آرايه جناس در آثار سعدي
آرايههاي جناس در نظم و نثر سعدي
رسول كردي
كارشناس ارشد زبان و ادب فارسي
چكيده
در كتابهاي مربوط به بديع، وجود يا نبود «جناس» بين هر دسته از واژههاي (شهرْيار، شهرِيار)، (خوار، خار)، (خطا، ختا)، (نسيم، نهسيم)، (بعيد، بهعيد)، (عاجل، آجل)، (متعسّر، متأثّر)، (قِصّه، غصّه)، (عمرو، امر) و... دقيقاً و با صراحت، مشخّص نشده است. گاه در صورت وجود «جناس» بين برخي از واژههاي هر دسته، نوع آن در پردهاي از ابهام و اختلافنظر باقي مانده است. نگارنده در اين پژوهش با نگرشي تازه به آرايههاي جناس «لفظ، تام و مركّب» به نقد و بررسي و تحليل آنها پرداخته و با ذكر شواهدي از نظم و نثر سعدي، دليل بسامد بالاي اين نوع آرايههاي بديعي را در سخن و انديشة سعدي بيان كرده است.
كليدواژهها: سعدي، نظم و نثر سعدي، جناس «لفظ، تام و مركّب»، واژههاي متشابه (همآوا)، قافية بديعي
مقدّمه
به نظر ميرسد كه فلسفة وجودي و مبناي زيباييشناسي آرايههاي جناس «لفظ، تام و مركّب» در ذهن و انديشة سعدي ـ پيامبر شعر فارسي ـ با ديگر شاعران، اندكي تفاوت دارد. شايد يكي از دلايل اين امر، تغيير نسبي زاوية ديد وي نسبت به اين نوع جناسها در مقايسه با ديگر شاعران پارسيگو باشد و اينكه ظاهراً وي ميخواهد اين نوع جناسها را در سخن خود به اوج برساند. ميتوان گفت كه سعدي يكي از منتقدان فنون بلاغت نيز هست ولي نقدش را به گونة ديگري انجام ميدهد و به جاي نوشتن كتابهاي مستقل در زمينة بلاغت، سخن خود را طوري آراسته و پيراسته ميكند كه مُهر تأييدي بر بسياري از آرايههاي به كار رفته در كلام شاعران و نويسندگان پيش از خود زده باشد. او براي اين منظور از هنرهاي بديعي جناس «لفظ، تام و مركّب» بهترين استفاده را كرده است.
تقارن و تناسب بين شيوة نويسندگي و سبك شعري سعدي ـ به اين معني كه انديشة شعري وي در بوستان تا حدّي بر مضامين و مطالب او در گلستان مؤثّر است ـ سبب شده است كه لباس شعر او با نثرش نسبتاً همرنگ باشد و اين همرنگي در آراية جناس، به ويژه جناس «لفظ، تام و مركّب»، بارزتر جلوه ميكند؛ زيرا شيوة وي در نويسندگي متأثّر از روش مقامهنويسي است كه دو ركن مهم آن از نظر علم بديع، آرايههاي سجع و جناساند.
تسلّط سعدي بر فنون بلاغت، برخورداري او از ذهن واژهساز و خلاق و عبارتپردازي، كه هنگام سخن گفتن مانند چشمة زمزم جاري است، قرينههاي واژگاني را براي وي تداعي ميكنند. «مجد همگر» شاعر همعصر سعدي در اين باره ميگويد:
«از سعدي مشهورسخن، شعر روان جوي
كو كعبة فضل است و دلش چشمة زمزم»
(مقدّمة گلستان، صفحة (ط))
معاشرت و مراودت كمنظير سعدي با مردم نيز سبب زايش و افزايش واژههاي ملوّن و مزيّن در ذهن و انديشة وي شده است و به اين ترتيب، هر وقت كه ميخواهد رشتة كلامش را با گوهرهاي همسان و همجنس بيارايد، دچار تنگنا نميشود.
هنر نويسندگي و فنون شاعري خاصّ سعدي و برخورداري ذهني او از گنجينة واژگان بسيار بالا سبب شده است كه وي بتواند از تمام ظرفيت الفاظ در جهت آفرينش ادبي استفاده كند و جناس «لفظ، تام و مركّب» را ـ كه موسيقاييترين نوع جناس هستند ـ به طور طبيعي، هنرمندانه و به دور از هرگونه تكلّف در نظم و نثر خويش بهكار ببرد. اين شاعر و نويسندة باتجربه با بهرهگيري از فنون بلاغت، بهويژه اين نوع جناسها، تأثير سخن خود را بر خواننده يا شنوندة كلامش، افزايش ميدهد و با اين كار، ذهن خواننده و شنوندة سخنش را به كنجكاوي و جستوجوي بيشتر در يافتن معني واژههايي وا ميدارد كه اين نوع جناسها را دارند. مجموعة اين عوامل ميتواند سبب افزايش بسامد آرايههاي جناس «لفظ، تام و مركّب» در سخن وي باشد كه نگارنده در اين پژوهش به نمونههايي از اين نوع جناسها اشاره كرده است.
