برايم از غم زهرا بگو دلم تنگ است
سلام ، شهر عزادار مرد اقيانوس
دقيقه هاي غم انگيز و سرد بي فانوس
كجاست مرقد گل هاي پرپرت اي شهر
بگو چه آمده از غصّه بر سرت اي شهر
بهار پشت درت را كجا كنم پيدا
مدينه ، زمزمه كن سوگوار هايت را
چه فصل ها كه تو را بي بهار باريدند
چه چشم ها كه تو را داغدار باريدند
تو را كه سهم درختانت از تبر زين است
و تا ابد سر گلدسته هات پايين است
مدينه ، پنجره هايت چقدر غمبارند
چقدر آينه هايت گرفته و تارند
كجاست رهگذر كوچه هاي هاشمي ات ؟
بگو چه مي گذرد بر عزيز فاطمي ات ؟
هواي پنجره هايت هنوز باراني است ؟
بهشت گمشده ات رو به روي دريا نيست ؟
شب است و آمده ام تا ستاره ات باشم
كنار روشني ماه پاره ات باشم
به لحظه هاي غريبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سيبت چقدر محتاجم
بخوان كه بشنوم آواز هفت بندت را
ترانه هاي يتيمان دردمندت را
هزار سال از اين خواب بر نمي خيزم
از اين مجاورت ناب بر نمي خيزم
سلام ، شهر بناهاي مرمر و سنگي
سلام شهر سياه و سفيد و يكرنگي
به صحن آينه بندت چقدر نزديكم
به آستان بلندت چقدر نزديكم
مدينه تا گل خورشيد چند فرسنگ است ؟
برايم از غم زهرا بگو دلم تنگ است
ادبیّــــات ، انتشـــار زیبـایی و تکیه گاه مانایــی اندیشــه و فرهنگ است و بدون آن امکان انتشار و استقرار هیچ زیبایی و خوبی نیست . آنان که ادبیّات را ادراک نمی کنند ، روح حیـــات را نیافته اند و به قلمـــرو شکوهمــــند زیبایی گام نگذاشته اند . بی شک هیچ هنـــــری به اندازه ی شعــــر و شاعــــری نتوانسته است در دل و جان ، روح و روان، ذهن و زبان و فکر و بیان انسان ها راه پیدا کند و تأثیر بگذارد. شعر و کلام منظـــوم و منثــــور همواره جایگاه و پایگاه مهمی در میان مردم داشته است . شعر و ادبیات، تهییـــج کننده ی مردم برای ایستـــادگی در برابر ظلــــم، همنشین غــم ها و شـــادی ها و بیانگر آلام و رنج های مــــردم و مایه ی سرافـــرازی آنان در این دنیـــای پهنــــاور است .