تاكيد مقاله حاضر بر تفاوت شيوه شاعران ايراني دوره صفويه و هندي دوره گوركاني در سده يازده هجري است كه از آن با نام هاي سبك اصفهاني و سبك هندي ياد مي شود .
تفاوت اصلي به نظر نگارنده ، در ميزان روي كرد شاعران اين روزگاران به شعر شاعران و مضمون هاي رايج ادبي (motiv) در سبك عراقي رايج در ايران است .
بيدل تماس با سبك عراقي را در حد وزن و قافيه و بي ياد كرد از نام شاعر پيش از خود نگه مي دارد و با« رستاخيز ادبي » سبك ادبي خاص خود را بنياد مي نهد .
دكتر عبدالرضا مدرس زاده
چكيده
تاكيد مقاله حاضر بر تفاوت شيوه شاعران ايراني دوره صفويه و هندي دوره گوركاني در سده يازده هجري است كه از آن با نام هاي سبك اصفهاني و سبك هندي ياد مي شود .
تفاوت اصلي به نظر نگارنده ، در ميزان روي كرد شاعران اين روزگاران به شعر شاعران و مضمون هاي رايج ادبي (motiv) در سبك عراقي رايج در ايران است .
بيدل تماس با سبك عراقي را در حد وزن و قافيه و بي ياد كرد از نام شاعر پيش از خود نگه مي دارد و با« رستاخيز ادبي » سبك ادبي خاص خود را بنياد مي نهد .
در ادامه مقاله در جدولي تفاوت مضمون هاي رايج در سبك عراقي و شعر بيدل مقابل هم آمده و نمونه هاي شعري آن نيز گفته شده است .
كليد واژگان : شعر بيدل دهلوي ، سبك عراقي ، سبك هندي ، شعر عاشقانه فارسي .

آفرينش هاي هنري در شعر عاشقانه ي بيدل دهلوي
O دكتر عبدالرضا مدرس زاده
استاديار زبان و ادبيات فارسي
دانشگاه آزاد اسلامي واحد كاشان
مولانا ميرزا عبدالقادر بيدل دهلوي (ف1133) رامي توان بزرگ ترين شاعرفارسي زبان در بيرون از محدوده جغرافيايي ايران تاريخي دانست كه به يمن حضور زبان فارسي در سرزمين رازناك و جادويي هند ، توانست با شگفت كاري بي نظيري در حوزه زبان فارسي و آفرينش تصويرهاي ادبي « رستاخيز كلمات» را رقم بزند . درست است كه در تاريخ ادبيات فارسي و حتي سبك شناسي شعرفارسي بيدل را از شاعران دوره سبك هندي به شمار مي آوريم و از اين جهت اين انتساب و ناميدن مشكلي ندارد اما يك جا قرار دادن او با صائب تبريزي وكليم كاشاني , از دقت اين تقسيم بندي مي كاهد مگر اين كه با تعبيرات «سبك اصفهاني»و«سبك هندي» شيوه شاعري آنها را از يك ديگر فرق گذاريم .
سابقه پژوهش هاي ادبي در ايران و به ويژه پس از تاخت و تازهايي كه نسبت به اين شيوه شاعري در دوره هاي بازگشت و مشروطه و حتي پهلوي صورت مي گرفت ،سكوت تغافل آميزي است ناشي از فقدان كنجكاوي يا آفت ناشناخت (زرين كوب ، دفتر ايام ، ص 43 ) كه نشان مي دهد كساني مانند سيدالشعرا اميري فيروزكوهي و شادروان احمد گلچين معاني و استاد محمد قهرمان, بحث و بررسي درباره سبك شعر فارسي درمقطع صفوي ,گوركاني را صرفاً ويا دست كم, بيشتر به بخش ايراني آن اختصاص داده اند و نتيجه طبيعي آن چنين است كه دانشجويان , شاعران واديبان ما امروزآن اندازه آشنايي و ارادت و انسي را كه با صائب وكليم دارند با بيدل و ميرزا جلال اسير و فيضي دكني ندارند .1 اين هم كه در سراسر سده هاي پس از بيدل در ايران به خلاف افغانستان و شبه قاره و آسياي ميانه , مجالس و محافل بيدل خواني و شب عرس براي او برگزار نشده است , از عدم سنخيت فكري و زباني اديبان و ادب دوستان ما با آثار بيدل نشان دارد .
البته اين واكنش انجمن ها و محافل ايراني نسبت به شعر بيدل دقيقاً برخاسته ازشعرهاي خود اوست .
