شرح عبارتی ازخواجه عبدالله
شرح عبارتی از خواجه عبدالله انصاری
«الهی، عبدالله عمر بکاست امّا عذر نخواست»
دکتر هادی اکبرزاده
در ادبیات فارسی (2) (سال دوم دبیرستان) در درس اوّل، عبارت«الهی، عبدالله عمر بکاست امّا عذر نخواست.» از رسالهی الهی نامه خواجه عبدالله آورده شده است. مؤلفان محترم در توضیح این عبارت تنها «عمر بکاست» را به معنی «پیر شد» آوردهاند و بقیّهی عبارت را معنی ننمودهاند.
دکتر حسن ذوالفقاری، یکی از مؤلفان کتب درسی، در کتابِ راهنمای ادبیّات فارسی سال دوم دبیرستان در توضیح این عبارت مینویسد: «عبد الله ( نویسنده) پیر شد امّا عذرِ تقصیر به درگاهت نیاورد. (توفیق استغفار به درگاهت نداشت. ) عذر نخواست: توبه نکرد.»
· آنچه نگارنده در این جستار بدان میپردازد معنی «عذر نخواست» است که دکتر ذوالفقاری آن را به معنی «توبه نکرد.» دانستهاند.
به چند دلیل معنی عبارت «عذر نخواست» نمیتواند «توبه نکرد» باشد. در این جستار به بعضی از آنها اشاره میکنیم و سپس معنی دقیق آن را ارائه میدهیم:
1- باید توجّه کرد که بعد این سطر از مناجات خواجه عبدالله در عبارتی دیگر از وی، آمده است که در آن، خواجه عبدالله از خداوند میخواهد که عذر او را بپذیرد. او میگوید: «الهی، عذر ما را بپذیر بر عیبهای ما مگیر.» پس نباید «عذر نخواست» به معنی «توبه نکرد» باشد. با توجّه به عبارت « عذر ما را بپذیر» مشخص میشود که خواجه عبدالله از خداوند عذر خواسته است و توبه کرده است.
2- از سویی دیگر «توبه در نزد عرفا مقامی بس بلند است که آنان یکسر بدان سفارش مینمودهاند مثلاً «توبه، اوّل مقام سالکان طریق حق است.» (هجویری، ص378) عزّ الدین محمود کاشانی میگوید: «اساس جملة مقامات و مفتاح جمیع خیرات و اصل همهی منازلات و معاملات قلبی و قالبی توبت است... و چون سبب خلاصِ نفس از مهالک ذنوب، توبت است تقصیر و تسویف در آن ظلم بود بر نفس خود. « وَ مَن لَم یَتُب فَاُولئکَ همُ الظالمون.» (حجرات،آیهی11) یا «قدم اوّل در پاک گردانیدن دل و روح از آلایشهاست تا مستعدِّ قبول فیض حق گردد. بدین جهت است که امام جعفر صادق (ع) فرمود:« عبادت، جز به توبه راست نیاید که حق تعالی توبه مقدّم گردانید کما قال الله تعالی التائبونَ العابدونَ.» اخباری از رسول اکرم دربارة توبه روایت شده که ترجمة بعضی از آنها از کیمیای سعادت نقل میشود: « و گفت: هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم.»، « و گفت: هیچ آدمی نیست که نه گناهکار است، ولیکن بهترین گناهکاران تایبانند.»، «و گفت: حق تعالی دست کرم گشاده است کسی را که به روز گناه کرده است تا به شب توبه کند و بپذیرد و کسی را که به شب گناه کند و تا روز توبه کند و بپذیرد تا آنگاه که آفتاب از مغرب برآید.» غزالی در باب توبه مینویسد:« بدان که توبه و بازگشت به حق تعالی، اوّل قدم مریدان است و بدایت راه سالکان، و هیچ آدمی را از این چاره نیست. چه پاک بودن از گناه از اوّل آفرینش تا به آخر، کار فرشتگان است و مستغرق بودن در معصیت و مخالفت همه عمر، پیشهی شیطان است و بازگشتن از راه معصیت با راه طاعت به حکم توبه و ندامت، کار آدم و آدمیان است. هر که به توبه گذشته را تدارک کند، نسب خویش با آدم درست کرد. امّا همه عمر اندر طاعت گذاشتن، خود آدمی را ممکن نیست. چه، وی را که بیافریدند، اندر ابتدا ناقص آفریدند و بیعقل، و اوّل شهوت را بر وی مسلّط کردند که آلت شیطان است، و آن عقل که خصم شهوت و نور جوهر فرشتگان است پس از آن آفریدند که شهوت مستولی شده بود و قلعة سینه به تغلّب فرو گرفته بود و نفس با وی الفت گرفته و خو کرده. پس به ضرورت عقل که پیدا آمد، به توبه و مجاهده حاجت افتاد تا این قلعه فتح افتد و از دست شیطان بیرون آید. پس توبه، ضرورت آدمیان است و اوّل قدم سالکان است پس از بیداری که حاصل آید از نور شرع و عقل تا بدان، راه از بیراهی بشناسد. هیچ فریضه نیست جز توبه که معنی وی بازگشتن است از بیراهی و آمدن باز راه ...»
