سپهري و سبك هندي

اگر بخواهيم در شعرِ پس از نيما به‌دنبال سبك‌هاي شناخته شدة شعر فارسي بگرديم، به‌يقين شعر سهراب سپهري به‌اعتبار عملكرد ظريف و دامنه‌دار قوّة خيال و نقش آفريني‌هاي ذهن و پيچ و تاب‌هاي زبان، به‌شعر سبك هندي تعلّق خواهد گرفت. گذشته از تأثيري كه سپهري از فلسفة بودا و ديگر نحوة نگرش‌هاي «هندي» گرفته، زبانِ شعرش علايم بسياري از شعر سبك هندي را نشان مي‌دهد و اين تأثير در عمر ادبي سپهري، منحني بالا رونده‌اي دارد.

پس از اين در ذكر برخي از خصوصيّات سبك هندي و توضيح شگردهاي مضمون آفريني و خيال‌بنديِ شاعران اين سبك، يكي هم از «تشخيص» نام‌برديم و نمونه‌هايي نيز ارائه كرديم.

در اين‌جا بايد بگوييم كه سپهري از ميان شگردهاي سبك هندي، بيش از همه براي «تشخيص» اعتبار و شخصيّت قايل شده و عنايت او به‌اين صنعت ـ كه در شعر سپهري كاربردي غيرمصنوع دارد ـ به‌گونه‌اي است كه در كمتر شعري از او مي‌توان جاي اين صنعت را خالي ديد.

سپهري بي‌شك در آن دسته از اشعارش كه زبانزد خاصّ و عام است، هستي و طبيعت را به‌سبك هندي مي‌بيند و دلنشيني‌هاي شعر او در اغلب موارد به‌صنعت تشخيص، كه از صنايع مادر، در شعر هندي است برمي‌گردد.

در «صداي پاي آب» كه خودِ اسم شعر نيز از اين شيوه برخاسته است، استعمالِ زيبا و همة جانبة صنعت تشخيص را شاهديم، به‌گونه‌اي كه مي‌توان اين شعر را «جشنوارة تشخيص» نام نهاد.

 از جاي جاي شعر سپهري، اگر شامة آماده‌اي داشته باشيم بوي مجالست و همنشيني با دواوين شعراي سبك هندي و بيدل به‌مشام مي‌رسد.

در «صداي پاي آبِ» سهراب، تنهايي و شوق و فكر، رفتاري انساني و اي بسا صميمي دارند و به‌گونة آدم‌هاي زنده عمل مي‌كند. «روشني» احياناً بسان مرغ سر بريده‌اي پرپر مي‌زند و گاه در معيّت روح سرفه هم مي‌كند. «عشق» از نردبان «معراج»، به‌سوي بام ملكوت مي‌رود. در اين شعر شاعري را مي‌بينيم كه نه تنها با گل‌ها سخن مي‌گويد بلكه در گفت‌وگو با گل سوسن، كه زبان‌ها دارد و بي‌زبان است، ضمير محترمانة «شما» را به‌كارمي‌برد. صداي تنفّس باغچه هم گه‌گاه شنيده مي‌شود. «آب» عطسه مي‌كند. «تنهايي» آواز مي‌خواند و هر وقت حوصله‌اش از تنهايي سر مي‌رود                 به‌خيابان مي‌زند و گاه چيزي هم مي‌نويسد:

            گاه تنهايي، صورتش را به‌پس پنجره مي‌چسبانيد

شوق مي‌آمد، دست در گردن حسّ مي‌انداخت

فكر، بازي مي‌كرد

             قفسي بي‌در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي‌زد

نردباني كه از آن، عشق مي‌رفت به‌بام ملكوت

             شاعري ديدم هنگام خطاب، به‌گل سوسن مي‌گفت «شما»

             من صداي نفس باغچه را مي‌شنوم

و صداي ظلمت را، وقتي از برگي مي‌ريزد

و صداي سرفة روشني از پشت درخت

عطسة آب از هر رخنة سنگ

              پرده را برداريم

بگذاريم كه احساس هوايي بخورد…

بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند

چيز بنويسد

به‌خيابان برود

و در شعر «مسافر» كه طنين نگرش انتزاعي در آن بيش از «صداي پاي آب» به‌گوش مي‌رسد، اين صنعت انتزاعي‌تر و طبعاً پيچيده‌تر، ظاهر مي‌شود.