زيرا او نيز به عمد هيچ هماهنگي و همساني ميان شعر خود و فضاي فرهنگي ايران ايجاد نكرده است . و به خلاف صائب وكليم كه در اين شيوه شاعري از سرآمدان هستند و هم چنان از سعدي و حافظ و ملاي بلخي سخن مي گويند , بيدل به هيچ روي اين كار را نمي كند و سبب مي شود كه خواننده ايراني شعر او انگيزه نزديك شدن و بهره مندي از اين مضامين رنگارنگ را از دست بدهد .
امروز البته اوضاع كاملاً فرق مي كند ، به موازات كم شدن اشتياق مردم به مضامين سرشار از خال وخط و زلف و شمع و محفل و كاروان , كه ديگر اقتضاي شكل گيري آنها هم موجود و ممكن نيست , با توجه به پيش آمدن مباحث تازه اي درباب « ساختار و تاويل متن »2 و حرف هاي تازه اي در نقد ادبي كه نياز ما را به نقدهاي سنتي رفع مي كند , البته توجه به بيدل درحال تبديل شدن به يك نياز يا ضرورت است . و اگر در سه سده پس از مرگ او ما به زبان شعري و ادبي او روي كردي نداشته ايم ، پيش از آن كه به هنجار گريزي و ساختارشكني هاي زبان شعري او برگردد به ريشه در سنت داشتن ذهن عمومي ايرانيان برمي گردد. هم چنان كه در سه دهه اخير با بازشدن پاي شاعران مهاجر افغاني به ايران و شنيدن زمزمه هايي از شعر بيدل از آنان , كم كم شاعران معاصر نسل پس از انقلاب به اين رويه و روش روي آوردند3 تا جايي كه نه تنها شاعران به اين شيوه ابهام سرايي و به هم ريختن هنري زبان شعر اقدام كردند كه برخي از آنان به نقد و بررسي شعر بيدل پرداختند و يك بيت او را يك مقاله ساختند .4
اينك با فرآيندهاي تازه اي كه مكتب هاي ادبي ونظريه هاي جديد و بي سابقه هنري پيش روي ذهن و زبان ما مي گذارند , مي توان نزديك شدن به شعر بيدل را بهانه اي براي بالاتر بردن سطح زبان از كليشه هاي معمول و مرسوم انجمني دانست و اين كه زبان شيرين فارسي با چنين قابليت هايي رو به روست كه مي تواند به گونه اي اعجاز مانند نقش آفرين باشد كه زبان هنري و بلاغي آن هم مانند تصويرهاي بكر شعر حافظ غير قابل ترجمه و مخصوص به خود باقي بماند .
مي دانيم كه سبك شعر در دوره صفويه ( اصفهاني يا هندي ) درحقيقت واكنشي بود به تكرار كاري ها وتصويرهايي كه از قرن ششم به بعد سراسر فضاي ادبيات ما را فرا گرفته بود . ضمن آن كه فضاي سياسي حاكم بر ايران هم كه با روي كارآمدن دولتي شيعه مذهب شكل گرفته بود , اجازه ادامه دادن آن روند هنري را نمي داد .5 و البته با مهاجرت كردن شاعران ايراني به سرزمين هند كه در آن زمان پايگاه معتبري براي پاسداري از زبان فارسي بود و آن را به نيكي گرامي مي داشتند , تغيير زبان و تصويرهاي هنري روندي شتاب ناك تر به خود گرفت . به گونه اي كه زبان اين شاعران آرام آرام از زبان معهود و پذيرفته شده نزد همگان دور شد و موجب شد كه كساني اظهار نظر كنند كه از شعرصائب به دشواري مي توان چند بيت برگزيد6 و استاد ملك الشعراي بهار آن سبك را«مبتذل» اعلام كرد . اما واقعيت اين است كه شاعران بزرگ و مطرح سبك شعر صفوي , هيچ گاه رابطه خود را با شاعران بزرگ و مطرح دوره هاي پيشين يا دست كم دوره پيش از خود يعني سبك عراقي قطع نكردند . و از هنرهاي آنان يكي اين است كه در ديوان خود اشعار گذشتگان را استقبال كرده و نام آنان و مصراعي از شعرشان راهم آورده اند :
- اين آن غزل سعدي است صائب كه همي فرمود « مي گويم وبعدازمن گويند به دوران ها»
(صائب 1/419)
- صائب اين آن غزل حافظ شيرين سخن است « كلك ما نيز زباني و بياني دارد »
(4/1608)
- به قول عارف رومي سخن راختم كن صائب «كه ساقي هر چه در بايد تمام آورد مستان را»
( 1/206)
