بررسي تطبيقي رستم و سهراب و كوهولين»
جهانشير ياراحمدي :
ويليام باتلر ييتز در عرصهي درام نويسي، نويسندهاي نام آشناست. اما سخن سراي بزرگ طوس، حكيم ابوالقاسم فردوسي تمام مرزها را در هم نورديده، و شهرت جهاني دارد، او آنقدر بزرگست كه در كلام نميگنجد.
ويليام باتلرييتز شاعر و دراماتيست ايرلندي در 13 ژوئن 1865 م در دوبلين به دنيا آمد و در 5 ژانويه 1939 در شهر دوبلين درگذشت.
حكيم بزرگ طوس ابوالقاسم فردوسي در سال 1940 م در يكي از روستاهاي خراسان (باره ) چشم به جهان گشود و در سال 1021 م در طوس چشم از جهان فرو بست
ويليام باتلرييتز در خانوادهاي اهل هنر به دنيا آمد. پدرش نقاش حرفهاي بود و از دوران كودكي پسرش را به سرودن شعر تشويق ميكرد. ييتز در 6 سالگي به همراه خانواده به لندن رفت و دوران تحصيل ابتدايي و متوسطه را در لندن و سپس در دوبلين به اتمام رساند و در سال 1883 م در رشته هنرهاي زيبا وارد دانشگاه شد و در سال 1886 موفق به اخذ درجه ليسانس شد. ييتز نخستين دفتر شعرش را در 1889 م زماني كه بيست و چهار سال بيشتر نداشت ، منتشر و همين اثر باعث شهرت او گشت. او خيلي سريع به يكي از چهرههاي مطرح نهضت آزادي ايرلند بدل گشت و در راه استقلال ايرلند، كوششهاي فراوان كرد. اما ييتز با تئاتر به زندگي عمومي مردم كشورش قدم گذاشت، خودش معتقد بود كه هيچ چيز عمومي تر از تئاتر نيست كه نويسنده را عريان روانه بازار كند ! او بر اين اساس و با توجه به اين فكر كه ضرورت داشتن تئاتري مبتني بر فرهنگ سرزمينش او را به نوشتن نمايشنامه وادار كرد، نمايشنامه كنتس كاتلين، را در سال 1889 نوشت كه نخستين اثر نمايشي ييتز است كه باعث گشت او به عنوان يكي از نمايشنامه نويسان مستعد خود را معرفي كند.
ييتز در همان آغاز فعاليت تئاتري خود «تئاتر ادبي» را در ايرلند تأسيس كرد.
سرزمين آرزوهاي قلبي، آبهاي ظلمت، ساعت شني ، ديزي آبگوشت، در آنجا هيچ چيز نيست، بارگاه شاه ، اسب تك شاخ و ستارگان ، ملكه بازيگر، دير در ، كلاه خودسبز ، تنها حسادت ايمر ، پادشاه بزرگ برج ساعت ، كالوري، اديپوس دركلنوس ، مرگ كاچلاين، برزخ و كوهولين … از نمايشنامههاي مطرح ويليام باتلر ييتز است. ويليام باتلر ييتز ، در سال 1923 موفق به دريافت جايزه نوبل شد و از سال 1922 تا 1928 به عنوان نماينده مجلس سنا در كشور ايرلند انتخاب شد. (خلج 151)
پريستلي در كتاب سيري در ادبيات غرب درباره ييتز گفته است:
او يكي از چند شاعري است كه كارشان با گذشت زمان، عمق و قوت بيشتري مييابد، وي نه تنها بزرگترين شاعر ايرلند بلكه بي گمان بزرگترين شاعر انگليسي گوي سرتاسر دورهي جديد است» (پريستلي 444)
فردوسي در سال 940 م (329 ق ) در روستايي به نام باژ متولد شد . پدرش دهقان بود و او در خانه پدر، روزگار خوبي را گذراند. (برخلاف زندگي و روزگار خودش) .
فردوسي در سال 980 م (370 هـ ) پس از سالها تحمل رنج و مرارت و مسافرتهاي بيشمار ، سرايش شاهنامه را آغاز كرد و پس از سي و پنج سال (به روايتي ديگر 30 سال ) آن را به پايان برد. فردوسي به سفارش نزديكانش شاهنامه را بر سلطان محمود غزنوي عرضه كرد امّا او ارزش شاهنامه را ندانست و آن را نپذيرفت . اما عامه مردم آنچنان با شاهنامه عجين شدند كه از زمان زحمات فردوسي تا امروز هرگز دوراني نيامده كه سخن از شاهنامه نرفته باشد. فردوسي در سال 1021 م در طوس، خورشيد زندگانياش غروب كرد. نكته جالب توجه آن كه اجازه ندادند جسد فردوسي در قبرستان شهر به خاك سپرده شود. بنابراين او را در يكي از املاك پدرياش، دفن كردند.