در اين‌جاست كه هياهوي ميوه‌هاي نوبر به‌سمت مرگ جاري مي‌شود. ذهن، بادبزني ساخته شده از سطحِ روشن گُل به‌دست مي‌گيرد. در عروق و شريان «لحن» خوني تازه و محزون به‌گردش درمي‌آيد. شاتوت با سليقة خاصّ خود روي پوست فصل يادگاري مي‌نويسد و صورت خراش برداشتة احساس با مرهم «سبزقبا» مرمّت مي‌شود. دستِ باد، بوي چيدن مي‌دهد و حسّ لامسه در مكاني لامكان پشت غبار حالت نارنج، از هوش مي‌رود:

و روي ميز، هياهوي چند ميوة نوبر

به‌سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود…

و مثل بادبزن، ذهن سطح روشن گل را

گرفته بود به‌دست

و باد مي‌زد خود را

             هواي حرف تو آدم را

عبور مي‌دهد از كوچه باغ حكايت

و در عروق چنين لحن

چه خون تازة محزوني!

            به‌يادگاري شاتوت روي پوست فصل

نگاه مي‌كردي

حضور سبز قبايي ميان شبدرها

خراش صورت احساس را مرمّت كرد

و بوي چيدن از دست باد مي‌آيد

و حسّ لامسه پشت غبار حالت نارنج

به‌حال بيهوشي است

و همچنين در شعرهاي پس از «مسافر» صنعت تشخيص با فراز و فرودهاي متفاوت، به‌خوبي قابل تشخيص است. و از روزنة اين صنعت مستحيل شده در طبيعتِ سپهري است كه او حرمت قانون زمين را نگاه مي‌دارد. پديدة فيزيكي تبخير را در گفت و شنودي شاعرانه با ماهيان حوض، تفسير مي‌كند و به‌صداي آواز ميوه‌ها در ميدان ميوه‌فروش‌ها گوش مي‌سپارد. و با مدد «لنز» عارفانه‌اي كه در چشم خيال خويش كار گذاشته است، مي‌بيند كه چگونه انار، قلمرو حكومت رنگ قرمز خود را تا سرزمين پارسايان گسترش مي‌دهد. در اين‌جا لحظه‌هاي كوچكِ شاعر، خواب‌هاي نقره مي‌بينند و سفرها نيز مثلِ آدم‌ها براي خود رؤيا و تعبيري دارند. برف روي دوش سكوت مي‌نشيند و گل ياس، اين مظهر لطافت، ستون فقراتي دارد و زمان بر آن تكيه زده است و «تنهايي» همچون ژنرال ناكامي در عرصة جنگ، از پيش‌بيني حجم شبيخون عاجز مانده است و اگر در شعر سبك هندي همة حنجره‌ها زخمدار سرمه و مژگان‌هاي سرمه‌آلود است در سپهري حنجرة جوي آب، به‌اقتضاي اشياءِ متعلّق به‌زمان شاعر، زخمدار قوطيِ خالي كنسرو است:

ياد من باشد كاري نكنم، كه به‌قانون زمين بربخورد                   «غربت»

             آب در حوض نبود

ماهيان مي‌گفتند:

«هيچ تقصير درختان نيست

ظهر دم كردة تابستان بود

پسر روشن آب، لب پاشويه نشست

و عقاب خورشيد، آمد او را به‌هوا برد كه برد»                      «پيغام ماهي‌ها»

            با سبد رفتم به‌ميدان، صبحگاهي بود

ميوه‌ها آواز مي‌خواندند…

گاه مجهولي ميان تابش به‌ها شنا مي‌كرد

هر اناري رنگ خود را تا زمين پارسايان گسترش مي‌داد         «صداي ديدار»

            لحظه‌هاي كوچك من خواب‌هاي نقره مي‌ديدند…

لحظه‌هاي كوچك من تا ستاره فكر مي‌كردند            «ورق روشن وقت»

           سفرهايي تو را در كوچه‌هاشان خواب مي‌بينند

تو را در قريه‌هاي دور مرغاني به‌هم تبريك مي‌گويند                  «آفتابي»

            قطره‌ها در جريان

برف بردوش سكوت

و زمان روي ستونِ فقراتِ گل ياس                     «جنبش واژة زيست»

            من در اين تاريكي

ريشه‌ها را ديدم

و براي بتة نورس مرگ، آب را معني كردم                    «از سبز به‌سبز»

            و تنهايي من

شبيخون حجم تو را پيش‌بيني نمي‌كرد                      «به‌باغ همسفران»

           خون من ميزبان رقيق فضا شد                              «متن قديم شب»

            حنجرة جوي آب را

قوطي كنسرو خالي

زخمي مي‌كرد                                                «نزديك دورها»

و چندين بند از شعر «از آب‌ها به‌بعد» و تقريباً تمام شعر «اكنون هبوط رنگ» به‌گونه‌ايپيچيده و با سبك و سياقي ذهني و ظريف، به‌شيوة تشخيص به‌هم بافته شده است.