و حتي به خلاف شيوه معمول در سبك شعري شان كه هر بيت را يك واحد مستقل براي مضمون آفريني مي دانند و در نهايت غزلي با بيت هاي پراكنده ازهم كه محور عمودي شان برقرار نيست مي سرايند, گاهي غزل به شيوه عراقي و متحدالمضمون وكاملا عاشقانه مي سرايند كه نشان مي دهد به گذشته ادبي ايران هم چنان پاي بند هستند مانند اين نمونه ها:
- نه همين مي رمد آن نوگل خندان از من مي كشد خار در اين باديه دامان از من
( كليم كاشاني , ص519 )
- پرده بردار ز رخسار كه ديدن داري سر برآور ز گريبان كه دميدن داري
چنين رفتاري از سوي صائب و كليم و حتي ديگران يادآور آن است كه اين شاعران از يكي از عناصر تشكيل دهنده شعر دوره هاي پيشين كه عبارت از توجه به ساحت پاك معشوق مي باشد غافل نمي مانند و همچنان به ياد كرد آن مي پردازند . ( البته از بسامد اندك اين شعرها غافل نيستيم . اما به هرحال اين روي كرد به گذشته را به همين شكل به هيچ وجه درشعر بيدل پيدا نمي كنيم )
كوششي كه بيدل در آن به كامراني و پيروزي مي رسد اين است كه تنها اشتراك خود با شعر شاعران ايراني را در استفاده از زبان فارسي نگه مي دارد و ريشه هاي هرگونه شباهت و مضمون سازي را ميان خود و آنان قطع مي كند . بيدل با پرهيز از تداعي ها و خيال هاي رايج شعر فارسي ، تصوير هاي نادري ايجاد مي كند(دايرة المعارف بزرگ اسلامي ، مقاله بيدل ، ج 13) كه از اين نظر اين كوشش او پخته ترين تلاش از نظر سبك شناسي در شعر فارسي به شمار مي رود هر چند به گفته غالب دهلوي او به سبب ترك نژاد بودن , شايستگي يادكردن به عنوان شاعرفارسي زبان را ندارد .(بشير سخاورز ، 1383 ، ص 54)
درباره ايجاد رستاخيز ادبي در شعربيدل , استاد شفيعي كدكني گفتني ها را دربخش سبك شناسي شعر بيدل گفته اند كه مي شود آن را بارها خواند و بهره برد .7 اما به نظرمي رسد كه مي توان از زاويه ديگري هم به شعر او نگاه سبك شناسانه داشت كه مي تواند در حاشيه افادات استاد شفيعي قرار بگيرد . اگر عصاره فكري و ادبي سبك عراقي و همه شيوه هاي فرعي و اصلي شاعري در ايران پيش از صفويه را معشوق ستايي و از دوست با گستره معنايي « از خاك تا افلاك » سخن گفتن بدانيم كه عالي ترين مضمون و اوج ارادت فكري و زباني و رفتاري شاعران ايراني به شمار مي رود , اين شيوه در ديوان اشعار بيدل با چالش روبرو شده است . هر چند كه او مسير رسيدن از خاك به افلاك را گم نمي كند اما از راهي ديگر و با روش خاص خود آن را مي پيمايد .
1- در نگاه نخست در مي يابيم كه متحدالمضمون نبودن غزل بيدل , خود به خود باعث مي شود كه او نتواند و يا نخواهد سراسر و يك پارچه ازمعشوق سخن بگويد . (كه از اين ديدگاه صائب و كليم هم با بيدل چنان فرقي ندارند البته با رعايت پاره اي ملاحظات واستثناها ) .
به همين جهت درصد زيادي از غزل هاي بيدل اصلاً عاشقانه نيستند و او به موضوعات ديگري فكر كرده است كه در چهارچوب دين ، اخلاق و فلسفه و شعر بوده است ( سلجوقي ،1380، ص 139) . و البته كار به جايي مي رسد كه گاهي در يك غزل فقط يك بيت آن عاشقانه است . درغزلي كه آغازينه آن چنين است :
- زيرگردون طبع آزادي نوايي برنخاست بس كه پستي داشت اين گنبد نوايي برنخاست
( ص 286)
اين بيت را مي آورد :
- خوش نگون بختم كه در محراب طاق ابرواش ديده ام را يك مژه دست دعايي برنداشت
يا درغزلي ديگر كه چنين آغاز مي شود :
يارب چسان كنم به هواي دعا بلند دستي كه نيست چون مژه جز بر قفا بلند
( ص 691)
مي گويد :
از بس كه شرم داشتم از ياد قامتش دل شيشه ها شكست و نكردم صدا بلند
طبيعي است كه هنگامي كه شاعر در يك غزل با مضمون هاي گوناگون سر وكار دارد , يكي از آنها هم مضمون عشق است .