الف) جناس لفظ: «زماني كه دو پاية جناس در تلفظ، يكسان و در نوشتن، متفاوت باشند، مثل: خوار، خار» (بلاغت: 116). «تجانس بين [هر دسته از واژههاي] (خوار، خار)، (فِطرت، فَترت)، (محظور، محذور) را [كه] «جناس لفظ» نام نهادهاند، از نظر ما «جناس تام» است؛ زيرا «بديع» بحث موسيقي و مسموعات است نه مكتوبات.» (نگاهي تازه به بديع: 39 و 40). «واژههاي (ختا، خطا) در فارسي مثل هم تلفظ ميشوند، پس «جناس تام» هستند.» (نقد بديع، تلخيص از ص18). «بين هر دسته از واژههاي (عاجل، آجل)، (خوان، خان)، (صبا، سبا)، (قِصّه، غُصّه) و... آراية «جناس لفظ» وجود دارد.» (عروسان سخن، تلخيص از ص74)
به نظر نگارنده، از آنجا كه علم «بديع» شامل آرايههاي لفظي و معنوي است، هم به لفظ (شكل گفتاري واژه)، هم به شكل نوشتاري و معناي واژه ميپردازد. به نظر ميرسد كه تعريف زير در مورد جناس لفظ ـ كه در هيچ كتابي ارائه نشده است ـ بسياري از اختلافنظرها را در اين زمينه برطرف كند:
نوع خاصّي از واژههاي متشابه (همآوا) را «جناس لفظ» گويند، هرگاه كه تفاوت نوشتاري آنها در يكي از موارد زير باشد:
1) تفاوت نوشتاري آنها فقط در يك حرف باشد؛ مانند: (عاجل، آجل)، (سمين، ثمين)، (خطا، ختا)، (حياط، حيات) و...1
2) يكي از واژهها از نظر نوشتاري، يك حرف از ديگري بيشتر داشته باشد و حروف واژهها، اختلاف نوشتاري ديگري نداشته باشند؛ مانند: (خوار، خار)، (خوان، خان)، (خويش، خيش)، (خواسته، خاسته) و...2
تبصرة 1) واژههاي متشابه (همآوايي) كه تفاوت نوشتاري آنها در بيش از يك حرف است، از نظر نگارنده، ملحق به جناس لفظ نام دارند. مانند: (اثير، عصير)، (اسير، عصير)، (اساس، اثاث)، (قياس، غياث)، (متأثّر، متعسّر)، (عمرو، امر) و...
تبصرة 2) نگارنده هر دسته از واژههاي (مَقام، مُقام)، (خاتَم، خاتِم)، (عِمران، عُمران)، (سِلاح، صَلاح)، (فراق، فراغ)، (فطرت، فترت)، (سِلاح، صَلاح)، (مُعاصر، مَآثر)، (قِصّه، غُصّه)، (قُضْبان، غَضْبان) و... را نيز ملحق به جناس لفظ درنظر گرفته است. اينك به نمونههايي از جناس لفظ و مُلحقات آن در سخن سعدي اشاره ميشود.
* نويسنده را گر ستون عمل
بيفتد، نيفتد طناب امل
(بوستان: 45)
عمل: كار ديواني امل: آرزو
* قديمان خود را بيفزاي قدر
كه هرگز نيايد ز پرورده غدر
(همان: 44)
قدر: جايگاه، ارزش غدر: مكر، حيله
* اين قبالة فلان زمين است و فلان چيز را فلان، ضمين. (گلستان: 271)
ضمين: ضامن، گرو، رهن
* ابلهي را ديدم سمين، خلعتي ثمين در بر و مَرْكَبي تازي در زير و قَصَبي مصري بر سر. (همان: 281)
سمين: فربه، چاق ثمين: گرانبها
* نه مرا طاقت غربت، نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوري كه جز اين چاره ندارم
(نقد بديع: 36)
غربت: دوري، جدايي قربت: نزديكي
* راحت عاجل به تشويش محنت آجل مُنَغَّص كردن، خلاف رأي خردمند است. (عروسان سخن: 74)
عاجل: حال آجل: آينده
* بعد از آن ديدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بيخ نشاطش بريده... (گلستان: 423)
خواسته: گرفته خاسته: پديد آمده
* اوّل ارديبهشت ماه جلالي
بلبل گوينده، بر منابر قُضْبان
بر گُل سرخ از نم اوفتاده لآلي
همچو عرق بر عذار شاهد غَضْبان
(همان: 27 و 28)
(قُضْبان: شاخهها) و (غَضْبان: خشمگين)/ ملحق به جناس لفظ/ تبصرة (2)
* گر غُصّة روزگار گويم
بس قِصّة بيشمار گويم.
