ترا
اگر تو برگ علایق ز خود بیفشانی
بهار عالم ایجاد میکنیم ترا
مساز رو ترش از گوشمال ما صائب
که ما به تربیت استاد میکنیم ترا صائب تبریزی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره باباطاهر همدانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار منوچهری دامغانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
امروز روز شادی و امسال، سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل مولانا
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
عید است و نو بهار و جهان را جوانیای
هر مرغ را به وصل گلی شادمانیای امیرشاهی سبزواری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
آمد بهار و یافت جهان اعتدال نو
مرغ دل از نشاط برآورد سال نو طالب آملی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
توفان گل و جوش بهار است ببینید
اکنون که جهان بر سر کار است ببینید
این آینه هایی که نظر خیره نمایند
در دست کدام آینه دار است ببینید صائب تبریزی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
چو گشت از روی تو دلشاد نوروز
در گنج طرب بگشاد نوروز کمال الدین اسماعیل
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
به جمشید برگوهر افشاندند
مرآن روز را روز تو خواندند
سر سال نو هرمز و فرودین
برآسوده از رنج دل، دل زکین فردوسی توسی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نوروز بزرگم، بزن ای مطرب، امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز منوچهری دامغانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
نوروز که هرچمن، دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل، نشاط نوروز بود شکیب اصفهانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
تا هست چنین که طبع اطفال
در هرشب عید شادمان است اهلی شیرازی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
رسید موسم نوروز و روزگار شکفت
فرخنده گلِ شادی، بهار شکفت فیاض لاهیجی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بهارآمد بهار آمد خوش آمد
بهاری دلگشا و دلکش آمد شهریار
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
گویند بهاری شد و گل آمد و دی رفت
ما بی تو ندیدیم که کی آمد و کی رفت تسلیمی کاشانی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
آمد بهار و گل شد و نوروز هم گذشت
گرد سرت نگشتم و امروز هم گذشت عذری تبریزی
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – هوا هوای بهار است و باده باده ء ناب به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی ، پیداست که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من ، ای آفتاب صبح بهار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما ، ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ما ، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب فریدون مشیری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک آسمان آبی و ابری سپید
برگ های سبز بید عطر نرگس رقص باد
نغمه ء شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوتر های مست....
نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب فریدون مشیری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
باز كن پنجرهها را كه نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه كنار هر برگ شمع روشن كرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند كوچه یكپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن كرده ست باز كن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست كه زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاك چه كرد هیچ یادت هست توی تاریكی شب های بلند سیلی سرما با تاك چه كرد با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناك چه كرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور كن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم كه در این كوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد خاك جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتنگ شدی باز كن پنجره ها را و بهاران را باور كن فریدون مشیری
– – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
از همه سوی جهان جلوه او می بینم جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم شهریار
|