سلام ،  شهر   عزادار   مرد  اقيانوس

دقيقه هاي غم انگيز و سرد بي فانوس

كجاست مرقد گل هاي پرپرت اي شهر

بگو چه آمده از غصّه بر سرت اي شهر

بهار  پشت  درت  را  كجا   كنم   پيدا

مدينه  ،  زمزمه كن  سوگوار هايت را

چه فصل ها كه  تو  را  بي بهار باريدند

چه چشم ها  كه  تو  را داغدار باريدند

تو را كه سهم درختانت از تبر زين است

و  تا ابد سر گلدسته هات پايين  است

مدينه   ،  پنجره هايت  چقدر  غمبارند

چقدر  آينه هايت  گرفته  و   تارند

كجاست رهگذر كوچه هاي هاشمي ات ؟

بگو چه مي گذرد بر عزيز فاطمي ات ؟

هواي پنجره هايت هنوز باراني است ؟

بهشت گمشده ات رو به روي دريا نيست ؟

شب است و آمده ام تا ستاره ات باشم

كنار  روشني  ماه پاره ات  باشم

به لحظه هاي غريبت چقدر محتاجم

به عطر روشن سيبت چقدر محتاجم

بخوان كه بشنوم آواز هفت بندت را

ترانه هاي يتيمان دردمندت را

هزار سال از اين خواب بر نمي خيزم

از اين مجاورت ناب بر نمي خيزم

سلام ، شهر بناهاي مرمر و سنگي

سلام شهر سياه و سفيد و يكرنگي

به صحن آينه بندت چقدر نزديكم

به آستان بلندت چقدر نزديكم

مدينه تا گل خورشيد چند فرسنگ است ؟

برايم از غم زهرا بگو دلم تنگ است