2- نكته ديگر اين است در سرزمين هند به خلاف ايران (در دوره هاي تاريخي پس از اسلام ) محدوديت و مانعي براي رسيدن به معشوق نبوده است . از اين رو به خلاف شاعران ايراني كه همه چيز را از وراي پوشش و حجاب و نقاب ديده اند وتوصيف كرده اند , در شعر هندي اين نايابي و ناكامي شاعرانه به چشم نمي آيد . بنابراين شاعر سرزمين هند از هجران و انتظار و فراق كه دست مايه هاي شگرف شعر عاشقانه و احساسي است بركنار مي ماند و اگر هم بخواهد شعر عاشقانه بسرايد , چندان كامروا نخواهد بود . هم چنان كه مضمون هايي كه با واژه و تصوير آغوش ساخته مي شوند در شعر بيدل و امثال اوكم نيست درحالي كه در شعر فارسي شاعران ايراني اين تصوير و رفتار به دشواري به چشم مي آيد :
- صرف نقصانيم ديگر ازكمال ما مپرس عشق پركرده است آغوش هلال از ماه ما
- يار در آغوش و نام او نمي دانم چيست سادگي ختم است چون آيينه برنسيان ما8
3- و سرانجام اين كه بيدل هنرمندانه كوشش كرده است تا مي تواند خود را از سبك عراقي و شاعران مطرح آن دور نگاه دارد . و حتي آنجا كه پاي استقبال از قالب و وزن و قافيه شعر آنان درميان است به خلاف صائب و ديگران از نام بردن شاعر پيش از خود و تضمين مصراعي از او خود داري مي كند كه شايد تصور شود بيدل نوعي بي توجهي و اهمال را مرتكب شده است در حالي كه او مانند امير خسرو دهلوي كه در قرن هشتم چنين رفتاري را با شعر فارسي داشت معتقد بوده است كه شعرش هيچ شباهتي با بافت سخن شاعران ايراني ندارد و همين ياد كردن از آنان به شكل وزن و قافيه شعرشان را استقبال كردن كافي است و آوردن مصراعي از حافظ و سعدي به عنوان تضمين، شعر را ناهمگون و بي تركيب خواهد خواست . دراين نمونه ها فقط وزن و قافيه و رديف ما را به ياد حافظ و سعدي مي اندازد :
- تا ز جنس تب و تاب نفس آثاري هست عشق را با دل سودا زده ام كاري هست
( ص 214 )
كه سعدي پيش از او گفته است :
- مشنو اي دوست كه غيراز تو مرا ياري هست يا شب و روز به جز فكر توام كاري هست
( كليات ص 452 )
اما فقط از گوناگوني قافيه ها مي توان پي برد كه چه اتفاق تازه اي افتاده است . بيدل اين غزل 11 بيتي سعدي را تا 14 بيت ادامه داده است . قافيه ها خود گوياست كه چه پيش آمده است : قافيه هايي كه فقط سعدي آورده است عبارتند از : يار , عطار , خار , انكار گرفتار , انكار , هوشيار . چرا ؟ پاسخ اين است كه اوج سخن سعدي , از يار سخن گفتن است . عطار يادآور بوي خوش معشوق است كه شاعر ايراني در آرزوي آن است9 و براي شاعر هندي اصلاً اين مهم نيست . انكار هم به رفتار برخي ايرانيان عقل گراي منكر عشق بر مي گردد . هشيار هم نقطه مقابل شاعر عاشق پيشه است و شاعرگرفتار عشق است .