فردوسي دفن شد اما از آن لحظه تا امروز او هر روز، زندهتر از روز گذشته است.
در حوزهي ادبيات تطبيقي يكي از مهمترين نكات «تأثير و تأثيرپذيري» است. هر گاه دو اثر از دو كشور، يا دو ملّت كاملاً شبيه به هم باشند ولي آن دو اثر از هم تأثير و تأثر نپذيرفته باشند، در حوزهي ادبيات تطبيقي نميگنجند بلكه ميتوان آنها را در حوزهي توارد يا تصادف مورد بررسي قرار داد. بنابراين در اين بحث لازم است ابتدا اين مطلب را مورد كنكاش قرار دهيم.
با توجه به بخش نخست اين مقاله ميتوان به اين نكته پي برد كه حد فاصل زمانه «فردوسي» و «باتلر» بيش از نهصد سال بوده است. به عبارت ديگر، فردوسي نُه قرن پيش از باتلر ميزيسته است. از سوي ديگر مي دانيم كه «شاهنامه» به خاطر ارزش و اهميت منحصر به فردش در طول زمانهاي رفته، توسط بسياري از بزرگان ادب و هنر جهان به زبانهاي مختلف ترجمه شده يا بر اساس آن، آثار درخشان ديگري سروده يا نوشته شده است . بنابراين تأثير پذيري باتلر ييتز از اين اثر، قرين به يقين به نظر ميرسد. هر چند نبايد فراموش كرد كه باتلر اين اثر را بر اساس افسانههاي كهن ايرلند نوشته است. بنابراين بايد نتيجه گرفت كه ادبيات كهن ايرلند تحت تأثير شاهنامه بوده است.
علاوه بر اين برداشتها كه بر اساس اختلاف زماني اين دو نويسنده دست ميدهد، ميتوان گفتههاي مسعود فرزاد را نيز اضافه كرد.
فرزاد معتقد است : «.. جاي شك نيست كه مأخذ هر دو روايت ايراني و ايرلندي يكي است و باز كمتر جاي شك و ترديد است كه روايت ايرلندي از اصل روايت ايراني گرفته شده است » ( فرزاد 5) و در جاي ديگر اضافه ميكند : «آشكار است كه كوهولين همان رستم و جنگجوي جوان، همان سهراب شاهنامه است» (فرزاد 5)
بنابراين با توجه به اين گفتهها و برداشتها و با قبول تأثير و تأثيرپذيري اين دو اثر، تراژدي كوهولين و تراژدي رستم و سهراب را دقيقتر مقايسه ميكنيم.
سرآغاز داستان رستم و سهراب اينگونه است كه: رستم با اسب خود رخش به نزديكي مرز توران (نزديك شهر سمنگان) ميرود و مشغول شكار ميشود و بعد شكارهاي خود را بر آتش كباب ميكند و ميخورد و در كنار چشمه به خواب ميرود. تورانيان، رخش را مييابند و آن را به بند ميكشند و با خود به سمنگان ميبرند تا ماديانها با او بياميزند و كرههايي به زيبايي رخش، پا بگيرد. رستم از خواب بيدار ميشود، لگام و زين اسب را برمي دارد و به سوي سمنگان ميرود . خبر ورود رستم به سمنگان به شاه ميرسد. شاه سمنگان، رستم را با خوشرويي ميپذيرد و از او استقبال ميكند و رخش را به او پس ميدهد و از او ميخواهد تا شب را در سمنگان بماند. رستم ميماند و به خاطر حضور او بزم با شكوهي برگزار ميشود . نيمه شب «تهمينه» دختر شاه سمنگان به خلوت رستم ميرود. اين دو به هم ميآميزند و از همان آميزش، نطفهي «سهراب» شكل ميگيرد.
صبح به هنگام وداع ، رستم مهرهاي را كه به بازويش بسته، باز ميكند و به تهمينه ميدهد كه اگر فرزندش دختر بود آن مهره را به گيسوانش ببندد و اگر پسر بود به بازويش . پس از نه ماه سهراب به دنيا ميآيد، در دو سالگي مادرش، پدر را به او ميشناساند و او تصميم ميگيرد كه به پدر ملحق شود و با ياري او افراسياب و كاووس را نابود كنند. سهراب به ايران ميآيد و پس از پيروزيهاي بسيار به رستم ميرسد. اين دو بي آنكه همديگر را بشناسند با هم گلاويز ميشوند و سهراب در اين نبرد به دست پدر كشته ميشود. در هنگام مرگ، رستم متوجه ميشود كه اين سهراب اوست كه جان باخته است.
