تاريخ پيدايش قالب رباعي چندان روشن نيست. عده اي رودکي را نخستين سراينده رباعي مي دانند و براي آن هم ماجراي معروف «غلتان غلتان همي رود تابن گو» را مي گويند؛ اما اخيراً تني چند از رباعي سرايان و از جمله «بيژن ارژن» قالب رباعي را ميراث گاتهاي اوستا معرفي کرده اند. اما هر چه بود و هر گونه که اين قالب آغاز شد، مي توان به جرأت گفت حکيم عمر خيام نيشابوري نخستين کسي بود که در وزن «لاحول و لاقوَ الا بالله» يا همان «فع مفتعلن مفتعلن مفتعلن» دست به تصوير پردازي شگرفي زد.
البته همان گونه که همه مي دانند، به دلايل متعدد و در 9 قرن پس از او، رباعيات زيادي از ديگر شاعران به نام حکيم خيام ثبت شده است، اما امروز که با همين رباعيات پيش روي، شخصيت شاعري خيام را براي خود بازسازي مي کنيم، تا حدي شخصيتي دو سويه مي بينيم؛ يا به عبارت ديگر با دو گونه متفاوت از رباعي رو به رو مي شويم.
گونه نخست رباعي هاي فلسفي و نيمه فلسفي خيام هستند که مهمترين دليل شهرت او به شمار مي روند.
در کارگه کوزه گري رفتم دوش
ديدم دو هزار کوزه گويا و خموش
ناگاه يکي کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
نگاه شاعر در اين رباعي صرفاً به منظر اخلاقي متوجه نيست، بلکه قصد او در اين رباعي نوعي تذکر به مخاطب است که دنيا را گذرا بداند. دغدغه خيام پرسش بنياديني است که وجهه اصلي تمام بنيانهاي فلسفي را درگير مي کند. ماجراي مبدأ و معاد و چگونگي معاد.
جالب اينجاست که خيام در اين بين معمولاً از پاسخ دادن به پرسش خود طفره مي رود؛ اما در طول تاريخ به دليل همين طرح پرسش، همواره مؤاخذه شده است.
از جرم گل سياه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گيتي را حل
بگشادم بندهاي مشکل به حيل
هر بند گشاده شد به جز بند اجل
اما ديگر سوي چهره خيام رباعي سرا، شاعري است از جنس منوچهري و فرخي.
شاعري نمادين سرا که از همه بيشتر مجذوب نماد «مي» است و به هر دليل بنا دارد براي مخاطب بگويد که «مي» که به قول صوفي حافظ «ام الخبائث» است، تحفه اي است بي مانند:
تا زهره و مه در آسمان گشت پديد
بهتر زمي ناب کسي هيچ نديد
من در عجبم ز مي فروشان کايشان
به ز آنچه فروشند چه خواهند خريد؟
شاعر اين رباعي ها، تنها گاهي به پرسشهاي بنيادين خود دوباره سر مي زند و اين بار خيلي سريع با سر کشيدن يک جرعه از نماد بي خيالي خود، آنها را ظاهراً فراموش مي کند!
البته، اين وجه از شاعرانگي خيام گاهي به دلخوشي هاي ديگري چون بهار، طبيعت و معشوق نيز مي پردازد تا ذهنش درگير پرسشهاي کذايي نشود:
با سرو قدي تازه تر از خرمن گل
از دست منه جام مي و دامن گل
زان پيش که نا گه شود از باد اجل
پيراهن عمر تو چو پيراهن گل
اين جنبه از شاعري خيام بر رباعي و حتي غزل پس از خود در سبکهاي خراساني و بويژه عراقي تأثير قابل توجهي گذاشت، به گونه اي که مي توان آن را سرآغاز تغزل سبک عراقي به شمار آورد.
البته، توجه به اين نکته کارساز خواهد بود که اين تأثير، بويژه در ميان شاعران نامور، همواره تنها به عنوان پس زمينه باقي مانده است و شاعران بزرگ به خوبي دريافته اند که اين جنبه، نگاهي کارساز نيست؛ لذا در غزل و بويژه در دست شاعري چون حافظ، جنبه تزئيني به خود گرفته و سبب مي شود که حافظ از اين نماد پردازي، براي بيان تشکيکهاي همه جانبه خود استفاده کند.
اما در نزديکي زمان خيام، در تاريخ ادبيات فارسي، رباعياتي به ثبت رسيده اند که منسوب به شيخ «ابوسعيد ابوالخير» هستند؛ رباعياتي که ويژگي اصلي آنها حالتهاي عرفاني و شخصي شاعر است. شاعر اين اشعار، هر کسي که باشد چندان کاري با پرسشهاي بنيادين ندارد و گويا خود را از مرحله پرسش، رد شده مي بيند و يقين را در ذات وجود خود حس کرده است:
بازآ بازآ هر آنچه هستي بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستي بازآ
اين درگه ما درگه نوميدي نيست