البتّه براي اثبات صحّت انتساب شعر سپهري به‌سبك هندي، جدا از حضور دامنه‌دار مقولة «تشخيص»، مي‌توان به‌ديگر ويژگي‌هاي سبك هندي در شعر سپهري، همچون مضمون آفريني، اغراق و بازي با پهلوهاي كلمه به‌سبك شاعران اين سبك، استناد كرد. و ما، در اين‌جا براي اين‌كه پاي ادّعايمان در هوا نباشد و به‌زمين محكمي بند شود چند نمونه از هندي‌واره‌هاي سپهري مي‌آوريم و البتّه به‌منظور پرهيز از اطناب، چند نمونه و نه همة نمونه‌هايي كه مي‌توان به‌دست داد.

از صداي پاي آب:

مرد بقّال از من پرسيد: چند من خربزه مي‌خواهي؟

من از او پرسيدم: دل خوش سيري چند؟

(به‌اعتبار مضمون‌بندي و ارائة طنزي متوسّط).

من زني را ديدم، نور در هاون مي‌كوبيد…

من گدايي ديدم، در به‌در مي‌رفت آواز چكاوك مي‌خواست…

من قطاري ديدم، روشنايي مي‌برد

              مادر آن پايين

استكان‌ها را در خاطرة شط مي‌شست…

روشني را بچشيم

شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را

            و از شعر مسافر:

من از سياحت در يك حماسه مي‌آيم

و مثل آب

تمام قصّة سهراب و نوشدارو را

روانم

            و گاه در رگ يك حرف، خيمه بايد زد

             و از ديگر شعرهاي سپهري:

رهزنان را خواهم گفت: كارواني آمد بارش لبخند!            «و پيامي در راه»

             در گلستانه چه بوي علفي مي‌آمد!                                «در گلستانه»

             (به‌اعتبار بافت محاوره‌اي و در عين حال صميمي كلام)

              بهتر آن است كه برخيزم

رنگ را بردارم

روي تنهايي خود نقشة مرغي بكشم                           «پرهاي زمزمه»

             در گشودم: قسمتي از آسمان افتاد در ليوان آب من

آب را با آسمان خوردم                                    «ورق روشن وقت»

             (به‌اعتبار حضور اشياءِ روزمرّه در شعر و همچنين خيال‌بندي ظريف و مضمون‌سازي)

               من در اين تاريكي

فكر يك برة روشن هستم

كه بيايد علف خستگي‌ام را بچرد                              «از سبز به‌سبز»

              بوي هجرت مي‌آيد

بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست                                 «نداي آغاز»

            آن چنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش

آسمان تخم گذاشت                                              «نداي آغاز»

            (به‌اعتبار اغراق لطيف و ايضاً تشخيص و مضمون‌بندي)

             و يك بار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد

و باران تندي گرفت

و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ

اجاق شقايق مرا گرم كرد                                   «به‌باغ همسفران»

             سرو

شيهة بارز خاك بود                                    «سمت خيال دوست»

             لك لك

مثل يك اتّفاق سفيد

بر لب بركه بود                                          «اين‌جا هميشه تيه»

همچنين در حوزة مضمون‌سازي از قبل بازي با كلمه و خيال‌بندي با استفاده از ايهام و مراعات نظيرهاي لفظي نيز شعر سپهري، تظاهر ژنتيك سبك هندي را در خود نهفته دارد:

پاييز، روي وحدت ديوار

اوراق مي‌شود                                            «هم سطر هم سپيد»

كه ارتباط بين «پاييز» و «اوراق» و معني دوگانة اوراق، مبناي كار قرار گرفته است. و همچنين در اين مصراع از شعر «مسافر»:

به‌اين مسافر تنها كه از سياحت اطراف «طور» مي‌آيد

كه ارتباط بين سياحت و تور ]طور[سياحتي مدّنظر شاعر بوده است. در اين زمينة هوشياري شاعر و دقّت او در كلمات و سيلاب‌هاي آن عناوين بعضي از شعرهاي خانم صفّارزاده نيز مثال خوبي است:

تولّد ولاديمير ـ ماشين آبي شمران[1]

كه شاعر كلمة روسي «ولاديمير» را تفكيك شده و به‌شكل «ولاد»ي، «مير» و در كنار «تولّد» مي‌بيند. و نيز در «ماشين آبي شمران» بين «آب»ي و «شمر»ان، معادله و تناسبي مخفي برقرار مي‌كند. در شعر سپهري ـ همان‌گونه كه گفتيم ـ با مضامين كاريكلماتوري و كاريجملاتوري نيز روبه‌رو مي‌شويم:

جنگ «نازي»ها با ساقة ناز…

  صبح‌ها نان و پنيرك بخوريم…                                 «صداي پاي آب»

 كفش‌هاي من از «لفظ» شبنم

تر شد                                                       «متن قديم شب»

             من

گيج شدم،

جست زدم روي كوه نقشة جغرافي

«آي هليكوپتر نجات!»                                  «اي شور، اي قديم»

و نيز اين مثال مكرّر:

 و بزي از خزر نقشة جغرافي، آب مي‌خورد

و لازم به‌تذكّر است كه اين «نقشة جغرافي» همان «تصوير» در شعر هندي است كه به‌اشكال گوناگون «مرغ تصوير»، «شير تصوير»، «گل تصوير»، «بلبل تصوير»، «آب تصوير» و…مورد مضمون‌برداري شعراي اين سبك قرار گرفته است.

بيدل مي‌گويد:

نيستم بي‌سعي وحشت با همه افسردگي

بلبل تصويرم و تا رنگ دارم مي‌پرم

و اين يادآور سخن سپهري است كه مي‌خواهد روي تنهايي خود، نقشة مرغي بكشد، يعني براي خود مرغ تصويري، دست و پا كند.

و واعظ قزويني از «آب تصوير» اين‌گونه ياد مي‌كند:

نالة من ز ناتواني‌ها

بي‌صداتر ز آب تصوير است

و اين «آب تصوير» به‌زمان ما و به‌شعر سپهري كه مي‌رسد، مي‌شود «خزر نقشة جغرافي».همچنين آن‌جا كه سپهر مي‌گويد: حوض نقّاشي من بي‌ماهي است، به‌همان «حوض تصوير»شعر سبك هندي نظر دارد و اصل و نسب مضمون‌برداري به‌شعر سبك هندي برمي‌گردد.

از جاي جاي شعر سپهري، اگر شامة آماده‌اي داشته باشيم بوي مجالست و همنشيني با دواوين شعراي سبك هندي و بيدل به‌مشام مي‌رسد. وقتي سپهري مي‌گويد:

به‌سراغ من اگر مي‌آييد

نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد

چيني نازك تنهايي من                                  «واحه‌اي در لحظه»

كيست كه حشر و نشري با شعراي هندي داشته باشد و با خواندن اين قطعه از شعر سپهري به‌ياد چيني و ترك آن‌كه در شعر هندي به«موي چيني» تعبير مي‌شود، نيفتد؟ اين «موي چيني» از سوژه‌هاي مشهور شعر هندي است و شعراي سبك هندي در ارتباط با اين (مو) هرجا كه توانسته‌اند، موشكافي‌ها كرده‌اند.

از اين‌ها گذشته گاه خود مضمون و نوع برداشت سپهري يادآور مضامين شعراي شناخته شدة سبك هندي است، في‌المثل آن‌جا كه سپهري در «صداي ديدار» از كم عمقي بينش همشهريان خود انتقاد مي‌كند و مي‌گويد:

بينش همشهريان افسوس

بر محيط رونق نارنج‌ها خط مماسي بود

اين بيت صائب را به‌ذهن متبادر مي‌كند:

از قماش پيرهن، غافل ز يوسف گشته‌اند

شكوه‌ها از مردم كوته نظر دارد بهار

و ايضاً اين مشابهت، گاه در وادي لفظ و تركيب نيز مشهود است. وقتي سپهري در اوايل شعر صداي پاي آب در معرّفي خويش مي‌گويد:

اهل كاشانم

پيشه‌ام نقّاشي است

گاه‌گاهي قفسي مي‌سازم با رنگ، مي‌فروشم

به‌شما

تا به‌آواز شقايق كه در آن زنداني است

دل تنهايي‌تان تازه شود

صرف‌نظر از شخصيّت دادن به‌مقوله‌اي نامحسوس به‌نام «آواز شقايق»، تابلوي نقّاشي را نيز به«قفس رنگ» تشبيه كرده است.

حال ببينيم غالب دهلوي، «قمري و بلبل» را از زاوية تأثير رنگيني كه بر چشم مي‌گذارند، چگونه مختصر و مفيد، تعريف و به‌عبارت بهتر، نقّاشي مي‌كند:

قمري كف خاكستر و بلبل قفس رنگ

كه البتّه بيدل هم پيش از غالب در چند موضع، گل را از سلسلة «رنگين قفسان» دانسته است:

بلبل طفل مزاجم به‌كجا دل بندم

گل اين باغ ز رنگين قفسان مي‌باشد

و با اطمينان مي‌توان گفت كه اين «قفس رنگ» و محتويات شاعرانة آن را سپهري ـ البتّه به‌گونه‌اي خلّاق و شاعرانه ـ از باغ رنگارنگ سبك هندي، براي مخاطبان شعر خويش به‌ارمغان آورده است.