(نقد بديع: 36)
(غُصّه، قِصّه): ملحق به جناس لفظ/ تبصرة (2)
ب) جناس تام: «جناس تام، يكساني دو واژه در تعداد و ترتيب واجهاست.» (آرايههاي ادبي: 129) «كلماتي كه عيناً مثل هم (از نظر تعداد، نوع، ترتيب و حركات حروف يكسان) امّا معني آنها مختلف باشد.» (عروسان سخن، تلخيص از ص61) اولين تعريف «جناس تام» از نظر نگارنده جاي بحث دارد؛ زيرا تعداد و ترتيب واجهاي هر دسته از واژههاي (خويش، خيش)، (خوار، خار)، (خواسته، خاسته)، (خوار، خار)، (خوان، خان) و... يكسان است ولي واژههاي هر دسته «جناس تام» ندارند. براي نمونه واجهاي واژههاي «خويش» و «خيش» از نظر تعداد و ترتيب، يكسان و به صورت (/خ/ي/ش/) است ولي «جناس تام» ندارند. از نظر نگارنده هر كدام از پايههاي «جناس تام» در تعريف دوم بايد واژهاي باشد كه از نظر ساختمان بتوان آن را ساده محسوب كرد.
نكته: نگارنده معتقد است كه ركن (پاية) «جناس تام) بايد يكي از موارد زير باشد كه در هر حالت از نظر ساختمان واژهاي ساده باشد:
1) واژة سادة بدون «وند تصريفي» 2) واژة سادة با «وند تصريفي» 3) جزئي از يك واژة غيرساده.
ابتدا بيتهايي آورده ميشود كه در آنها واژههاي قافيه، آراية ادبي «جناس تام» داشته باشند. اينگونه قافيههاي بديعي، سبب افزايش موسيقي شعر ميشوند. اين نمونه واژهها نوع خاصّي از واژههاي متشابه (همآوا) نيز محسوب ميشوند.
* شنيدم كه در مصر ميري اجل
سپه تاخت بر روزگارش اجل
(بوستان: 65)
اجل: بزرگ اجل: مرگ
* تو حاصل نكردي به كوشش بهشت
خدا در تو خوي بهشتي بهشت
(همان: 73)
بهشت: جنّت (مقابل دوزخ)
بهشت: فروگذاشت، از بين برد
* همين پنج روز است عيش مدام
به ترك اندرش عيشهاي مدام
(همان: 121)
مدام: شراب
مدام: هميشگي، گونة ديگري از «مداوم»
* مشو تا تواني ز زحمت بري
كه رحمت برندت چو رحمت بري
(همان: 80)
بري: دور، بركنار، رويگردان
بري: ببري (فعل)
* نه در ابتدا بودي آبِ مني؟
اگر مردي از سر به در كن مني
(همان: 171)
مني: نطفه، آب گنديده
مني: تكبّر، غرور، خودخواهي
* چو بخشش نگون بود در كاف «كُن»
نكرد آنچه نيكانْش گفتند كُن
(همان: 61)
كاف «كُن»: مشيّت الهي (كُن: قسمتي از آية 47، سورة آلعمران (همان: 250))
كُن (مصراع دوم): انجام بده (فعل امر)
* غم خويش در زندگي خور كه خويش3
به مُرده نپردازد از حرص خويش
(همان: 79)
خويش (قافية مصراع اوّل): قوم (مقابل بيگانه)
خويش (قافية مصراع دوم): خود، خويشتن (ضمير مشترك)
* طمع كرده بودم كه كرمان خورم
كه ناگه بخوردند كرمان سرم
(همان: 62)
كرمان (واژة ساده): شهر كرمان
كرمان (واژة ساده با «وند تصريفي»): كرمها
در حكايت «عابد و استخوان پوسيده»، استخوان پوسيده، زنده ميشود و به عابد ميگويد: «آنقدر حرص و طمع داشتم كه تصميم گرفتم شهر كرمان را تصرّف كنم ولي در آرزوي اين هوس مُردم و كرمها، مغز سرم را خوردند و...»