در تراژدي «كوهولين» در 6 سالگي كوهولين به دربار كنوهار (ياكنكووار) در شهر ايمن ماكا (Emain Macha) در كشور اولستر (ulster) (ايالت كنوني شمالي ايرلند) رفت.
اين پادشاه، بسيار مشهور است و در اوايل عهد مسيحي، پنجاه سال بعد از زمان قيصر زندگي ميكرد. كوهولين پسران آن ناحيه را هر يك به طرز عجيبي مغلوب كرده، در جرگه ايشان درآمد. كمي بعد، سگ پاسبان عظيمي را كه متعلق به «هولين آهنگر» بود، كُشت. هولين شكايت كرد كه به سبب از دست رفتن پاسبانش ديگر جان و مال او محفوظ نيست ، ولي قهرمان جوان بر عهده گرفت كه تا هنگام بزرگ شدن تولهاي از سگ مزبور، شخصاً آهنگر را پاسباني و حمايت كند و به اين مناسبت به «cuchulinu» يا سگ هولين» ملقب گرديد.
سپس مراسم سپردن حربه به او به عمل آمد و او چند تن از دشمنان بزرگ اولستر را در جنگ كشت . تمام زنان ايرلند عاشق او شده بودند و بنابراين اهالي اولستر تصميم گرفتند او را زن بدهند ولي هر چه گشتند زني كه برازنده او باشد نيافتند ، كوهولين مستقيماً به خواستگاري اِمر( Emer ) دختر فورگال (Forgall) رفت، و دختر را به اين شرط به او وعده دادند كه كوهولين به اسكاتلند رفته آنجا نزد دو استاد مخصوص، فنون جنگ را بياموزد. كوهولين به اسكاتلند رفت و پس از تحمل مشقات بسيار، فنون مزبور را فرا گرفت. (فرزاد 901 ) كوهولين در اسكاتلند با زن جنگجو و مبارزي به نام «اويفه» آشنا شد و در خلوتي با او درآميخت و حاصل آن آميزش، شكل گرفتن نطفه فرزند پسري بود كه مادر بر او نام «كانلاخ» گذاشت. «اويفه» به فرزند خود فنون جنگ را ميآموزاند و او را به مجلس بزرگان ايرلند ميفرستد تا شايستگيهاي خود را ثابت كند و پدر را بيابد. كانلاخ با كوهولين روبرو ميشود. كوهولين با ديدن كانلاخ به ياد اويفه مي افتد و تلاش ميكند تا با او نجنگد اما مجبور ميشود طبق سوگندش به «كنوهار» بجنگد و كانلاخ را ميكشد و پس از مرگ، متوجه ميشود كه اين كشته همان فرزند اوست.
در تراژدي كوهولين، با شخصيتهايي روبرو هستيم كه ميتوان برابرهاي آنها يا تلفيق خلق و خوي چند شخصيت از شاهنامه را در اثر سترگ حكيم توس يافت.
در كوهولين با پادشاهي به نام «كنوهار» روبرو هستيم كه شخصيتش تركيبي از شخصيت كاووس و گشتاسب (يا افراسياب ) است. (كاووس در شاهنامه، پادشاهي خوش قلب و ساده است و در عين حال مغرور ، گشتاسب در شاهنامه چهرهاي خودكامه ، قلدر مآب، مذبذب و سياست باز است، افراسياب هم كه پس از ضحاك، شديدترين فرد شاهنامه است، مظهر كين توزي و پيمان شكني است ) (حنيف 39) دليل برابري شخصيت كنوهار با اين اشخاص نيز اين است كه كنوهار از طرفي شهريار شهرياران و مخدوم كوهولين است و از طرف ديگر، مردي بدخواه و حيله گر است.
شخصيت ديگر اين تراژدي «كوهولين » است . «كوهولين» دلاوري است كه خود در وصف خود مي گويد: « من نامم به تنهايي كافي بوده است كه اين كشور را امن نگاه بدارد، من كه در روزگار پيشين «مائوه كروخان» و دزدان دريايي را كه از شمال حمله آوردند سركوب كردهام، من كه شهرياران صد گانهي اسكورخا و شهرياران آن ياغي را كه در مشرق جهان است شكست دادهام …» (باتلرييتز 3) كوهولين در دلاوري و قدرت رزم آزمايي دقيقاً همان «رستم» شاهنامه است. هر چند در عملكرد آنها اختلافات جزيي ديده ميشود اما كليت حوادث و اتفاقاتي كه بر آنها ميرود و حتي نتيجه اعمال آنها به شدت با هم يكسان است.