سهراب سپهري همچنين نام اوّلين كتاب از هشت كتابش را «مرگ رنگ» گذاشته است و اين مرگ رنگ همان‌گونه كه در شعر سپهري توضيح داده مي‌شود، همان «شكست رنگ» است:

در اين شكست رنگ

از هم گسسته رشتة هر آهنگ

تنها صداي مرغك بي‌باك

گوش سكوت ساده مي‌آرايد

با گوشوارة پژواك

و «شكست رنگ» به‌معني پريدگي رنگ و باختن رنگ در شعر هندي و به‌خصوص در شعر بيدل مورد استعمال فراوان دارد.

صائب مي‌گويد:

چگونه درد خود از مردمان نهان دارم

كه از شكستگي رنگ ترجمان دارم

و اين «شكست رنگ» در اشعار بيدل همواره به‌عنوان رمز و نشانة فناي همة چيز جز خدا، خودنمايي مي‌كند. و اين شكست، گاه در شعر بيدل بي‌صدا انجام مي‌گيرد و گاه چون سروش پرخروشي است كه مي‌توان صداي آن را كه نويد و صلايي است به‌چشم‌هايي كه شكست رنگ را مي‌شنوند و مي‌بينند، شنيد:

گرم نويد كيست سروش شكست رنگ

كز خويش رفته‌ايم به‌دوش شكست رنگ

بيدل كجاست فرصت كاري در اين چمن

چون رنگ رفته‌ايم به‌دوش شكست رنگ

همچنين بعضي از كلمات رايج در شعر سبك هندي را مي‌بينيم كه به‌گونه‌اي ديگر و به‌شكل توضيحي در شعر سپهري منبع الهام و مضمون‌سازي واقع شده‌اند. در شعر هندي سيمرغ و دل عارف و قفس سينه، فراوان دركنار هم آمده‌اند. صائب مي‌گويد:

در سينة صد چاك نگنجد دل عارف

سيمرغ محال است قفس داشته باشد

و سيمرغ كه همان مرغ افسانه است در شعر سپهري به‌همين نشاني ظهور مي‌كند. سپهري شعري داستاني و رمزي دارد با عنوان «مرغ افسانه» و در اين شعر شاهديم كه گذار اين مرغ باز به‌سينة انسان مي‌افتد:

مرد، آن‌جا بود

انتظار در رگ‌هايش صدا مي‌كرد

مرغ افسانه از پنجره فرود آمد

سينة او را شكافت

و به‌درون رفت

به‌هرحال نشانه‌هاي شعر هندي در اشعار سپهري فراوان است كه خوانندة اهل، با بذل حوصله مي‌تواند نمونه‌هاي بيشتري به‌دست دهد و با بهره‌برداري‌هاي خلّاق سپهري از اين سبك مطرود! بيش از پيش آگاه شود.

 

 

منابع

1.     ايرج افشار بن دكتر محمود افشار (ت: 1304 ﻫ ش): صائب و سبك هندي، به‌كوشش محمّد رسول درياگشت، مجموعة سخنرانيهاي تحقيقي، شمارة 3، انتشارات كتابخانة مركزي و مركز اسناد، چاپخانة تهران مصوّر، اسفند 2535(1349 ﻫ ش).

2.     بيدل دهلوي، ميرزا عبدالقادر: كليّات بيدل، پوهنتي وزارت دارالتأليف رياست، كابل، 1342 خورشيدي، جلد دوّم و سوّم.

3.     صائب تبريزي، ميرزا محمّد علي: كليّات صائب تبريزي، به‌تصحيح امير فيروزكوهي، انتشارات كتابفروشي خيّام، تهران، 1333 ﻫ ش.

4.     گلچين تهراني، احمد گلچين معاني بن علي اكبر:        فرهنگ اشعار صائب، مؤسّسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، چاپ اوّل 1364ﻫ ش، ج 1، چاپ اوّل 1365ﻫ ش، ج 2.

5.     هشت كتاب سهراب سپهري، چاپ طهوري.

 


*   عضو هيئت علمي دانشگاه الزّهرا، شاعر و منتقد و بيدل‌پژوة ايراني (1382-1335 شمسي).

[1].   سفر پنجم، طاهرة صفّارزاده، انتشارات حكمت با همكاري انتشارات رواق.