* دلارام در بر، دلارام جوي
لب از تشنگي خشك بر طَرْف جوي
(همان: 100)
جوي (تكواژ آزاد، جزئي از واژة غيرسادة «دلارام جوينده»): جوينده
جوي (مصراع دوم، واژة ساده): رود، رودخانه
* طمع دار سود و بترس از زيان
كه بيبهره باشند فارغ زيان
(همان: 106)
زيان (مصراع اوّل، واژة ساده): ضرر
زيان (مصراع دوم، واژة ساده (زي (بن مضارع) + ان (نشانة جمع، وند تصريفي)).
زيان (مصراع دوم): جزئي از واژة غيرسادة «فارغزيان»
فارغزيان: كساني كه در آسايش و بدون كار و كوشش زندگي ميكنند. (همان: 106)
در نمونههاي بعدي بين واژههاي توضيح داده شده در هر بيت يا جمله، آراية «جناس تام» وجود دارد. (قافيههاي بيتها، آراية «جناس تام» ندارند.)
* آن را كه نظر به سوي هر كس باشد
در ديدة صاحب نظران خس باشد
(نقد بديع: 20)
نظر (مصراع اوّل، واژة ساده): ديده
نظر (مصراع دوم، جزء سادهاي از واژة غيرسادة «صاحبنظران»): مجاز از بصيرت و بينش
* ز فرمان برانم كسي گوش داشت
كه آغوش رومي در آغوش داشت
(بوستان: 47)
آغوش: نام خاص تُركي، از نامهاي غلامان و بندگان تُرك
آغوش: بغل، كنار
* كسي راه معروف كَرخي بجست
كه بنهاد معروفي4 از سر نخست
(همان: 124)
معروف (معروف كرخي): از عارفان مشهور كه در سال 200 هـ.ق. درگذشته است. (همان: 331)
معروف: مشهور
معني بيت: «كسي در صدد پيروي از راه «معروف كَرخي» برآمد كه نخست، شهرتطلبي را از سر بيرون كرد.» (همان)
* به موسي، كهن عمر كوته اميد
سرش كرد چون دست موسي سپيد
(همان: 151)
موسي: تيغ سلماني، اُسْتُره (همان: 371)
موسي: حضرت موسي(ع)
معني: «پدر كهنسال كه از زندگي طمع بريده بود، سر پسر را با تيغ سلماني تراشيد و مانند دست حضرت موسي(ع) سفيد كرد.» (همان)
* ميازار پروردة خويشتن
چو تير5 تو دارد به تيرش مزن
(همان: 48)
تير: تير امان (در پناه حمايت و امان)
تير: وسيلة كُشتن
* اگر شبها همه قدر بودي، شبِ قدر بي قدر بودي. (گلستان: 547)
قدر (اوّل و دوم): تقدير (شب قدر)
قدر (سوم): ارزش
* اي برادران چه توان كردن؟ مرا روزي نبود و ماهي را همچنان روزي مانده بود. (همان: 279)
روزي (واژة ساده، تكيه روي هجاي آخر): رزق، بهره، نصيب
روزي (در جملة آخر، تكيه روي هجاي اوّل، واژة ساده داراي «وند» تصريفي): زمان باقيمانده از عمر
قاضي به دو شاهد بدهد فتوي شرع
در مذهب عشق، شاهدي بس باشد
(نقد بديع: 20)
شاهد: ناظر، گواهيدهنده شاهد: زيبارو، معشوق
هماي معدلتت سايه كرده بر سر خلق
به بوم حادثه، بوم مخالفان ويران
(گزيدة قصايد: 150)
بوم: جغد بوم: منزل، ماوا
كسان، سفينه به دريا برند و سود كنند
نه چون سفينة سعدي، نه چون دريايي
(همان: 177)
سفينه: كشتي سفينه: مجموعة شعر
گويند رفيقانم در عشق چه سر داري
گويم كه سري دارم درباخته در پايي
(ديوان غزليّات، ج2: 748)
سر: مجاز از انديشه و فكر
سر: حقيقت (معني حقيقي)
در اين بيت، آراية «اسلوبالحكيم» نيز وجود دارد. رفيقان (در برخي از نسخهها، رقيبان) از سعدي ميپرسند: «در [زمينة] عشق، چه چيزي [در] سر و انديشة توست؟» سعدي در پاسخ به آنان ميگويد: «سري دارم كه آن را در پاي معشوق انداختهام.»