اما در شعر بيدل قافيه هايي هست كه شعر او را دگرگون كرده است : بار را به تناسب خر آورده است , ديدار هم ياد آور در دسترس بودن چهره معشوق است . بيمار هم صفت چشم معشوق است كه بي نقاب ديدني است . گفتار هم ياد آور معشوقي است كه مي توان بي مانع با او سخن گفت10 . قافيه هاي تار و ديوار و گنهكار و نمكزار و آثار هم كاملاً تازگي دارند . قافيه هاي كار و مقدار و زنار و بازار هم مشترك است . اما كاربرد آنها فرق مي كند :
سعدي : داستاني است كه بر هر سر بازاري هست
بيدل : در صفا خانه هر آينه بازاري هست
اين غزل بيدل هم با آغازينه :
بيا كه آتش كيفيت هوا تيز است چمن ز رنگ گل ولاله مستي انگيز است
(ص205 )
ياد آورغزل معروف حافظ است :
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبيز است به بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است
(ص 30)
اما كاربرد قافيه ها گوياي تغيير سبك بيدل است . در غزل 7 بيتي حافظ هم كه بيدل آن را به 12 بيت رسانيده است , قافيه هاي مشترك به چشم مي آيد كه البته تفاوت هايي هم دارند : حافظ قافيه تيز را صفت محتسب و بيدل صفت آتش دانسته است ( زيرا در هند به خلاف ايران محتسب متعصب وجود نداشته است ) انگيز را حافظ براي فتنه (درقرن هشتم) و بيدل براي مستي به كاربرده است . آميز را حافظ با دردي و بيدل با آتش به كار برده اند . در تفاوت هاي قافيه حافظ خون ريز را كه متناسب با روزگار زندگي اوست و تبريز را متناسب با كشور زاد بوم خود آورده است و بيدل هم قافيه هاي لب ريز , شبديز , مهميز , جنون خيز و شرر بيز را براي مضمون سازي در اختيار گرفته است . درست به همين جهت است كه مي گوييم , بيدل هنري ترين رفتارسبك شناسي را انجام داده است وبا ايجاد بيشترين تفاوت و دگرگوني در عرصه واژگاني و بلاغي شعرخود , به استقلال ادبي دست يافته است . هر چند او به عنوان شاعري كه همچنان پاي بند احساسات لطيف عاشقانه و غنايي است اما به دلايل تاريخي و فرهنگي وتفاوت هاي رفتاري در زيست بوم او , معشوق شكل و شمايل ديگري در شعرش پيدا كرده است . به عبارت ديگر بسياري از مضمون هاي عاشقانه شعر فارسي در شعر بيدل استحاله و دگرگون شده اند .
نمونه هايي از اين دگرگوني در تصوير سيماي معشوق چنين است11 :
1- معشوق سپاهي : درسراسرشعر دوره پيش از صفويه اين معشوق با كمان ابرو و قامت نيزه و دشنه مژگان به دل عاشق حمله مي برد و او را مجروح و دلش را پرخون مي سازد . اين تصوير در شعر بيدل كه معشوق شمشير به دست و زخم زننده است , اين گونه آمده است :
- شكوه جو ر تو نگشايد دهان زخم را سرمه با شد جوهر تيغت زبان زخم را
تا به وصف تيغ بيدادت زبان پيدا كند موج خون انگشت حيرت شد دهان زخم را
( ص 91 )
2- خط برآوردن معشوق : درسبك عراقي خط چهره برآوردن معشوق , غباري است كه خورشيد رخش را مي پوشاند12 اما اين تصوير درشعر بيدل به گونه اي ديگر است :
- خط آوردي و ننوشتي برات مطلب ما را به خود كردي دراز آخر زبان دود دلها را
( ص 66 )
3- راه رفتن و نقش پاي معشوق : در سراسر شعر عراقي ( و به طوركلي شعر عاشقانه فارسي ) راه رفتن معشوق مونث به علت محدوديت هاي شرعي و فرهنگي كمتر به تصوير كشيده شده است 12. در شعر فارسي سرزمين هند , مضمون نقش پاي معشوق روي زمين همواره مورد توجه است :
- خط جبين ما ست هم آغوش نقش پا دارد هجوم سجده ما جوش نقش پا
گاه خرام مي چكد از پاي نازكت رنگ حنا به گرمي آغوش نقش پا