صد بار اگر توبه شکستي بازآ
يا:
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگريست
در عشق تو بي جسم همي بايد زيست
از من اثري نمانده اين عشق ز چيست
چون من همه معشوق شدم عاشق چيست
وقتي از سبک خراساني بگذريم و به سبک عراقي برسيم، در مي يابيم که رباعي هاي ابوسعيد به عبارتي همدم بسياري از شاعران سبک عراقي شده اند و باعث گرديده اند که همه شاعران نامور، کمابيش با نگاه به اين مجموعه، به سمت سرايش نه چندان حرفه اي رباعي بيايند.
مولوي در اين ميان بيشترين تأثير را در رباعي سرايي از ابوسعيد برده است به گونه اي که گاهي تفکيک رباعيات مولاي روم و بلخ از رباعيات ابوسعيد، عملي نيست:
از شبنم عشق، خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور بر زمين حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
يک قطره از آن چکيد و نامش دل شد
حزن شخصي و اندوه عرفاني مولانا در رباعيات، گاهي سبب مي شود که آثاري عميق تر از آثار ابوسعيد پديد بيايد:
اندر دل بي وفا غم و ماتم باد
و آن را که وفا نيست، ز عالم کم باد
ديدي که مرا هيچ کسي ياد نکرد
جز غم که هزار آفرين بر غم باد
البته، گاهي نمادگرايي خيامي در شعر مولانا با حزن ابوسعيدي در هم مي آميزد و رباعي هاي جاودانه اي را رقم مي زند که اين رباعي از مهمترين آنهاست:
کي باشد و کي باشد و کي باشد و کي
مي باشد و مي باشد و مي باشد و مي
من باشم و من باشم و من باشم و من
وي باشد و وي باشد وي باشد و وي
از طرف ديگر، در نگاه به رباعيات سعدي در مي يابيم که جهان بيني شاعر، همان است که غزلهاي جاودانه او را رقم زده و مي توان به نوعي گفت: تعليل هاي اکثراً عاشقانه سعدي در رباعيات، همان تعليل هايي هستند که شاه بيتهاي غزليات او را رقم زده اند، با اين تفاوت که اين بار، اتفاق در چهار مصرع کامل مي شود. به طور مثال، مقايسه اين رباعي با دو بيت از غزليات، راهگشاست:
مشنو که مرا از تو صبوري باشد
يا طاقت دوستي و دوري باشد
ليکن چه کنم گر نکنم صبر و شکيب
خرسندي عاشقانه ضروري باشد
يا:
مشنو اي دوست که غير از تو مرا ياري هست
يا شب و روز به جز فکر توأم کاري هست
صبر بر جور رقيبان چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاري هست
اما برگ برنده سعدي، آن جاست که شناخت دقيق او از رخدادهاي زبان روزمره و بهره گيري از اصطلاحات خوش نقش، مصرع هاي چهارم او را به ضرب المثل و اتفاقهاي زيبا و خارق العاده تبديل مي کند:
روزي گفتي شبي کنم دلشادت
و زبند غمان خود کنم آزادت
ديدي که از آن روز چه شبها بگذشت
و زگفته خود هيچ نيامد يادت
و يا:
عشاق به درگهت اسيرند بيا
بد خويي تو بر تو نگيرند بيا
هر جور و جفا که کرده اي معذوريم
زان پيش که عذرت نپذيرند بيا

اما سخن پاياني اين مقال را به رباعيات رند يگانه شيراز، حضرت حافظ مي گذرانيم. همان گونه که مي دانيم، حافظ در کنار غزلهاي جاودانه اش، در قالبهايي چون مثنوي، قصيده و رباعي نيز طبع آزمايي کرده است.
مشهور خاص و عام است که اين قالبها در ديوان حافظ هرگز همسنگ با غزليات او نيست، اما از چرايي اين مطلب، سخن به ميان نيامده است. الا اينکه ذهن حافظ اصولاً ذهني بوده که با غزل رابطه اي بهتر داشته است.
رباعيات حافظ، از اسلوبي سالم پيروي مي کنند و حتي از پرسش فلسفي خيامي نيز بهره اي دارند و معمولاً ارزش مصرع چهارم را نيز درک مي کنند، اما چيزي به اندازه غزلهاي حافظ، به دست مخاطب نمي دهند. همين مقايسه است که رباعي حافظ را به گوشه اي رانده است:
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نکني خيال خود را بفرست
تا درنگرد که بي تو چون خواهم خفت
***
چشمت که فسون ورنگ مي بارد از او
زنهار که تيغ جنگ مي بارد از او
بس زود ملول گشتي از هم نفسان
آه از دل تو که سنگ مي بارد از او
***
گر همچو من افتاده اين دام شوي
اين بس که خراب باده و جام شوي
ما مست و خراب و رند عالم سوزيم
با ما منشين و گرنه بد نام شوي
شايد اگر همين بيست و چند رباعي، به نام شاعري ديگر در تاريخ ادبيات فارسي ثبت مي شد، آن نام، نامي برمي آورد هم طراز حداقل شاعران درجه دو تاريخ ادبيات فارسي. خلاصه آن که در سبک خراساني و عراقي، سبک ويژه خيام، يعني استفاده از پرسش بنيادين بکر و دست نخورده مي ماند، اما بعدها شاعران هندي پرداز، در رباعيات به وفور به آن دست مي يازند.

محمدرضا شالبافان