روزي سرت ببوسم و در پايت اوفتم
پروانه را چه حاجتِ پروانة دخول؟
(همان، ج1: 510)
پروانه: پروانه كه به دور نور شمع ميگردد
پروانه: اجازه، رخصت
به خاك پاي تو ماند يمين غير مكفّر
كز آن زمان بدانستم از يسار، يمين را
(گزيدة قصايد: 92)
يمين: سوگند يمين: راست، مقابل «يسار»
نه عجب كه قلب دشمن شكني به روز هيجا
تو كه قلب دوستان را به مفارقت شكستي
(آرايههاي ادبي: 129)
قلب: مركز قلب: دل
نگارنده نمونة «جناس تام» به كار رفته در بيت زير را در كلام سعدي نيافته و ناگزير از بيتي از حافظ در اين پژوهش استفاده كرده است.
شيرينتر از آني به شكر خنده كه گويم
اي خسرو خوبان، كه: «تو شيرينِ زماني»
(حافظ: 648)
واژة «شيرين» (در مصراع اوّل) بدون وند تصريفي «تر» با «شيرين» در مصراع دوم آراية «جناس تام» ميسازد.
گاهي در نظم و نثر سعدي، نمونههايي از جناس يافت ميشود كه تصنّعي به نظر ميرسد.
چندان كه مقرّبان حضرت آن بزرگ بر حال وقوف من، وقوف يافتند به اكرام درآوردند و برتر مقامي معيّن كردند امّا به تواضع فروتر نشستم. (گلستان: 101)
وقوف: ايستادن وقوف: آگاهي/ جناس تام
* يكي در نشابور داني چه گفت؟
چو فرزندش از فرض خفتن بخفت:
توقّع مدار اي پسر گر كسي
كه بيسعي هرگز به منزل رسي
(بوستان: 106)
فرض خفتن: نماز عشا
بخفت: خوابيد، از مصدر «خفتن»
ظاهراً سعدي تلاش كرده است بين واژههاي «خفتن، عشا» و مصدر «خفتن» آراية «جناس تام» ايجاد كند كه زيبا به نظر نميرسد.
پ) جناس مركّب: «آن است كه [يكي از] كلمات متجانس بسيط [= ساده] و ديگري مركّب يا هر دو ركن مركّب اما معني آنها متفاوت باشد.» (عروسان سخن: 88) جناس مركّب در ديگر كتابهاي مربوط به بديع هم تقريباً تعريفي مشابه همين تعريف دارد. برخي از علماي بديع نيز جناس مركّب را نوعي جناس تام درنظر گرفتهاند.6 نگارنده براي جناس مركّب تعريف ديگري ارائه ميدهد و به تقسيمبندي انواع جناس مركّب به چهار نوع (مقرون، مفروق، مرفّو، ملَفَّق) ـ كه در كتابهاي بديع صورت گرفته است ـ اعتقاد ندارد؛ زيرا علاقهمندان به زبان و ادبيّات فارسي نبايد در پيچ و خم برخي از اصطلاحات متروك بديعي ـ كه پارهاي از آنها راهي به ديهي نميبرند ـ گمراه شوند. همانطور كه در دستور زبان فارسي جديد به جاي پرداختن به انواع اضافه (اقتراني، تخصيصي و...) به دو نوع (تعلّقي و غيرتعلّقي) بسنده ميشود.
دو ركن يا دو پايه را كه از نظر گفتاري و نوشتاري يكسان يا از نظر گفتاري يكسان و از نظر نوشتاري متفاوتاند ولي در هر دو حالت معني آنها مختلف است، جناس مركّب گويند، هرگاه يكي از دو شرط زير برقرار باشد:
1) يكي از پايههاي جناس واژهاي ساده يا غيرساده و ديگري غيرساده يا چند واژة ساده باشد.
2) هر كدام از پايههاي جناس داراي دو يا چند واژة ساده باشد.
تبصرة (1): گاهي ممكن است پايههاي جناس مركّب، افعال ساده، پيشوندي يا مركّبي باشند كه چند جزء دارند ولي يك واژه محسوب ميشوند.
تبصرة (2): «در كتب سنّتي واژههاي «شهرْيار، شهرِيار» نمونهاي از «جناس مركّب مقرون» و واژههاي «ناز آرامت، نازارمت» نمونهاي از «جناس ملفّق [= نوع خاصّي از جناس مركّب]» محسوب شدهاند كه صحيح نيست. اين موارد و جناس بين «فلكْگردان، فلكِ گردان» را بهتر است «ملحق به جناس مركّب» بناميم.» (نگاهي تازه به بديع، تلخيص از ص41) نگارنده هم بر همين عقيده است و هر دسته از واژههاي «سرما، سرِما»، «سايهبان، ساية بان»، «بشر، بهشر»، «بعيد، بهعيد» و موارد مشابه را ـ كه در سخن سعدي ظاهر شدهاند ـ «ملحق به جناس مركّب» ميداند.