و در مورد وجوب توبه برای هر کس میآورد: «امّا آن که توبه واجب است بر همه کس و در همه وقت به آن شناسی که هر که بالغ شد و کافر است، واجب است بر وی که از کفر توبه کند، و اگر مسلمان است و مسلمانی به تقلید مادر و پدر است و بر زبان همی گوید و به دل از آن غافل است، واجب بود که از آن غفلت توبه کند و چنان کند که دل وی از حقیقت ایمان آگاه شود و خبر یابد و وی را حکم آن وقت بود که هر چه رود اندر مملکت تن، همه به فرمان ایمان بود نه به فرمان شیطان... پس بدانستی که اوّل توبه واجب است از کفر، و اگر کافر نبود، از ایمان عادتی و تقلیدی. پس اگر این نیز نبود غالب آن بود که از معصیتی خالی نبود، از آن نیز توبه واجب بود. و اگر همه ظاهر از معصیت خالی بکرد، باطن وی از حسد و ریا و امثال این مهلکات خالی نیست. این همه، جنایت دل است و اصول معاصی است و از این همه توبه واجب است تا هر یکی از این با حدّ اعتدال برد. و اگر از این نیز خالی باشد، از وسواس و حدیث نفس و اندیشههای ناکردنی خالی نبود، و از این همه توبه واجب است. و اگر از این نیز خالی باشد، هم از غفلت از ذکر حق تعالی اندر بعضی احوال خالی نبود و اصل همة نقصانها فراموش کردن حق تعالی است، اگر همه اندر یک لحظه بود و از این توبه کردن واجب است اگر چنان شد به مثل که همیشه بر سر ذکر و فکر است و خالی نیست، اندر ذکر و فکر مقامات متفاوت است که هر یکی از آن درجات نقصان است به اضافت با آن که فوق آن است و قناعت کردن به درجة نقصان باز آن که تمامتر از آن ممکن است، عین خسران است و توبه از آن واجب بود، از آن بود که رسول علیه اسّلام گفت: ( من اندر هر روز هفتاد بار توبه کنم و استغفار کنم.) این بوده باشد که کار مهتر(ع) اندر دوام در ترقّی و زیادت بود و به هر قدمگاه که رسیدی کمالی دیدی که آن قدمگاه پیشین اندر وی مختصر بودی، از آن قدمگاه گذشته توبه کردی و استغفار کردی...»