(ص 67 )
4- آرزوي فراق كشيدن : گفتيم كه معشوق درشعر بيدل هميشه حاضر و در دسترس عاشق است برخلاف شعر عاشقانه فارسي كه عاشق معشوق را نمي يابد و حتي در انتظار بوي او مي ماند وگاهي جان مي دهد , بيدل در شعر عاشقانه گاهي در اوج وصال آرزوي از دورديدن معشوق را دارد :
- زنيرنگ فسون پردازي الفت چه مي پرسي تودرآغوشي ومن كشته ازدورديدن ها ( 54 )
5- ديگر موارد : براي آن كه تفاوت مضمون آفريني شاعران ايراني پيش از سبك هندي با بيدل آشكارتر شود , به چند نمونه ديگر به شكل تقابلي اشاره مي شود :
مضمون شعري
سبك عراقي
سبك بيدل(سبك هندي)
1. احساس معشوق نسبت به عاشق : بي خيال بودن تغافل كردن
2 . زينت معشوق :‌ غاليه و وسمه صندل
3 . شرم عاشق از معشوق : شرم از چهره او شرم از پاي حنا زده او
4 . بهار عاشق : روي معشوق نقش پاي معشوق
5 . چهره شراب زده معشوق : آتش بر گل و ارغنون انداختن آتش به فرنگ زدن
6 . گل : در باغ و بوستان روي قالي
7. آهنگ موسيقي : چنگ و رباب تار
8 . خواب : خواب گل و غنچه خواب مخمل
9 . گذشت عمر : رفتن معشوق ريگ شيشه ساعت
10 . توجه به گل : برگ گل رگ گل
11 . نگاه معشوق به آيينه : خودشيفتگي معشوق اسباب غفلت معشوق
12 . فرهاد : عاشق پايدار در عشق مظهر ناكامي و جان كندن


13 . آتش طور : توحيد و به خدا رسيدن روشني كرم شب تاب
14 . مهدي و دجال : مهدي غالب بر دجال دجال غالب بر مهدي

نمونه هاي شعري عنوان هاي بالا چنين است13 :
1- حافظ : ماهي ومرغ دوش ز افغان من نخفت آن شوخ ديده بين كه سر از خواب برنكرد
(ص94)
بيدل : به كج ادايي حسن تغافلت نازم كه ياد او گله ناز مي كند گله را
(ص43)
2- سعدي : رشكم ازپيرهن آيد كه در آغوش تو خسبد ز هرم از غاليه آيد كه بر اندام تو سايد
(ص 511 )
بيدل : سبحه داران از هجوم درد سرنشناختند آن برهمن زاد صندل برجبين مال مرا
( ص 34 )
3- حافظ : شرمش ازچشم مي پرستان باد نرگس مست اگر برويد باز
(ص178)
بيدل : هيچكس بيدل حريف طرف دامانش نشد شرم آن پاي حنايي عالمي را دست بست
( ص 192 )
4- حافظ : بتي دارم كه گرد گل زسنبل سايه بان دارد بهار عارضش خطي به خون ارغوان دارد
(ص81)
بيدل : بايد به نقش پاي تو سير بهاركرد كاين برگ از نهال خرامان شكست و ريخت
( ص 299 )
5- حافظ : شراب خورده وخوي كرده مي روي به چمن كه آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
(ص13)
بيدل : چنين كز تاب مي گلبرگ حسنت شعله رنگ افتد مصور گر كشد نقش تو آتش در فرنگ افتد
( ص 485 )
6- سعدي : بوي گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست
(ص427)
بيدل : نسيم دامن او گر وزد وقت خراميدن سحربي پرده گردد غنچه تصويرقالي را
7- حافظ : رباب وچنگ به بانگ بلند مي گويند كه گوش هوش به پيغام اهل راز كنيد
(ص165)
بيدل : هرجا نواي زمزمه تاربشنوي اي آرزو بنال و مگو داستان كيست
(ص179 )
8- حافظ : بگشا به شيوه نرگس پرخواب مست را وز رشك چشم نرگس رعنا به خواب كن
(ص273)
بيدل : خواب خود منعم مكن تلخ ازحديث بوريا اين نيستان آتشي دارد به مخمل مي زند
9- حافظ : من پيرسال وماه نيم يار بي وفاست بر من چو عمر مي گذرد پير از آن شدم
(ص219)
بيدل : غبار شيشه ساعت به و هم مي گويد به هوش باش كه اين سال و ماه مي گذرد
10- حافظ : بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند كان كس كه پخته شد مي چون ارغوان گرفت
(ص60)
بيدل : به رنگ غنچه سوداي خطت پيچيده دلها را رگ گل رشته شيرازه شد مجموعه ما را