* چه مردي كند در صفِ كارزار؟
كه دستش تهي باشد و كار، زار
(بوستان: 178)
كارزار (غيرساده): ميدان جنگ
كار، زار: كار (ساده، نهاد) + زار (ساده، مسند) + [باشد] (حذف فعل اسنادي به قرينة لفظي/ شرط(1)
* يكي شاهدي در سمرقند داشت
كه گفتي به جاي سمر، قند داشت
(همان: 104)
سمرقند (1 واژه): نام شهري نزديك بخارا كه امروزه جزء «ازبكستان» است. (همان: 304)
سمر (مصراع دوم): افسانة شب؛ در اينجا سخن و گفتار منظور است و توصيفي براي شيرينسخني محبوب است. (همان)/ هر كدام از واژههاي «سمر» و «قند» در مصراع دوم واژة ساده هستند. / شرط (1)
* اگر يك سر مو فراتر پرم
فروغ تجلّي بسوزد پرم7
(همان: 36)
پرم (واژة ساده): بپرم (فعل)
پرم (دو واژه): پر + ـَ م/ شرط (1)
* هر خم از جعد پريشان تو زندان دلي است
تا نگويي كه اسيران كمند تو كمند
(بلاغت: 131)
كمند (واژة ساده): وسيلة به دام انداختن
كمند (2 واژة ساده): كم + ـَ (هستند)/ شرط(1)
* دين به دنيا فروشان خرند؛ يوسف جان فروشند، تا چه خرند؟ (گلستان: 546)
خرند (2 واژة ساده): خر + ـَ ند (هستند)
خرند (واژة ساده): بخرند (فعل)/ شرط(1)
پرسش بيت قبل از نوع تأكيدي (استفهام انكاري) است./ معني: با فروختن يوسف جان (از دست دادن دين خود) هيچ چيزي عايدشان نميشود.
* هشيار سرزنش نكند دردمند را
كز دل، نشان نميرود و دلنشان برفت
(گزيدة قصايد: 184)
از دل (واژة ساده، متمّم)، نشان (واژة ساده، نهاد) نميرود.
دلنشان (واژة مركّب (غيرساده)، نهاد) برفت. (اشاره به شخص كشته شده) (همان: 185)/ شرط(1)
* تو را كه مالك دينار نيستي سعدي
طريق نيست مگر زهد مالك دينار
(همان: 117)
مالكِ دينار (3 واژة ساده: مالك + كسرة اضافه + دينار): صاحب زر، انسان داراي پول و ثروت
مالكِ دينار (3 واژة ساده: مالك + كسرة اضافه + دينار): زاهد بسيار معروف بصره (وفات در نيمة اوّل قرن دوم هـ.ق.) (همان: 117)/ شرط(2)
* چنان صورتش بسته تمثالگر
كه صورت نبندد از آن خوبتر
(همان: 178)
صورت بستن: نقش كردن، تصوير كردن (همان: 398)
صورت بستن: به تصوّر درآمدن (همان)/ تبصرة(1)
* اي برادر چو خاك خواهي شد
خاك شو، پيش از آنكه خاك شوي
(گلستان: 222)
خاك شدن (اوّل و سوم): از بين رفتن جسم پس از مرگ
خاك شدن (دوم): متواضع بودن
* خرّم تنِ او كه چون روانش
از تن برود، سخن روانْ است
(آرايههاي ادبي: 127)
روان (واژة ساده): روح، جان
روان (واژة غيرساده: رو (بن مضارع) + ان (پسوند اشتقاقي)): جاري/ شرط(1)
* وزان كس كه خيري بماند روان
دمادم رسد رحمتش بر روان
(بوستان: 56)
روان: جاري روان: روح، جان/ شرط(1)
* ز هر ناحيت كاروانها روان
به ديدار آن صورت بي روان
(بوستان: 178)
روان (مصراع اوّل، واژة غيرساده): جاري
روان (مصراع دوم، جزء سادهاي از واژة غيرسادة «بيروان»): روح، جان/ شرط(1)
* گر نسيم سحر از خلق تو بويي آرد
جان فشانيم به سوغات نسيم تو، نه سيم
(ديوان غزليات، ج2: 637)
نسيم (واژة ساده) نه سيم (2 واژة ساده)/ شرط(1)
* مرغ جايي رود كه چينه بود
نه به جايي رود كه چي نَبود.
