معنی درس بیست و دوم: «شخصي به هزار غم گرفتارم»   صفحه 162

1: من كسی هستم كه هزاران غم و اندوه مرا گرفتار كرده است و هر لحظه كار برای من دشوارتر و سخت‌تر می‌شود.

2: من بدون هيچ لغزش و گناهی زندانی هستم بی‌هيچ دليلی اسير و دربند شده‌ام.

3: ستاره‌ها برای مجازات من گویی قسم خورده‌اند (اشاره دارد به مؤثّر بودن ستاره‌ها در سرنوشت)؛ آسمان هم سر جنگ با من دارد.

4: زندانی هستم و بخت با من یار نیست؛ اندوهگین هستم و ستاره‌ی بختم با من دشمن است.

5: غم من امروز بيشتر از ديروز و ارزش من امسال خيلی كمتر از پارسال شده است.

6: سراپای وجود من از پشیمانی و ندامت سخن می‌گوید، و هر آتش اين عالم مانند حرفی از طومار پشیمانی و ندامت من است

7: روزگاری من دوستان برگزيده‌ی زيادی داشتم نمی‌دانم اكنون چه اتّفاقی افتاده است كه هيچ كس از من يادی نمی‌كند.

8: گريه‌های شديد و ناله‌های تأثّر انگيز من نيمه شب آسمان را خسته و دلتنگ می‌كند.

9 : زندان سلاطين و پادشاهان كجا و من كجا؟ اين چه سرنوشت شومی ‌بود كه ناگهان به من روی آورد؟

10: دست و پای مرا با بند سنگينی بسته‌اند شايد پاداش سبک سری و نادانی من است.

11: اين كه چرا زندانی شده‌ام را نمی‌دانم همين قدر می‌دانم كه نه دزد هستم نه شبرو.

12: آخر من چه كار بكنم، من چه بدی مرتكب شدم كه شايسته‌ی زندانی شدن به دست پادشاه شده‌ام.

13: از بخت نا موافق خودم وحشت كردم و از وطن دل بريدم و گفتم هر چه باداباد اين من و اين هم بخت ناموافّقم.

14: اميدهای بسياری داشتم، افسوس آن همه اميدی كه در سينه داشتم.

15: بهتر است قصّه‌ی زندگی خود را طولانی نكنم بس است چون حرف زدن مشكلی از مشكلات من را حل نمی‌كند.

معنی درس 23 ادبیات سال دوم - « کعبه مخفی » صفحات 174-173

1.ای آبشار چرا گریه و شیون می کنی. علت غم و اندوه تو چیست؟

2.علت اندوه تو چه بود که تو نیز مانند من در تمام طول شب سرت را به سنگ می زدی و گریه می کردی؟

3.اتفاقی آیینه ی چینی بر زمین افتاد و شکست.چه خوب شد زیرا آنچه باعث غرور و خود خواهی بود از بین رفت.

4.وقتی که عشق در وجود انسان دانا جان میگیرد ،عقل و هوش از او گرفته می شود.همانطور که دزد ماهر و زیرک ابتدا چراغ خانه را خاموش می کند.

5.کاری که ما با خود کرده ایم هیچ انسان نابینایی نکرده است.ما در این دنیا،خداوند را گم کرده ایم.

6.دلی را زیارت کن که مانند کعبه در وجود تو پنهان است زیرا خانه ی خدا را حضرت ابراهیم و دل را خداوند ساخته است.

7.ما(انسان ها) مانند شمعی هستیم که از سرنوشت خود آگاهیم و می دانیم که ما را برای سوختن و سختی کشیدن آفریده اند.

8. من مانند پروانه ای نیستم که با اولین شعله ی شمع بسوزم و از بین بروم بلکه مانند شمعی هستم که به تدریج می سوزم  ولی شکایتی ندارم.

9.بلبل در چمنزار با دیدن من از پرستش گل صرف نظر می کند همانطوری که پیشوای آیین برهمایی با دیدن من از بت پرستی دوری می کند.

10.من مانند بوی گل که در گلبرگ هایش پنهان است در اشعارم پنهان هستم هر کس که می خواهد مرا ببیند و بشناسد باید اشعارم را بخواند.

معنی درس بیست و چهارم  - «  مسافر » صفحات 178-177

1. آتش جنگ و کینه ی دشمن چنان تو را شهید کرد که هیچ نشانی از تو باقی نمانده است.

2. با دلم به سراغ سنگر تو رفتم و برای جست و جوی تو همه جا را گشتم

3. در سنگر تو نشانی از دفترچه ی خاطراتت پیدا نکردم به جز آخرین برگ آن یعنی دستمال و چفیه ی تو.

4. چفیه ای که گاهی از آن به عنوان سجاده استفاده می کردی و مهر و تسبیح و انگشترت را در آن می نهادی.

5. چفیه ای که از ان برای کمک به دوستان مجروحت استفاده می کردی.

6.  همان چفیه ای که با اشک های ارزشمند تو پولک نشان شد، دستمالی که تو برای پرهیز از ریا آن را بر چشم می گذاشتی تا کسی اشک های تو را بیند

7.  آن روز صبح هنگام خداحافظی آخرین بوسه ی لطیفت را بر پیشانی من نهادی و رفتی.

8.   تو رفته ای و مرا که همچون پاره ای از پیکر تو بودم با آن غربت کهنه تنها گذاشتی.

9.   تمام وجودم از شدت اندوه می سوزد وقتی به یاد می آورم روزی را که پیکر بی سر تو را تشییع کردم.

10.  ای مسافر کوی عشق ، توقف کن، مرا نیز با خودت ببر، مرا که دوست توام و پاره ی دیگری از پیکر تو.

معنی درس بیست و چهارم  -  « ریشه پیوند  » صفحات 178-177

1. غرور و افتخارآفرینی های نیاکانم در خون من موج می زند. در وجود خود دلاوری ها و مردانگی های رستم را نهفته دارم.

2. سینه ی من گهواره ی بصیرت مردان و سرشار از بصیرت است.

3. گمان نکن که سرزمین ما همچون جزیره ای خشک و بی ارتباط با وطن مشترک ادبی ماست. دریایی از عشق به زبان و ادبیات فارسی در دل ما موج می زند.

4.  گمان نکن که درونم خالی از عشق و علاقه به میهن مشترک ادبی زبان و ادبیات فارسی است، وجودم چون نیستانی است که شیری در آن خانه دارد.

5. هرگز پیوند و علاقه ام به زبان و ادبیات فارسی از بین نرفته است. با گذشته ی ادبی و وطن ادبی خود پیوندی دیرینه دارم گویی هزار خراسان در سینه ی من نهفته است.