( ص 32 )
11- سعدي : جرم بيگانه نباشد كه تو خود صورت خويش گر درآيينه ببيني برود دل زبرت
(ص424)
بيدل :همه جا جمال تو جلوه گر همه سو مثال تو در نظر به تاملي مژه بازكن كه نسازد آينه غافلت
( ص 334 )
12 - سعدي : اي عاقل اگر پاي به سنگيت برآيد فرهاد نداني كه چرا سنگ بريده است
(ص435)
بيدل ‌: حيرتم عمري به اميد ندامت شاد داشت جان كني ها ريشه اي در تيشه فرهاد داشت
(ص237)
13- حافظ : يعني بيا كه آتش موسي نمود گل تا از درخت نكته توحيد بشنوي
(ص354)
بيدل : مو به مويم چشمه برقي تجلي هاي اوست طوراگرآتش فروزد كرم شب تاب من است
( ص 194 )
14- حافظ : كجاست صوفي دجال فعل ملحد شكل بگو بسوز كه مهدي دين پناه رسيد
(ص 163)
بيدل : عرض دين حق مبر در پيش مغروران جاه سعي مهدي بر نمي آيد به اين دجالها
(ص 67)
نتيجه گيري :
بيدل را شايد تنها شاعري دانست كه بيشترين كاربردهاي هنجارگريزانه ي زباني و بلاغي را در برابر زبان معيار شعر فارسي دارد و از اين جهت او بنيان گذار شيوه اي است كه شاعري را در شبه قاره و افغانستان و آسياي ميانه متفاوت از گونه ايراني آن عرضه كرده است .كاربردهايي مانند افزايش خلاف آمد ، حس آميزي ، تشخيص ، تجريد و . . . (شفيعي كدكني ، شاعر آيينه ها ، ص 40)
بيدل هم به دليل عدم آشنايي كافي با سنت هاي مرسوم و رايج شعر فارسي و هم به دليل استقلال خواهي و آزاد انديشي اي كه در عرصه شعر خود آن را دنبال مي كرده است , كوشش كرده است , تا كمترين تاثيرپذيري از شعر ايراني را داشته باشد . كه بازتاب آن عدم توجه به شعر او در ايران درسده هاي پس از مرگ اوست .
شعر او در ايران طعم ميوه هاي گرمسيري و ناشناخته سرزمين هند را دارد14 كه چنانچه كسي به آن دسترسي داشته باشد , البته از خواص و عناصر تركيب يافته در آن بي نياز نيست .
اين هم كه انديشه هاي يك عارف ،‌درويش يا قلندر كه تحت تربيت و اشراف عموي درويش خود از فرقه « قادريه » سر بيرون مي آورد ( دايرة المعارف بزرگ اسلامي ، ذيل بيدل ، ج 13 ) در شعرش چگونه رسم و راه و نشان مسلماني و كلمه « توحيد » را بيان مي كند ، هر چند با موضوع و عنوان اين گفتار ارتباط مستقيم ندارد ، اما به جهت اصرار همه شاعران در ارتباط بخشيدن ميان جمال معشوق زميني و كمال معشوق آسماني بحث البته قابل بررسي و و پيگيري است . زيرا عشق از آغاز يك انگيزش دروني است كه سپس بايد عاشق (شاعر) براي آن تجسم قائل شود در نتيجه انساني كم و بيش والا و كامل تصوير و تصور مي شود كه خود مقدمه اي است بر نمودار شدن تجلي الهي در عشق (اسلامي ندوشن ، تاملي در حافظ ، ص 15)
به نظر مي رسد اگر دريچه هاي تازه اي از شرح و بسط وتفسير به روي شعر بيدل گشوده شود و برخي شاعران جوان امروزي كه از نخستين لحظه شاعري خود را مستقل و صاحب سبك تلقي مي كنند , بهتر و ازگونه اي كه استاد شفيعي كدكني به آن پرداخته اند با شعر او دمساز و مانوس شوند , شعر امروز فارسي در ايران هم باهمه اوج و اعتباري كه اينك دارد , رنگ و طعم و قوتي ديگر خواهد گرفت .
شايد بتوان با توجه به رستاخيزي كه بيدل در شعر فارسي ايجاد كرد , نمونه اي ديگر از اين انقلاب زباني را درشعر معاصر پديد آورد به گونه اي كه انجمن ها و شاعران سنتي متهم به كهنه پرستي وحافظ گرايي نشوند15 وضمن حفظ آن اعتبارها و ارزش هاي سنتي و ماندگار , مسير پيشرفت هاي زباني را پا به پاي تحولات ديگر جامعه به سرعت بپيمايند.