(گلستان، به نقل از لغتنامه، ذيل «چينه»)
چينه بود (2 واژة ساده) چي نبود (2 واژة ساده)
واژة «چينه: دانة مرغان» در دوران گذشته به صورت «چينَه»9 تلفظ ميشده است؛ در اين صورت واژههاي مشخص شده در بيت قبل با شرط(2) آراية «جناس مركّب» ميسازند. اين واژه امروزه به صورت «چينِه» تلفظ ميشود. در اين صورت واژههاي مورد نظر با تبصرة (2) «ملحق به جناس مركّب» محسوب ميشوند.
عَلَمِ دولتِ نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشكر سرما ز سرِ ما برخاست
(گزيدة قصايد: 95)
سرما (واژة ساده)
سرِ ما (3 واژة ساده): سر + كسرة اضافه + ما/ تبصرة (2)
به چند روز دگر كآفتاب گرم شود
مقرّ عيش بود سايهبان و ساية بان
(همان)
سايهبان (واژة مشتق (غيرساده))
ساية بان (3 واژة ساده): سايه + كسرة اضافه + بان/ تبصرة (2)
كسرة اضافه در «سايه + كسرة اضافه + بان» بنا به ضرورت و براي آساني گفتار به «ي» تبديل شده است. پس در «ساية بان» فرايند واجي «افزايش» صورت گرفته است. درنتيجه، ميتوان گفت كه نوع «جناس» بين واژههاي «سرْما، سرِ ما» مانند «سايهبان، ساية بان» است.
بعيد نيست كه گر تو به عهد بازآيي
به عيد وصل تو، من خويشتن كنم قربان
(همان)
بعيد (واژة ساده)
به عيد (2 واژة ساده)/ تبصرة (2)
بهايم خموشاند و گويا بشر
زبان بسته بهتر كه گويا به شر
(بوستان: 155)
بشر (واژة ساده)
به شر (2 واژة ساده)/ تبصرة (2)
كمال فضل تو را من به گرد مي نرسم
مگر كسي كند اسب سخن به زين به ازين
(قصايد سعدي، به نقل از «نگاهي تازه به بديع»: 41)
به زين (2 واژة ساده)
به از اين (3 واژة ساده)/ تبصرة (2)
نتيجه
نگارنده در اين پژوهش به نتايج زير دست يافته است:
1) در زمينة نقد بديع كتابهاي ارزشمندي نظير «نگاهي تازه به بديع (دكتر شميسا)، نقد بديع (دكتر فشاركي)، عروسان سخن (دكتر اسفنديارپور) و...» نوشته شده است كه كتاب اخير بيشتر از بقيه به جمعآوري و نقدِ نظريهها در زمينة بديع پرداخته ولي هنوز هم جاي طرح علمي پارهاي ديگر از آرايههاي ادبي، خالي است.
2) سعدي گاهي آرايههاي جناس «لفظ، تام و مركّب» را به صورت طبيعي در كلام خود به كار ميبرد كه اين كار سبب زيبايي بيشتر سخن وي ميشود و موسيقي سخنش را افزايش ميدهد. وقتي واژههاي قافيه اين نوع جناسها را داشته باشند، شعر جذابيت خاصّي پيدا ميكند. برخي از اين قافيههاي بديعي، نوع خاصي از واژههاي متشابه (همآوا) هستند. سعدي عناصر عروض و قافيه، آرايههاي ادبي و زبان فارسي را هنرمندانه باهم تلفيق داده و در شعر خود به كار برده است. اين نوع جناسها در سخن «سعدي» بسامد بسيار بالايي دارند و وجود آنها، ظرافت و زيبايي خاصي به نظم و نثر وي ميبخشد و سبب ترغيب بيشتر خواننده و شنوندة كلامش به سخن او ميشود.
پينوشتها
1. تعداد زيادي از اين دسته واژههاي متشابه (همآوا) يافت ميشوند كه نمونههاي خاصي از «جناس ناقص اختلافي» به حساب ميآيند.
2. اين دسته از واژههاي متشابه (همآوا)، نمونة خاصي از «جناس ناقص افزايشي» نيز محسوب ميشوند كه تعدادشان بسيار اندك است.
3. بين واژههاي «خويش: ضمير مشترك» و «خويش: قوم، مقابلِ بيگانه» در مصراع اوّل نيز آراية «جناس تام» وجود دارد.