3- با توجه به شواهد و دلایلی که در زیر میآید معنی عبارت «عذر نخواست» «توبه نکرد» نیست بلکه معنی درست آن، باید به این صورت گزارده شود که: خواجه عبدالله، « از بندگی تو (ای خداوند) عذر نخواست.» در عبارت «الهی، عبدالله عمر بکاست امّا عذر نخواست.» بین «الهی»، «عبدالله»، «عمر بکاست» و «عذر نخواست» رابطهای دقیق و سنجیدهای وجود دارد؛ در روزگاران گذشته، هر گاه بنده یا غلامی پیر و فرتوت میشده او را از بندگی آزاد میکردهاند که ما شواهد بسیاری برای این مطلب یافتهایم که در ذیل آنها را میآوریم. خواجه عبدالله، بنده و غلام پرودگار (=عبدالله) است. او پیر شده است(=عمر بکاست ) ولی عذر (از بندگی خداوند) نخواست. برای دریافت رابطة آزادی بنده به هنگام پیری شواهد زیر را میبینیم:
عطار در بیتی از منطق الطیر آورده است :
الحکایه و التمثیل
گفت لقمان سرخـسی کای الــه پیرم و سرگشـــته و گم کـــــرده راه
بنده ای کو پیــر شد شادش کــنند پس خطـش بدهنـــد و آزادش کــنند
من کنون در بنــدگیت ای پادشــاه همچو برفی کـرده ام مــــوی ســیاه
بندهای بس غم کشم، شادیم بخـش پیر گشتم، خــط آزادیم بـــــخــش.»
هاتفی گفت: «ای حرم را خاص خاص هر که او را از بنــدگی خواهد خـلاص
محو گردد عقل و تکلـــیفش به هم ترک گیر این هــــر دو و در نه قـدم
گفت: « الاهی بس تو را خواهم مـدام عقل و تکلیفــــم نباید و السَّــلام. )
پس ز تکلیـف و ز عــقل آمد بــرون پای کوبان دســـت می زد در جنون
گفت:«اکـنون مـــــن ندانم کیـستم بنده باری نیســـتم پـس چیــستم
بندگی شد محــــــو، آزادی نــماند ذرّهای در دل غـم و شـــادی نمـاند
بی صـفت گــشتم نگشتم بیصـفت عارفـم امّـــا نـــدارم معـــرفـــت
مــن نــدانم تو مـــنی یا من تـوی محو گشتم در تو و گم شـــد دوی .»
(منطق الطیر عطار، بیت 3767، ص 404 )
دکتر شفیعی کدکنی در توضیحات این ابیات میآورد : «عطار این داستان را از یکی از مقاماتهای بوسعید گرفتهاست : «در ابتدا لقمان مردی مجتهد و با ورع بود. بعد از آن جنونی در وی پدید آمد و از آن رتبت فتاد. گفتند: لقمان آن چه بود و این چیست ؟ گفت : هر چند بندگی بیش کردم بیش میبایست. درماندم. گفتم: الاهی، پادشاهان را چون بندهای پیر شود آزادش کنند. تو پادشاهی عزیزی. در بندگی تو پیر گشتم. آزادم کن. ندا شنیدم که یا لقمان آزادت کردم. و نشان آزادی این بود که عقل از وی فراگرفت. و شیخ ما بسیار گفتهاست که لقمان آزاد کرده خداست از امر و نهی.» (اسرار التوحید، 1/24)
رافعی قزوینی ( متوفی 623) روایتی از ابوبکر بن ابی شیبه (159-235) دارد که گفت :«اعرابی مردی سخت پیر و فرسوده را دیدم که از پردهی کعبه آویخته بود و میگفت: چون بنده ای از آن خلق در خدمت ایشان پیر شود آزادش کنند و من پیر شدم آزادم کن. باز در همان شب آن پیر را دیدم که همین مناجات میکرد و فردا نیز همین مناجات داشت. در شب سوم، در کنار او، پروردگار خویش را به تضّرع طلبیدم. پس صدایی از کعبه شنیدم که گفت: ای پیر تو را از دوزخ آزاد کردیم و بهشت بخشیدیم. (التدوین، 2/42) صورت داستان لقمان با این حکایت بی ارتباط نیست.»