در هر دو اثر، قهرمانان عاشق زناني ميشوند از دشمنان خود.
در تراژدي رستم و سهراب با زني روبر هستيم به نام تهمينه، زني كه نمونهي بارز شهامت و جسارت است. او به خاطر اينكه براي سرزمين مادرياش توران، پهلواني يگانه بزايد خود پيشگام ميشود و خود را به رستم مينماياند و با او ميآميزد. در سوي ديگر در تراژدي كوهولين با نام زني آشنا ميشنويم به نام «اويفه». شخصيت «اويفه » تركيبي از شخصيت تهمينه و گردآفريد است و شبيه تهمينه است چون با كوهولين در هم ميآميزد و پسري به نام «كانلاخ» ميزايد. شبيه گردآفريد است چون زيبا ، جنگاور و عشق انگيز است. كانلاخ پسر اويفه وكوهولين به تشويق مادر به مبارزه با پدري كه نميشناسدش «كوهولين » ميرود، اما كوهولين كه كانلاخ فرزند خود را نميشناسد رسماً اقرار ميكند كه عاشق و شيفته زني به نام «اويفه» بوده و هست و حتي يكبار با او ، درآميخته است.
«… من هرگز عشق را نشناختهام مگر يك بار و آن بوسهاي بود در ميان دو جنگ » يك آشتي مشكل در ميان روغن و آب، در پرتو شمعها ، در يك شب تاريك ، در يك گودال در اعماق كوهسار ، پس از غروب خورشيد گرم رو و پيش از برخاستن ماه سرد و تيزتك . همانا عشق من همراه بخشايش كوتاه و كم دوامي بود در ميان دو مخالف كه كينهي يكي از ايشان سه بار از عمر اين كشور فرتوت، دير پاي تر بوده است » (باتلرييتز 22)
اما دو شخصيت اصلي ديگري كه در اين دو اثر ديده مي شود و سرشت يكساني دارند كلانلاخ و سهراب است.
هر دو فرزند پهلوانان يگانهاي هستند كه براي خود نام و نشاني منحصر به فرد دارند، نطفه هر دو به شكل نامشروع بسته شده است . هر دو از پدر، نشاني در بدن دارند. بر روي بازوي هر دو بازوبند بسته شده، بازوبندي كه يادگار پدران آنهاست، هر دو جنگاور و پهلوانند، هر دو پدران خود را نميشناسند . هر دو در پيش مادر ميزيستهاند، هر دو به دست پدران خود كشته ميشوند.
علاوه بر اين تشابهات كه در ميان اشخاص اين دو تراژدي وجود دارد، مناسبتهاي ديگري نيز وجود دارد.
در تراژدي رستم و سهراب ، با سيمرغ روبرو هستيم. سيمرغي كه يار و ياور رستم است. در تراژدي كوهولين، چندين و چند بار نام شهبازي را مي شنويم كه يار و ياور كوهولين است.
علاوه بر اين در تراژدي كوهولين سخن از شمال به ميان ميآيد و كوهولين مدام به كانلاخ ميگويد:
«… من گمان ميكردم كه شماليان از فرستادن مبارز به جنگ من خسته شده اند … » (كوهولين )
«شمال» تراژدي كوهولين در حقيقت نقطهاي است دورتر از نقطهاي كه داستان در آن در حال رخ دادن است. بنابراين شمال با «توران» رستم و سهراب قابل تطبيق است. در تراژدي رستم و سهراب، رخش ، نقش ويژهاي دارد، هر چند رخش در تمام اتفاقات و داستهانهاي رستم همراه اوست. و اين تراژدي دقيقاً با گم شدن رخش آغاز ميشود و ادامه مييابد. در همان شب كه رستم با تهمينه ميآميزد، رخش نيز مادياني را بارور ميكند كه بعداً سهراب بر ترك او (سمند) به جستجوي پدر ميپردازد. در اسطورههاي «سلت» تولد كوهولين با اسب پيوند دارد.
در همان لحظه تولد او، دو كره اسب به دنيا ميآيند . اين اسبها ماخا Mach و ساينگليو sainghillio نام دارند و بعدها به اسبهاي ارابهي كوهولين بدل ميشوند.
منابع:
ـ درام نويسان جهان ـ منصور خلج ـ جلد دوم ـ انتشارات برگ ـ 1377
ـ سيري در ادبيات غرب ـ جي بي تريستلي ـ ترجمه ابراهيم يونسي ـ انتشارات جي بي ـ 1352
ـ قابليتهاي نمايشي شاهنامه ـ محمد حنيف ـ سروش ـ 1384
ـ كوهولين ـ ويليام باتلرييتز ـ ترجمه مسعود فرزاد ـ نشر فردا ـ 1384