4. آقاي دكتر حسن ذوالفقاري در مقالهاي با عنوان «معروف كَرخي» چنين نوشتهاند: «آقاي دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دربارة اين بيت، مرا به نكتهاي دقيق توجه دادند كه «معروفي» نوعي كلاه صوفيانة منسوب به «معروف كَرخي» بوده است، ليكن با جستوجو در كتب مربوط به آداب صوفيه به چنين كلاهي در پوششهاي معمول صوفيه بر نخوردم.» (مجلّة دانشكدة ادبيات شهيد باهنر كرمان، ش19 ـ پياپي 16 ـ ص 148)
5. معني بيت: «چون در پناه حمايت و امانِ توست، او را به تير مزن» (بوستان: 236) «سلاطين چون كسي را امان دهند و خواهند كه مزاحمتي از لشكريان به او نرسد، تيري كه نام پادشاه را بر آن نقش كرده باشند، از جعبة خاص به او دهند و اين نشانِ امان باشد./ برخي «تير اوّل» را به معناي «بهره، حصّه و قسمت» دانستهاند. در اين صورت يعني كسي را كه از احسان تو بهره يافته است، به تير مزن. به اين صورت نيز مفيد معني تواند بود: كسي را كه خود به او تير داده [اي] و قدرت بخشيدهاي، به تير مزن.» (همان)
6. «جناس مركّب، در حقيقت جناس تام است و به زيبايي آن، منتها از نظر دستوري و گاه جدا يا پيوسته نوشتن، متفاوت است. (بديع از ديدگاه زيباشناسي، ص34) «در واقع «جناس مركّب» نوعي «جناس تام» است و از انواع جناسهاي زيباي فارسي است كه ارزش موسيقايي و هنري زيادي دارد؛ خصوصاً در بيتي كه به طور طبيعي به كار رفته باشد.» (عروسان سخن: 91)
7. اين بيت در مقولة «جناس تام» معرّفي شده است. (همان: 64)
8. اين بيت در كتاب درسي (آرايههاي ادبي: 129) در قالب تمريني به عنوان «جناس تام» معرفي شده است. طرح اين پرسش به اين صورت در دوران متوسّطه اشكالي ندارد ولي نگارنده براي جامعة دانشگاهي، براساس تعريفي كه براي «جناس مركب» ارائه داده است، دسته واژههاي (روان، روان)، (گويا، گويا) و (پرم، پرم) را نمونههايي از «جناس مركّب» درنظر ميگيرد اما دسته واژههاي (ولي، ولي) و (روزي، روزي) را نمونههايي از «جناس تام» ميداند.
9. براي توضيح بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به مقالة زير:
تلفظ «هاي بيان حركت» در قافيه، از محمد صالحي داراني، رشد ادب فارسي، ش65 (بهار82)، ص20.
منابع و مآخذ
1. اسفنديارپور، هوشمند؛ عروسان سخن (نقد و بررسي اصطلاحات و صناعات ادبي در بديع)، چ1، فردوس، تهران، 1383.
2. حافظ، شمسالدّين محمّد؛ ديوان غزليّات، تصحيح و شرح خليل خطيب رهبر، چ3، صفيعليشاه، تهران، 1379.
3. دهخدا، علياكبر؛ لغتنامه، چ2، از دورة جديد، دانشگاه تهران، 1377.
4. ذوالفقاري، حسن؛ مقالهاي دربارة «معروف كَرخي»، نشرية علمي و پژوهشي دانشكدة ادبيات و علوم انساني دانشگاه شهيد باهنر كرمان، دورة جديد، ش19 (پياپي16)، بهار 1385.
5. سعدي، مصلحبن عبدا...؛ بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، چ4، خوارزمي، تهران، 1372.
6. ـــــــ؛ ديوان غزليّات (2ج)، تصحيح و شرح خليل خطيب رهبر، چ10، مهتاب، تهران، 1377.
7. ـــــــ؛ گزيدة قصايد، انتخاب و شرح جعفر شعار، مقدمة حسن انوري، چ7، نشر علم، تهران، 1379.
8. ـــــــ؛ گلستان، تصحيح و شرح خليل خطيب رهبر، چ12، صفيعليشاه، تهران، 1379.
9. شميسا، سيروس؛ نگاهي تازه به بديع، چ5، فردوسي، تهران، 1372.
10. فشاركي، محمّد؛ نقد بديع، چ1، سمت، تهران، 1379.
11. محمّدي، محمّدحسين؛ بلاغت (معاني، بيان و بديع)، چ1، زوّار، تهران، 1387.
12. وحيديان كاميار، تقي؛ بديع از ديدگاه زيباشناسي، ويراستار: رضا انزابينژاد، چ1، دوستان، تهران، 1379.
13. هادي، روحا...؛ آرايههاي ادبي (سال سوم رشتة ادبيّات و علوم انساني)، نشر كتابهاي درسي ايران، 1380.