در پايان براي آشنايي بيشتر با شعر بيدل چند گونه ونمونه ازشعر او را مي آوريم . اين نمونه ها پيش از هر چيز مهارت بيدل را در مضمون پردازي و تصوير آفريني نشان مي دهد و اين كه هيچ چيز از نگاه تيز بين شاعر پنهان نمي ماند.
الف ) غزل با دست مايه هاي عرفاني وخطاب به حضرت حق :
آن كه از بوي بهارش رنگ امكان ريختند گرد راهش جوش زد آثار اعيان ريختند
شاهد بزم خيالش تا درد طرف نقاب آرزوها شش جهت يك چشم حيران ريختند
تا دم كيفيت مجنون او آمد به ياد سينه چاكان ازل صبح ازگريبان ريختند
آسمان زان چشم شهلا اندكي انديشه كرد از كواكب در كنارش نرگسستان ريختند
از هواي سايه دست كرم دربار او ابرها در جلوه آوردند و باران ريختند
طرفي از دامانش افشاندند هستي زد نفس وز خرامش ياد كردند آب حيوان ريختند
از حضور معني اش بي پرده شد اسرار ذات وز ظهور جسم او آيينه ي جان ريختند
نام او بردند اسماي قدم آمد به عرض از لب او دم زدند آيات قرآن ريختند
از جمالش صورت علم ازل بستند نقش وز كمالش معني تحقيق انسان ريختند
غير ذاتش نيست بيدل در خيال آباد صنع هر چه اين بستند نقش و هر قدر آن ريختند
( ص 390 )
ب ) غزل سراسر عاشقانه :
جنوني با دل گم گشته از كوي تو مي آيد دماغ من پريشان است يا بوي تو مي آيد
رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد خيال است اين كه در انديشه آهوي تو مي آيد
ندانم دل كجا مي نالد از درد گرفتاري صداي چيني اي از چين گيسوي تومي آيد
زغيرت جاي ميناي تغافل تنگ مي گردد اشارت گر به سير طاق ابروي تو مي آيد
اگر بر خود نپيچم بر كدامين وضع دل بندم دراين صورت به يادم پيچش موي تو مي آيد
من و بر آتش دل آب پاشيدن چه حرف است اين جبين هم گر نم آرد شرمم از خوي تو مي آيد
چه آغوش است يارب موجه درياي رحمت را كه هركس ره ندارد هيچ سو,سوي تو مي آيد
ج ) غزل با مضمون هاي اخلاقي :
بس كه در ساز صفا كيشان حيا خوابيده بود موي چيني رشته بست اما صدا خوابيده بود
كس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما ومن كاروان در گرد آواز درا خوابيده بود
ازمكافات عمل پر بي خبر طي گشت عمر در وداع هرنفس صبح جزا خوابيده بود
با همه عبرت ز توفيق طلب مانديم دور چشم ماليديم اما پاي ما خوابيده بود
ما گمان آگهي برديم از اين بي دانشان ورنه عالم يك قلم مژگان گشا خوابيده بود
عمرها شد انفعال غفلت از دل مي كشيم ازستمگر ساعتي از ما جدا خوابيده بود
سر كشي كرديم ازاين غافل كه آثار قبول درتواضع خانه قد دوتا خوابيده بود
زندگي افسانه نيرنگ مژگان كه داشت هركه را ديدم دراين غفلت سراخوابيده بود
فتنه خويي از تكلف كردم بيدار به پا خون من در سايه برگ حنا خوابيده بود
همت قانع فريب راحت از مخمل نخورد لاغري از پهلويم بر بوريا خوابيده بود
آگهي طوفان غفلت ريخت بيدل برجهان عالمي بيدار بود اين فتنه تا خوابيده بود
(ص 437)
د. غزل انتقادي10 :
آن جنگجو به ظاهر اگر پشت داده است پنهان دري ز فتح نمايان گشاده اشت
محو قفاست آينه پردازي صفا از ريش دار هيچ مپرسيد ساده است
طفلي چه ممكن است رود از مزاج شيخ هر چند مو سفيد كند پير زاده است
از علت مشايخ و اطوارشان مپرس بالفعل طينت نر اين قوم ماده است
رعنايي امام ندارد سر نماز مي نازد از عصا كه به دستش چه داده است
پستي كشيد دامن اين حيز طينتان چندان كه نامشان به زبانها فتاده است
نقش جهان نتيجه انديشه دويي است نيرنگ شخص و آينه تمثال زاده است
بيدل چه ذلت است كه گردون منقلب در طبع مرد خاصيت زن نهاده است
(ص 167)