حافظ در غزلی می گوید :
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول بنـــــدهی پیر نــــدانم ز چه آزاد نکرد
حافظ شناس روزگار ما، خرمشاهی، در توضیح عبارت «بندهی پیر آزاد کردن» مینویسد: « در قدیم رسم بوده که بندهی پیر را حرمت بگذارند و به پاس خدمات دیرینه آزاد کنند. شیخ طوسی مینویسد: « ورده را بآزاد کردن = ( آزاد کردن برده ) فضلی بزرگ است و ثوابی بسیار... و هر گاه که مملوک (= بنده /برده ) مؤمن بود، و هفت سال برآید تا در ملک وی بود، مستحب بود آزاد کردن وی، و بیشتر از آن به ملک نگیرد او را... و هر گاه که ده سال برآمده باشد بر غلام ( = ده سال در بندگی گذرانده باشد ) روا بود وی را آزاد کردن و صدقه دادن چون بر جهت معروف بود. » ( النهایه، به کوشش محمّد تقی دانش پژوه، ج 1، ص 554-560)
حافظ در جای دیگری نیز به ثواب و استحباب بنده آزاد کردن اشاره دارد :
کلک مشکین تو روزی که زما یاد کند ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند. »
استاد اجل سعدی در باب دوم گلستان گوید:
من بندهی حضــرت کریمـم پروردهی نعمــت قــدیمم
گر بی هنرم و گر هنـــرمـند لطف است امیدم از خـداوند
با ان که بضاعتی نـــــدارم سرمایهی طاعـتی نـــدارم
او چارهی کار بنــــده دانـد چون هیچ وسیلــتش نـماند
رسم است که مالکان تحریر آزاد کـــنند بــندهی پیـر
ای بـار خـدای عالـــم آرای بر بنده پیر خود ببـخشای
سعدی، ره کعبـهی رضـا گیر ای مرد خـدا، ره خـدا گیر
بدبخت کسـی که سر بتابــد زین در، که دری دگر نیابد
خداوندگار عشق و عرفان، مولوی نیز میگوید:
غلام، پیر شود خواجهاش کند آزاد چو پیر گشتم از آغاز بنده کرد مرا
عبدالرحمن جامی (هفت اورنگ):
جامی از هستی خود گشته ملول دارد از فضل تو امید قـبول
بر سر خوان عطایش بنشـــان دامن از گرد خطایش بفشان
بنگر اندوه وی و، شادش کــن بندهای پیر شد آزادش کن
بینشی ده که تــو را بــشناسد نعمــتت را ز بــلا بشناسد
کوتاه سخن اینکه با توجه به شواهد بالا، بر خلاف لقمان سرخسی که میگوید: «الاهی، پادشاهان را چون بندهای پیر شود آزادش کنند. تو پادشاهی عزیزی. در بندگی تو پیر گشتم. آزادم کن.» خواجه عبدالله در عبارت «الهی، عبدالله عمر بکاست امّا عذر نخواست.» آزادی از بندگی خداوند را نمیخواهد هر چند پیر شده است. و در نتیجه معنای «عذر نخواست»، «توبه نکرد» نیست بلکه «از بندگی تو عذر نخواست» میباشد.
منابع
- سخنان پیر هرات، به کوشش محمد جواد شریعت، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، چاپ پنجم، 1367، ص25.
- ادبیات فارسی(2)، مولفان: دکتر حسین داودی، دکتر حسن ذوالفقاری،... شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران، چاپ 1382،ص 1.
3- ادبیات فارسی دوم دبیرستان، دکتر حسن ذوالفقاری، انتشارات منشور دانش،1379، چاپ دوم، ص 6.
- ادبیات فارسی(2)، همان، ص 1.
- مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، عزّ الدین محمود کاشانی، تصحیح جلال الدین همایی،نشر هما،1372، چاپ چهارم، ص 366.
6- فرهنگ اشعار حافظ،دکتر احمد علی رجائی بخارائی،انتشارات علمی،1373،چاپ هفتم، ص 126.
7- همان، ص 126.
- منطق الطیر عطار، مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1383 ، صص 740 و 739.
- حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش، چاپ چهارم، 1371، بخش اول، صص 579-578.
- گلستان سعدی، تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی ، چاپ سوم 1373، ص 108.
- کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمّد مولوی رومی، بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیر کبیر، ص131، تهران1376.